eitaa logo
داستانکام
72 دنبال‌کننده
185 عکس
34 ویدیو
1 فایل
این داستانکا گوشه‌ای از زندگی منه. 🌸 راه ارتباطی: @barkat313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 هر کس هنوز بعد از گذشت ۴۰ سال از شروع و در سالگرد رحلت ملکوتی معمار این انقلاب هنوز مصممه که راه (ره) و خلف صالحش (حفطه‌الله‌تعالی) رو با قوت و قدرت ادامه بده در لینک زیر لایک ❤ کنه. و برای این که این پست برای همه حکم یک کوچولو رو داشته باشه یک کلام از سخنان گهربار (ره) رو در قسمت نظراتش بنویسید. https://basalam.com/@barkat/posts/450829?sh=copy-aGG-post-app
🌸 / من به شما افتخار می‌کنم . با بچه‌ها خونه‌ی پدر خانومم بودیم. بچه‌ها داشتن تلویزیون نگاه می‌کردن که ... زنگ خونه رو زدن. . باجناقم با بچه‌هاشون بودن. . ی باره و ، بدون این که کسی چیزی بِهِشون گفته باشه، دویدن تو اتاق. وقتی برگشتن چادراشونو سرشون کرده بودن. . هر کدوم‌شون که اومد بِهِش گفتم: "بیا آقاجون". وقتی اومد بغلش کردمو، سرمو بردم دم گوش‌شو آروم بِهِش گفتم: "آفرین که وقتی نامحرم اومد رفتید چادر سرتون کردین! من به شما افتخار می‌کنم! امام زمانم به شما افتخار می‌کنه!" بعدشم بغل‌مو تنگ‌تر کردمو، بوسیدم‌شون. . 👈 می‌شه توی لینک زیر یک جمله براشون بنویسی؟ https://basalam.com/user/aGG/posts/453321?sh=copy-aGG-post-app
🌸 / اوف . چای ریخت. سریع اومد پشت سینی نشستو لباشو غنچه کردو پشت سر هم می‌گفت: "اوف اوف اوف ..."؛ یعنی داغه. گفت: "آره؛ اوفه" و چای‌شو برداشتو خورد. بعد از خوردن چای گفت: یعنی الآن محمد حسن با خودش نمی‌گه این چطور اوفیه که من نباید دست بزنم ولی خودشون برمی‌دارنو می‌خورن؟! . یک آبنباتم اضافه اومده بود. گذاشتمش کنار سینی. محمد حسن برداشتِش. گفتم: "اَهه." گرفت سمت دهن . گفتم: "انسیه جان اَزَش بگیرو بِهِش بگو اَهه و جلوش نخور، تا نگه "این چه اَهی‌یه که خودشون می‌خورن؟!" https://basalam.com/@barkat/posts/473434?sh=copy-aGG-post-app
هدایت شده از فروشگاه برکت
❤ داریم می‌ریم حرم جان. نائب الزیاره‌ی همه‌تون هستم. . 👈 ولی هر کس در قسمت نظرات لینک زیر پیام بذاره به اسم یادش می‌کنم. https://basalam.com/user/aGG/posts/477031?sh=copy-aGG-post-app ♦️ : جانمازهای جیبی زیپ دار گلدوزی شده‌ی برکت
🌸 / صبر . و این شامپوها رو به خاطر این خریدن که توش (تیله) داره. . هنوز پاشون به خونه نرسیده می‌گن: "آقاجون! شامپوهاشو می‌شه خالی کنین تو یِ ظرف دیگه تا تیله‌هاشو برداریم؟" . مو: "نه.🖐" . خانومم: "چه اهمیتی داره تو این ظرف یا تو اون ظرف؟؟؟" . مُگُم: "مَخام صبر کِردَن رِ یاد بیگیرَن." https://basalam.com/user/aGG/posts/480303?sh=copy-aGG-post-app
هدایت شده از فروشگاه برکت
8.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 شهادت حضرت امام صادق(علیه‌السلام) مزار شهدای مدافع حرم
هدایت شده از خیریه برکت
🌸 این چند وقته دنبال خونه می‌گردم. قیمت مسکن به شدت بالا رفته.(کسی نمی‌خواد به یک طلبه‌ی خیلی خوب برای خرید مسکن وام بده😉) داشتم می‌رفتم یکی دو ساعت یکی از مناطقی رو که یکی دو تا خونه توش انتخاب کردیمو زیر نظر بگیرم تا ببینم "آیا از جهات مختلف مناسب برای زندگی ما هست یا نه؟" . خانومم گفتن: "نون هم بگیرید." . نونوایی سر محله‌مون نگه داشتم. چهارتا نون خریدم. یک خانومی بود که اومده بودو پنهانی از شاطر درخواست سه تا نون مجانی می‌کرد. نونوا بِهِش داد. رفتم به شاطر گفتم: از این موارد زیاد میان یا کم؟ گفت: زیاد. هزینه‌ی ۱۰۰ تا نون رو براش کشیدمو گفتم هر نیازمندی اومدو پول نون نداشت از این حساب کن؛ هر وقتم تموم شد دوباره بگو تا واریز کنم. . https://basalam.com/user/aGG/posts/519631?sh=copy-aGG-post-app
🌸 / ممنون که هستی . داشتیم می‌رفتیم به مامانی یِ سری بزنیم. زنگ زدم که "چیزی لازم ندارین؟" فرمودن: فقط شیر. . جلوی لبنیاتی وایستادمو رفت شیر بخره. . توی همین چند لحظه رو کردم به خانومَمو گفتم: " که هستی." . توی بغل خانومم بود. . با تعجب ی نگاه به من کرد. ی نگاه به خانوم کرد. . رو کردم به محمد حسنو گفتم: بابا جان! یاااد بگیر. آدم باید این طوری با خانومش حرف بزنه. همین قدر لطیف؛ همین قدر با احساس؛ همین قدر عاشقانه. . همچنان داشت با تعجب به من نگاه می‌کرد. https://basalam.com/@barkat/posts/548742?sh=copy-aGG-post-app
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 / من می‌خوام نماز بخونم . بچه‌ها گرمِ بازی بودن. اذان که گفتن اومدو گفت: "آقاجون میاید با هم نماز جماعت بخونیم؟" گفتم: "حتما." که مشغول بازی بود گفت: "من که نماز نمی‌خونم." در حالی که برای نماز آماده می‌شدم به انسیه خانوم گفتم: "چون شما به سن تکلیف نرسیدی اشکالی نداره نماز نخونی؛ ولی بخونی بهتره" . جلوی آینه وایستاده بود داشت چادرشو سرش می‌کرد. بغلش کرم، بوسیدمش و بهش گفتم: "دوسِت دارم؛ آفرین که نماز می‌خونی." . پشت سرم وایستاده بودو ما رو نگاه می‌کرد. اونم بغلش کردم، بوسیدمش و بِهِش گفتم: "دوسِت دارم." و آروم دمِ گوشش گفتم: "در ضمن می‌خوام به اونایی که نماز می‌خونن جایزه بدم. به کسی نگی." . بچه‌ها هنوز داشتن بازی می‌کردن. . در حالی که چادرشو سرش کرده بود اومدو به بچه‌ها که ازش درخواست همراهی در بازی رو داشتن گفت: "من می‌خوام با آقاجونم نماز بخونم." . 👈 نظرتو در لینک زیر می‌نویسی؟ https://basalam.com/user/aGG/posts/554789?sh=other-aGG-post-app
داستانکام
🌸 شعر #معصومه_خاموم در مورد امام زمان(عج)
🌸 صله‌ی . امروز یک شعر برای (عج) گفت. بعد یک نقاشی کشید. بعد به گفت بالای نقاشیش شعرشو بنویسه. . شعرش این بود: یِ روزی که همه‌ی ما دعا کنیم، دعا کنیم، دعا کنیم امام زمان ظهور کنه، ظهور کنه، ظهور کنه . این شعرو گذاشتم توی استوری‌های پیج در اینستاگرام. یک از دوستان برکتی به نیت چهارده معصوم(علیهم‌السلام) ۱۴ هزار تومان‌ برای صله واریز کرد. . 👈 می‌شه شماها هم در قسمت نظرات لینک زیر یک پیام برای بنویسین؟ می‌خوام براش بخونم. . (علیهم‌السلام) https://basalam.com/user/aGG/posts/556175?sh=copy-aGG-post-app