eitaa logo
داستانکام
75 دنبال‌کننده
185 عکس
34 ویدیو
1 فایل
این داستانکا گوشه‌ای از زندگی منه. 🌸 راه ارتباطی: @barkat313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 / پس چرا من سر لختم؟! . خونه پدر خانومم بودیم. من بعد از نهار و بعد از دو سه روز اسباب کشی(خدا نصیب گرگ بیابون نکنه) طبقه‌ی بالا خوابیده بودم. . اومد بالا. . - از پایین گفت: "آقااااااجووووون!" + "بههههه...لههههه". - "مهدی آقا* بالان؟" × : خب آخه اگر مهدی آقا بالا باشن من سر لخت بالام؟!(یعنی حتما نیستن که من سر لخت بالام. پس چرا سوال می‌کنی خُب.) * مهدی آقا دوم منه. خیلیم دوسِش دارم. هر کیم بگه باجناق فامیل نمی‌شه می‌زنمش. . 👈 من سه تا باجناق دارم؛ شما چند تا باجناق دارین؟ https://basalam.com/@barkat/posts/624702?sh=copy-aGG-post-app
🌸 / دمپایی . داشتم می‌خوندم. چِشَم افتاد به این دمپاییا. در یک هزارم ثانیه به دلم گذشت که "الآن هر کی منو ببینه می‌گه: هِ ... با دمپایی اومده حرم!" . به خودم اومدم. . گفتم: "آ شیخ مجید! مردود شدی." . 👈 شمام تا حالا مردود شدی؟ https://basalam.com/user/aGG/posts/625092?sh=copy-aGG-post-app
🌸 / نگاه سنگین . داشتِم مِرَفتِم . در بین راه بِرِ نِمازِ مغرب و عشا وایستادِم. بعد از بِرِ شام دو تا نونو، ی کم پِنیرو، ی خربزه خریدُمو، توی چِمِنا یِ پتو پهن کِردِمو، جاتان خالی، نشستِمو خوردِم. . از اولش احساس مِکِردُم یَک نیگاه سِنگینی رومانِه. تا بالاخره فهمیدُم که بَ....له، یِ نِفَری که هفت ساله سایه‌ی سِنگینِش رو کشوره از او بالا دِرِه بدجوری نیگامان مُکُنه. یِ "اِ ... پس هنوز نون و پنیر و خربزه توی سفرتون پیدا می‌شه"ی عجیبی تو چشماش بود که نگو. . . 👈 ی جمله بِرَش نِمِنویسی؟ https://basalam.com/user/aGG/posts/635119?sh=copy-aGG-post-app
هدایت شده از خیریه برکت
🌸 / همه خونه‌ی بابایی جمع بودن. نوه‌ها، از جمله ، و ، داشتن توی حیاط با هم بازی می‌کردن. معصومه در حالی که آروم گریه می‌کرد اومد بغلم کردو دم گوشم آروم گفت: "فلانی موهامو الکی کشیده". گفتم: "چون کار بدی کرده شمام دیگه باهش بازی نکن، تا بفهمه کاربدی کرده". . انسیه رو هم صدا زدم که بیاد تو. می‌خواستم با فلانی بازی نکنه تا بفهمه هر کس کار بد کنه کسی باهش بازی نمی‌کنه. دیدم انسیه نمیاد تو و با ایما و اشاره می‌گه نمی‌شه بیام. گفتم: "چرا؟" گفت: "آخه بابای فلانی پایینه و من روسری ندارم. . . 👈 در لینک یک جمله برای بنویس https://basalam.com/@barkat/posts/671033?sh=copy-aGG-post-app
هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 ۱۹ سال پیش در چنین روزی با اومدنش افتخار پدری‌شو به من داد. الآن ایشون سال پنجم طلبگی‌شو تمام کرده. . 👈 می‌شه دردلینک زیر بزرگترین تجربه‌ی زندگی‌تونو براش بنویسی؟ . https://basalam.com/@barkat/posts/684708?sh=copy-aGG-post-app
هدایت شده از خیریه برکت
🌸 / برو حیوووون . دراز کشیده بودم. و پریدن روم. انسیه تا نشسته می‌گه: "برو حیوووون" . https://basalam.com/user/aGG/posts/685016?sh=copy-aGG-post-app
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 / . با بچه‌ها رفتیم پیاده روی. توی راه پرسید: می‌شه ما توی خیابون چادرامونو باز نگه داریم؟ + به نظرت خدا بیش‌تر چیو دوست داره؟ - خدا بیش‌تر دوست داره که ما رو پوشونده ببینه. + خُب ... پس همون کارو بکن. 👈 در لینک زیر ی چیزی در مورد بنویس. https://basalam.com/user/aGG/posts/699576?sh=copy-aGG-post-app
هدایت شده از خیریه برکت
🌸 / لباس آقا محمد حسن . این پیراهن از دختر خاله جون به جون ارث رسیده و از انسیه خانوم جون به جون. . 👈 الحمدلله پول دارم. 👈 صدتاشم می‌تونمم براش بخرم. 👈 هفته‌ای چندین دست از اینا رو هم به دیگران می‌بخشم‌. . ولی ... 👈 اشکالی هم در این که یک سالم رو چندین نفر بپوشن نمی‌بینم. اگر کارم بده در لینک زیر این مطلب رو لایک (❤) نکن. اما اگر خوبه بعد از ❤ دادن نظرتون بنویس. https://basalam.com/user/aGG/posts/719348?sh=copy-aGG-post-app تا حالا کسی لایک نکرده! یعنی می‌گین کارم بده؟
🌸 / شیرینی . دیشب شبِ تولد پدرخانومَم بود. گفتیم ی جعبه شیرینی بگیریم بریم خونه‌شون تا هم بهشون ی سری زده باشیمو، هم روز تولدشونو تبریک گفته باشیم. . جلوی قنادی وایستادم. خواستم از ماشین پیاده شَم که گفت: "می‌شه منم بیام؟" گفتم: "چرا که نه." با هم رفتیمو، شیرینی رو خریدیمو، خواستیم بیایم بیرون که گفت: "می‌شه من شیرینی رو ببرم؟" گفتم: "چرا که نه." جعبه‌ی شیرینی رو اَزَم گرفتو کنار چادرشو انداخت روش. گفتم: "چرا این طوری کردی؟" گفت: "ممکنه بعضیا ببین‌نو، دل‌شون بخوادو، نداشته باشن بخرنو، دل‌شون بسوزه." . 👈 آیا فکرش ❤ داره؟ https://basalam.com/user/aGG/posts/754936?sh=copy-aGG-post-app
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 / یک شب شام نخورم نمی‌میرم. . از هیئت برگشتیم. به خونه که رسیدیم زنی رو دیدم که داشت آشغال جمع می‌کرد. با خودم گفتم ممکنه شام نخورده باشه. سهم خودم رو برداشتم که ببرم بهش بدم. گفت: "من ببرم؟" دادم. رفت. داد. برگشت. توی حیاط خونه به شوخی به گفتم: "غذای شما رو دادم به اون خانومو شما دیگه غذا نداری." گفت: "اشکالی نداره." . رفتیم تو. دوباره همون حرفا رو به گفتم. معصومه گفت: "اشکالی نداره؛ یک شب غذا نخورم نمی‌میرم" . از توی اتاق صدا زد: "آقا جون! من سهم خودم رو دادم به اون خانوم." . https://basalam.com/user/aGG/posts/764631?sh=copy-aGG-post-app
هدایت شده از خیریه برکت
🌸 / «پی کی» من اون روز با خانومم داشتیم می‌رفتیم جایی که چِشَم افتاد به یک «پی کی» که سپر عقب‌شَم کنده شده بود. یادم افتاد از قبل از برکتی شدنم که یک «پی کی» داشتم. اتفاقا مثل همین تصادفَم کرده بودو سپر عقب‌شَم کنده شده بود. اتفاقا پولم نداشتم تا یک سپر ۱۹ هزار تومنی براش بخرمو درستش کنم. خواستم بگم وضع مالیم به این افتضاحی بود. ولی خواستم که این وضعو عوضش کنم. پس کردم. به همین راحتی. تو هم . 👈 اگه مفید بود در لینک زیر بعد از ⁦♥️⁩ نشرش بده و نظرتو بنویس. https://basalam.com/user/aGG/posts/1153562?sh=copy-aGG-post-app
هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 امشب ساعت ۸ در حرم مطهر رضوی در سن ۱۴ سالگی به جُرگه‌ی متاهلین پیوست. 👈 لطفا در قسمت نظرات لینک زیر برای خوشبختی و عاقبت به خیریش دعا کنین. 👈 یکی از تجربیات زندگی مشترک‌تونو براش بنویسین. https://basalam.com/user/aGG/posts/1252402?sh=copy-aGG-post-app
🌸 به تنبل کار بگو حکمت بیاموز خانومم می‌خواستن برای شام ، که یک نوع سوپه، درست کنن. + گفتن: می‌شه برید بخرید. - گفتم: مگه نداریم؟ + داریم؛ ولی گندم درسته هست، و گندم درسته دیر می‌پزه. - پس چی می‌خواین؟ + . - خب خاصیت این چیه؟ + چون کوبیده شده‌ست زودتر می‌پزه. - (منم که کارام مونده بودو وقت بیرون رفتن نداشتم)خُب شمام گندمای درسته‌مونو بکوبیدشون. + اِ؛ راست می‌گید هااااااا! چرا به فکر خودم نرسید؟! - 🤣 https://basalam.com/@barkat/posts/1412261?sh=copy-aGG-post-app
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 مادرم ۷۲ سال‌شونه. بگو ماشاااا...ءالله. تازه با این سن‌شون هر روز صبح یک جزء قرآن رو با معنیش، یک زیارت عاشورا و یک دعای عهد علاوه‌بر تعقیبات نماز صبح‌شون می‌خونن! آیا نباید کف پای همچین مادری رو‌ بوسید؟ 👈 آیا تا حالا کف پای مادرتو بوسیدی؟ به عشق مادرت بزن رو ♥️ https://basalam.com/user/aGG/posts/1560035?sh=copy-aGG-post-app
🌸 خونه‌ی بابایی بودیم. خاله‌ی معصومه خانوم و بچه‌هاشم اونجا بودن. باجناقم رفته بود سفر. اومد بغلم کردو سرشو گذاشت رو سینم. سرشو آروم آوردم بالا، به نحوی که گوشش دم دهنم قرار بگیره. یواشکی بهش گفتم: «نباید جلوی کسی که باباش در سفره بیای باباتو بغل کنی». + «چرا؟» - «چون ممکنه ببینه و دلش برای باباش بیش‌تر تنگ بشه.» 👈 هر کی دلش تنگ شده در لینک زیر به افتخار تمام باباها یک ⁦♥️⁩ بذاره. https://basalam.com/@barkat/posts/1597154?sh=copy-aGG-post-app
هدایت شده از خیریه برکت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 / موز ۱۶۰ هزار تومانی رفتیم که بریم حرم. چون دیر وقت بودو نزدیک ساعت منع رفت و آمد کرونایی، قبل از میدان بیت المقدس(به قول ما مِشِدیا «فِلِکه آب») ماشینو نگه داشتیمو از توی ماشین زیارت کردیم. در حال زیارت بودیم که گفت: «آقاجون! موز می‌خرین؟» معصومه خانومم گفت: «آره آقاااجووون!» دیدم خیلی وقته براشون موز نخریدمو الآنم که دارن خودشون می‌گن گفتم حرف‌شون شهید نشه، اومدم پایینو رفتم از میوه فروشی چهار تا موز خریدم. برای ، انسیه خانوم، و خانومم. برای خودم نگرفتم. دلم نمیاد توی این وضعیت اقتصادی، که برخی نون ندارن بخورن، لب به موز بزنم. در حال خرید موز بودم که یک خانم اومدو ازم درخواست کرد کمی میوه برای اونو بچه‌هاش بگیرم. بچه‌ها رو‌ فرستادم توی ماشین تا موقع حرف زدن بنده‌ی خدا معذب نباشه. 🌐 @barkat14
🌸 / اِ ... شما خانم آقای پیله‌چیان هستین؟ اون روز خانومم که از مدرسه برگشتن گفتن امروز یکی از مادرای بچه‌ها اومد بِهِم گفت: «شما با «آقای پیله چیان» که مدیر هستن نسبتی دارین؟»(آخه‌ خانومم توی مدرسه به «خانوم پیله چیان» معروفه. چون و هم توی همون مدرسه درس می‌خوننو ایشون در اون مدرسه قبل از این که خانوم معلم بشن، مادر بودن). خانومم گفته بودن: «بله؛ همسرم هستن.» اون خانوم گفته بود: «جداااا؛ من چند سال پیش ازشون گردو خریدمو خیلی راضی بودم از گردوهاشونو الانم بعد از چند سال هر وقت مادرم می‌خواد بگه گردو بخر می‌گه: «مثل گردوهای برکت بگیر»؛ اما از اون سال تا حالا ایشونو گم کرده بودم تا چند روز قبل که باسلامو نصب کردمو bakat313.ir ایشونو اونجا دیدم.» 🌐 @dastanakam
🌸 /بدم ولی ببخش نشستم کنار خانمم. دفترشونو برداشتم. توش نوشته بود: «من می‌دونم خیلی بدم، اما ... تو بدیامو به خوبی خودت ببخش. عاشقتم!» فکر کردم این راز و نیازیه که خانوم با خدای خودش داشته. منم شیطنتم گل کردو، خودکارشونو ازشون گرفتم که زیرش بنویسم: «باشه بخشیدمت، اما ... دیگه تکرار نشه.» که خانومم گفت: «اینو چندین سال پیش خودت برام نوشتی.» 🌐 @dastanakam
🌸 / ذهن بچه خانومم یک نمایش‌نامه نوشته بودن برا بچه‌های مدرسه‌شون. بعد از کلی صرف وقتو, بالا پایین کردنش، رو کردن به منو گفتن: «شمام بخونیدش ببینید خوبه؟» منم نخونده، نه برداشتم، نه گذاشتم، گفتم: «بابا! خوبه دیگه؛ مگه برا کنفرانس برلین می‌خوای بنویسی؟!» خانومم گفتن: «کنفرانس برلین مهم نیست، اما که چه چیزی دَرِش قرار بگیره.» 🌐 @dastanakam
🌸 / می‌شه امروز بی‌چادر برم؟ اومد گفت: «آقاجون! می‌شه امروز بدون برم مدرسه؟» گفتم: «می‌تونی؛ ولی چادر امانت حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)ست دست شما.» کمی فکر کردو گفت: «با چادر می‌رم.» 🌐 @dastanakam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 نوره هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شه اول می‌ره دستشویی، بعد وضو می‌گیره، بعد موهاشو شونه می‌زنه، بعد میاد همراه با دیدن برنامه‌ی کودک صبحونه می‌خوره. هیچی رم به عنوان صبحونه قبول نداره، جز ارده شیره‌ی »» @barkat313 🌐 @dastanakam
🌸 آخر شبی بچه‌ها می‌خواستن بخوابن که گفت: «آقاجون! گشنه‌مه.» به و مم گفتم: «شما چطور؟» گفتن: «ما هم گشنه‌مونه.» رفتم توی آشپزخونه تا براشون ساندویچ حلواارده درست کنم. ( @barkat313 حلواارده داره؛ اما اینا حلواارده‌ی برکت نبود.) سه تا ساندویچ براشون درست کردمو آوردم دادم دست‌شونو دوباره برگشتم سمت آشپزخونه تا سه تا دیگه درست کنم. مشغول بودم که ی باره خنده‌ی انسیه و معصومه رفت هوا. اومدن گفتن: «محمد حسن موقع خوردن ساندویچش گفته: «می‌خوام اینو بخورم، قوی بشم، برم زیر تانکا منفجر بشم.» 👈 آهاااای پسر انقلابی! عاشقتم. دعا می‌کنم همه‌مون با شهادت عاقبت بخیر بشیم؛ ولی فعلا این انقلاب نیاز به سرباز بابصیرت پا به کارِ داره. 🌐 @dastanakam
🌸 / نابرده رنج گنج ... خانومم به بچه‌ها قول داده بود که اگر هر کدوم‌شون یک کار مهم انجام بدن یک هدیه براشون می‌خره. قرار شد سوره‌ی قارعه رو حفظ کنه؛ روخونیاشو تمرین کنه و بی‌غلط برا مامان جون بخونه؛ هم اذانو یاد بگیره که بعدا تبدیل شد به خوندن سوره‌ی توحید. 👈 هیچی دیگه، تلاش کردن، یاد گرفتن، مزد زحمات‌شونو گرفتن. 🌐 @dastanakam ؟