eitaa logo
داستان های آموزنده
67.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸ضحی 🌸قسمت ۲۴۵ و ۲۴۶ همین شبها بود و تفریحم هم توی غربت همین بود که یک شب درمیون برم مسجد نیویورک و یکم هوای تازه بگیرم برای زندگی چقدر خوبه یک مسجد شبیه یک درخت تو دل بیابون توی بی آبی اینجا هم دووم میاره و بهمون اکسیژن میرسونه! اولین افطار سه نفره بعد از آخرین شب قدر حین خوردن غذا ژانت کنجکاوانه پرسید: _خوش بحالت انگار ریست شدی! دقیقا چکار میکنید توی این شبهایی که میرفتی مسجد؟ اصلا علت و مناسبتش چیه؟ _خب این شبها شبهای که اولین بار وحی دفعتا نازل شده چون به اعتقاد ما قرآن یکبار آنی با ابلاغ رسالت به پیامبر نازل شده و بعد به مرور در طول 23 سال نازل و کتابت شده و در منطق اسلام این شبها ارزش خاصی داره برای طلب خیر و دعا و توبه و استغفار _ پس چرا اونروز که میرفتی مسجد مشکی پوشیده بودی پرسیدم چرا گفتی بخاطر اینکه تاریخ شهادت امام علی‌بن‌ابی‌طالب رسیده! _آره خب بعدا شهادت امیرالمومنین با شبهای قدر مصادف شد ژانت کمی جا به جا شد و حرفش رو سبک سنگین کرد و بعد اینطور به زبون آورد: _راستش من اونروز که نهج البلاغه رو بهم دادی یه نگاهی بهش انداختم بعد شروع کردم خوندنش این مدت بخش‌هاییش رو خوندم به نظرم خیلی جالب بود یعنی اون حرفها رو خیلی دوست داشتم ولی فقط اون کلام نبود عجیب بود که احساس میکردم یعنی الان هم احساس میکنم که با گوینده اون حرفها ارتباط گرفتم یه جورایی... یه حس خاصی بهش پیدا کردم حس محبت و تحسین اصلا حس میکنم باهاش برقرار کردم نمیدونم چرا اصلا تابحال همچین اتفاقی برام نیفتاده بود امیدوارم بهم نخندید ولی... حتی دلم میخواد گاهی باهاش حرف بزنم! _چرا بخندم؟ تو فکر کردی من باهاش حرف نمیزنم؟ مگه میشه آدم پدرش رو دوست نداشته باشه یا باهاش حرف نزنه؟ چشمهاش پر از حرارت شد: _پدر؟ _بله پدر "انا و علی ابوا هذه الامه" خوندم که براتون... امام برای انسان از پدر هم مهربان تر و دلسوزتره دوست داشتنی ترین انسانی که روی زمین میتونی درکش کنی امامه چون تکامل محضه و تازه این تکامل محض تو رو هم خیلی دوست داره _منو دوست داره؟ _بله امام به مامومش علاقه داره مثل پیامبر که در همین قرآن خدا میگه حریصه به هدایت شما واقعا حرص میخوره که شما راه درست رو پیدا کنید مثل پدری که دغدغه تربیت و خوشبختی بچه هاش رو داره و بارها بیشتر از اون _آخه اون که زنده نیست! _چطور زنده نیست قرآن میگه شهدا زنده ان این جسمه که محدود به زمان و مکانه روح که محدودیت نداره ژانت کمی توی جاش جا به جا شد و متحیر گفت: میخوای بگی اون این حس منو درک میکنه؟ و اگر باهاش حرف بزنم میشنوه؟ _فراتر از اون میخوام بگم اگر تو موفق به گرفتن ارتباط قلبی با امامت شدی یعنی اون اول این درخواست رو داده اون بوده که اراده کرده تا محبتش وارد قلب تو بشه احساس کردم هر آن ممکنه اشکها از چشمش فرو بریزه و به همین دلیل رو کردم به کتایون تا راحت باشه: _کتایون تو چی؟ این مدت اصلا خوندی اون کتابو؟ به سختی نگاهش رو از ژانت و حال منقلبش گرفت و معطوف من کرد نفس عمیقی کشید: _من... آره یکم ورق زدم چند تا از اون معروف ترا رو خوندم اونایی که کنارشون علامت زده بودی لبخندی زدم: _متقلب آره اونا بخش هایی هستن که خودم خیلی دوستشون دارم حالا نظرت چیه؟ _من یه نگاهی به عربیش هم انداختم در فن بیان و ادبیات که خیلی غنی بود در صدر اسلام کلامی هم ترازش وجود نداره تا اونجا که تحقیق کردم در محتوا هم بقول تو علم و حکمت نمایانه کلا تمایزش حس میشه نسبت به بقیه ولی خب اونم مثل بقیه مردها به زنها اجحاف کرده! _چطور؟ _خب همین که زنها رو ناقص عقل میدونه توهین و اجحاف نیست؟ لبخندی زدم: _اینکه ما یه چیزی رو درست بررسی نکنیم همیشه موجب کژتابی و سوء تفاهمه اولا توی اون خطبه مد نظر امیرالمومنین داره زنها رو برای مردها توصیف میکنه و سعی میکنه بهشون شناخت بده پس نقاط قوت و ضعفشون رو بیان میکنه همونطور که اگر میخواست مردها رو برای زنها توصیف کنه همینکار رو میکرد با چشمهای گرد شده گفت: _یعنی تو میپذیری که عقل زنها ناقصه؟ واقعا که! _اجازه بده حرفم رو تموم کنم حالا چرا میگه زنها نقص هایی دارن و یکیش نقصان عقله؟ اولا عقلانیت با مفاهیمی مثل هوش و درک و شعور متفاوته نمیگه زنها قدرت درکشون کمه اتفاقا زنها مفاهیم رو راحتتر درک میکنن میفرماید کمتر بر و حاکمه اینم که حقیقته و چیزی نیست که لازم باشه بهت بربخوره زنها به نسبت مردها کمتر به منطقشون مراجعه میکنن تو تصمیم گیری و رفتار بیشتر تابع احساس و هیجانن اینم دوز داره تو هر زنی ولی به طور کلی درصدش کمتره ممکنه زنی هم پیدا بشه خیلی عقل گرا یه مردی هم پیدا بشه خیلی هیجانی ولی... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸ضحی 🌸قسمت ۲۴۵ و ۲۴۶ همین شبها بود و تفریحم هم توی غربت همین بود که یک شب درمیون برم مسجد نیویورک و یکم هوای تازه بگیرم برای زندگی چقدر خوبه یک مسجد شبیه یک درخت تو دل بیابون توی بی آبی اینجا هم دووم میاره و بهمون اکسیژن میرسونه! اولین افطار سه نفره بعد از آخرین شب قدر حین خوردن غذا ژانت کنجکاوانه پرسید: _خوش بحالت انگار ریست شدی! دقیقا چکار میکنید توی این شبهایی که میرفتی مسجد؟ اصلا علت و مناسبتش چیه؟ _خب این شبها شبهای که اولین بار وحی دفعتا نازل شده چون به اعتقاد ما قرآن یکبار آنی با ابلاغ رسالت به پیامبر نازل شده و بعد به مرور در طول 23 سال نازل و کتابت شده و در منطق اسلام این شبها ارزش خاصی داره برای طلب خیر و دعا و توبه و استغفار _ پس چرا اونروز که میرفتی مسجد مشکی پوشیده بودی پرسیدم چرا گفتی بخاطر اینکه تاریخ شهادت امام علی‌بن‌ابی‌طالب رسیده! _آره خب بعدا شهادت امیرالمومنین با شبهای قدر مصادف شد ژانت کمی جا به جا شد و حرفش رو سبک سنگین کرد و بعد اینطور به زبون آورد: _راستش من اونروز که نهج البلاغه رو بهم دادی یه نگاهی بهش انداختم بعد شروع کردم خوندنش این مدت بخش‌هاییش رو خوندم به نظرم خیلی جالب بود یعنی اون حرفها رو خیلی دوست داشتم ولی فقط اون کلام نبود عجیب بود که احساس میکردم یعنی الان هم احساس میکنم که با گوینده اون حرفها ارتباط گرفتم یه جورایی... یه حس خاصی بهش پیدا کردم حس محبت و تحسین اصلا حس میکنم باهاش برقرار کردم نمیدونم چرا اصلا تابحال همچین اتفاقی برام نیفتاده بود امیدوارم بهم نخندید ولی... حتی دلم میخواد گاهی باهاش حرف بزنم! _چرا بخندم؟ تو فکر کردی من باهاش حرف نمیزنم؟ مگه میشه آدم پدرش رو دوست نداشته باشه یا باهاش حرف نزنه؟ چشمهاش پر از حرارت شد: _پدر؟ _بله پدر "انا و علی ابوا هذه الامه" خوندم که براتون... امام برای انسان از پدر هم مهربان تر و دلسوزتره دوست داشتنی ترین انسانی که روی زمین میتونی درکش کنی امامه چون تکامل محضه و تازه این تکامل محض تو رو هم خیلی دوست داره _منو دوست داره؟ _بله امام به مامومش علاقه داره مثل پیامبر که در همین قرآن خدا میگه حریصه به هدایت شما واقعا حرص میخوره که شما راه درست رو پیدا کنید مثل پدری که دغدغه تربیت و خوشبختی بچه هاش رو داره و بارها بیشتر از اون _آخه اون که زنده نیست! _چطور زنده نیست قرآن میگه شهدا زنده ان این جسمه که محدود به زمان و مکانه روح که محدودیت نداره ژانت کمی توی جاش جا به جا شد و متحیر گفت: میخوای بگی اون این حس منو درک میکنه؟ و اگر باهاش حرف بزنم میشنوه؟ _فراتر از اون میخوام بگم اگر تو موفق به گرفتن ارتباط قلبی با امامت شدی یعنی اون اول این درخواست رو داده اون بوده که اراده کرده تا محبتش وارد قلب تو بشه احساس کردم هر آن ممکنه اشکها از چشمش فرو بریزه و به همین دلیل رو کردم به کتایون تا راحت باشه: _کتایون تو چی؟ این مدت اصلا خوندی اون کتابو؟ به سختی نگاهش رو از ژانت و حال منقلبش گرفت و معطوف من کرد نفس عمیقی کشید: _من... آره یکم ورق زدم چند تا از اون معروف ترا رو خوندم اونایی که کنارشون علامت زده بودی لبخندی زدم: _متقلب آره اونا بخش هایی هستن که خودم خیلی دوستشون دارم حالا نظرت چیه؟ _من یه نگاهی به عربیش هم انداختم در فن بیان و ادبیات که خیلی غنی بود در صدر اسلام کلامی هم ترازش وجود نداره تا اونجا که تحقیق کردم در محتوا هم بقول تو علم و حکمت نمایانه کلا تمایزش حس میشه نسبت به بقیه ولی خب اونم مثل بقیه مردها به زنها اجحاف کرده! _چطور؟ _خب همین که زنها رو ناقص عقل میدونه توهین و اجحاف نیست؟ لبخندی زدم: _اینکه ما یه چیزی رو درست بررسی نکنیم همیشه موجب کژتابی و سوء تفاهمه اولا توی اون خطبه مد نظر امیرالمومنین داره زنها رو برای مردها توصیف میکنه و سعی میکنه بهشون شناخت بده پس نقاط قوت و ضعفشون رو بیان میکنه همونطور که اگر میخواست مردها رو برای زنها توصیف کنه همینکار رو میکرد با چشمهای گرد شده گفت: _یعنی تو میپذیری که عقل زنها ناقصه؟ واقعا که! _اجازه بده حرفم رو تموم کنم حالا چرا میگه زنها نقص هایی دارن و یکیش نقصان عقله؟ اولا عقلانیت با مفاهیمی مثل هوش و درک و شعور متفاوته نمیگه زنها قدرت درکشون کمه اتفاقا زنها مفاهیم رو راحتتر درک میکنن میفرماید کمتر بر و حاکمه اینم که حقیقته و چیزی نیست که لازم باشه بهت بربخوره زنها به نسبت مردها کمتر به منطقشون مراجعه میکنن تو تصمیم گیری و رفتار بیشتر تابع احساس و هیجانن اینم دوز داره تو هر زنی ولی به طور کلی درصدش کمتره ممکنه زنی هم پیدا بشه خیلی عقل گرا یه مردی هم پیدا بشه خیلی هیجانی ولی... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
❤️ عجایب آیت الکرسی «ابوبکر بن نوح» می گوید: پدرم نقل کرد: دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که من عادت داشتم هر شب آیة الکرسی را می خواندم و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم و با خیال راحت به منزلم می رفتم. یک شب یادم رفت آیةالکرسی را به مغازه بخوانم، و به خانه رفتم و وقت خواب یادم آمد، از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم. فردا صبح که به مغازه آمدم و در باز کردم، دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده، بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته. گفتم: تو که هستی و در اینجا چه کار داری؟ گفت: داد نزن من چیزی از تو نبرده ام، نگاه کن تمام متاع تو موجود است، من اینها را بستم و همینکه خواستم بردارم وببرم در مغازه را پیدا نمی کردم، تا اثاثها را زمین می گذاشتم در را نشان می کردم باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد. خلاصه شب را تا صبح به این بلا بسر بردم تا اینکه تو در را باز کردی، حالا اگر می توانی مرا عفو کن، زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام. من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم. 📕شفا و درمان با قرآن ، ص 50 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃 🍃 منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند) زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش) به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش) انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش. قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش. انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فكرش 🍃 🌺🍃 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت نود ودو 💢تاوان یک گناه 💢ارسالی از اعضا(مهدا) _باید برای عروس جدید اتاق نرگس رو خالی کنید تر وتمیزش کنید و وسایل نو بخرید نرگسم بره تو اتاق طاهره فعلا باهم باشندتا یه فکری به حالشون بکنیم این حرف های خان بود که می شنیدم پس من باید با نرگس توی یک اتاق باشم _بهتره همه چی برای عروسی به بهترین شکل فراهم بشه وای به حال کسی که کارشو درست انجام نده همین وسط حیاط فلکش میکنم فهمیدین همه باهم گفتن _چشم خان _حالا زود برین سرکارتون _چشم خان باترس وارد عمارت شدم همه رفتن سرکارشوتا خان چشمش بهم افتاد آب دهنم رو به زور از ترس قورت دادم _سلام خان نگاهی کرد و جوابی نداد رفت منم رفتم سمت اتاقم در رو باز کردم ولی خبری از سعید نبود دلم شکسته بود فقط بغل سعید می تونست آرومم کنه که اونم نبود _خانم برین کنار تا وسایل نرگس رو بیاریم اینجا گوشه اتاق ایستادم تا وسایل رو آوردن و گوشه اتاق و توی کمد چیدن من می دونستم دیر یا زود باید از این اتاق برم نرگس وارد اتاق شد ولی حرفی نزد سکوت کرد و نشست روی تخت خوابش منم همون گوشه اتاق نشستم و به تسبیح مادرم که بهم داده بود نگاه میکردم بدجور دلم می خواست برم پیش مادرم •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🪓ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﭼﻮﺏ ﺑُﺮﯼ، ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺪ. 🌳ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ۱۸ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﯿﺰه ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ۱۵ ﺩﺭﺧﺖ ﺑُﺮﯾﺪ. ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ۱۰ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. ❗️رئیسش گفت: ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﯽ ﺗﺒﺮﺕ ﺭو ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺩﺭخت ها ﺑﻮﺩﻡ! 📌ﺭﺍﺯ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ، ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﻇﺮیفه، ﻓﻜﺮ، ﺟﺴﻢ و ﺭﻭﺡ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ بشن، ✳️با تفریح، مطالعه، وقت گذراندن با خانواده و… هر چند وقت تبر زندگیتو تیز کن! •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌸🍃🌸🍃 سه درس مهم زندگی: اگر می خواهید دروغی نشنوید، اصراری برای شنیدن حقیقت نداشته باشید. به خاطر داشته باشید هرگاه به قله رسیدید همزمان در کنار دره ای عمیق ایستاده اید. هرگز با یک آدم نادان مجادله نکنید، تماشاگران ممکن است نتوانند تفاوت بین شما را تشخیص دهند. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
▫️پسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پر‌نده بسيار دلبسته بود. ▫️حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش می‌گذاشت و می‌خوابید. ▫️اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرڪ حسابی كار می‌كشیدند. ▫️هر وقت پسرڪ از كار خسته می‌شد و نمی‌خواست كاری را انجام دهد، او را تهديد می‌ڪردند كه الان پرنده‌اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرڪ با التماس می‌گفت: نه، كاری به پرنده‌ام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام می‌دهم. ▫️تا اينڪه یڪ روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خسته‌ام و خوابم مياد. ▫️برادرش گفت: الان پرنده‌ات را از قفس رها می‌ڪنم، كه پسرڪ آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم. ▫️اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبسته‌ایم. ▫️پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پاره‌ای زيبایی و جمالشان، عده‌ای مدرڪ و عنوان آكادمیڪ و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بسته‌اند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند. ▫️پرنده‌ات را آزاد ڪن! ‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
داستانی زیبا درمورد شخصی که یک روز زندگی کرد و قدر زندگی را دانست. دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد به پر و پای فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن" لا به لای هق هقش گفت: ' اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ...' خدا گفت: 'آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمی‌يابد هزار سال هم به كارش نمی‌آيد'، آنگاه سهم يك روز زندگی را در دستانش ريخت و گفت: 'حالا برو و يک روز زندگی كن' او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش می‌درخشيد، اما می‌ترسيد حركت كند، می‌ترسيد راه برود، می‌ترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: 'وقتی فردايی ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايده‌ای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم' آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد می‌تواند تا ته دنيا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند .... او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما.... اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمی‌شناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد. او در همان يك روز زندگی كرد فردای آن روز فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: ' امروز او درگذشت، كسی كه هزار سال زيست! ' زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است. امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸ضحی 🌸قسمت ۲۴۷ و ۲۴۸ _...ولی به طور عمومی این تعریف درسته و روانشناسی و جامعه شناسی و ... هم تاییدش میکنه ثانیا امام که این رو به عنوان توهین نمیگه درصدد بیان تفاوتهاست وقتی میگه عمومیت خانمها اینطوری ان یعنی فرم خلقتشون اینه چیزی نیست که همه با هم کسب کرده باشن خداوند زنها رو احساساتی تر از مردها خلق کرده و براش دلیل هم داشته چون وظیفه بهش محول کرده و کارکردش تو این فضا لازم بوده پس یعنی امیرالمومنین داره به خدا در خالقیت خرده میگیره؟ ابدا... فقط داره توضیح میده این ویژگی خانمهاست در دو مورد دیگه یعنی نقص بهره مندی و ایمان هم همینه اگر دقت کنی دلایلی که ذکر میکنه اصلا دلیل مذمت نیست اینکه زن ایامی از ماه رو نمیتونه عبادت کنه و اینکه ارثش کمتر از مرده که ایراد زن نیست! یکی فیزیولوژیشه یکی هم تکالیف مالی ایجاب میکنه که قبلا گفتم پس نگاه در این بیان توهین آمیز نیست صرفا بیان کننده تفاوتهاست و اصلا یکی از معانی نقصان تفاوته احتمالات دیگه هم وجود داره یکی اینکه اصلا درباره اینکه این خطبه ست یا نامه شکه و بعضیها میگن بخشی از این کلام با سخن غیر ادغام شده یک احتمال هم میگه اگر مذمتی باشه به طبیعت زن نیست به تربیت روز زنه که جبر فضای اجتماعی بعضا زنها رو مهجور و بیسواد نگه داشته و از منطق دور کرده و دچار جهل و شرارت کرده ولی در کل باید در بررسی نگاه همه جانبه حاکم باشه اینهمه جاهای دیگه تعریف شده از زنها پیامبر میفرماید زنان به بهشت نزدیک ترند! بهشتی که غایت آرزوی همه انسانهاست یا به طور کلی پیامبر و امیرالمومنین هردو طبق روایات صحیح نسبت به حضرت زهرا چنان احترامی میگذاشتن و شانی قائل بودن که مشخص میکنه هیچ زاویه ای با جنس زن وجود نداره اگر هم نکوهشی باشه متوجه زنان فتنه گر و جنگ افروزه همونطور که مردهای اینچنینی مذمت میشن و بارها در متن روایات دیده شده جامعیت در نگاه و پردازش جلوی سوءتفاهم رو میگیره ...... کلاس های ترم تابستون کم و بیش شروع میشد اولِ همه آزمایشگاه ها دروس این ترم نسبت به ترم قبلی سبک تربود و سنگین تر ها رو گذاشته بودم برای دو ترم بعدی که تا پایان این مباحثه درس چندان فشار زمانی نداشته باشه روز 5 ژوئن عید فطر بود و من به فتوای خودم تعطیل اعلام کردم و یک از جلسه غیبت مجازم استفاده کردم صبح زود نماز عید فطر و بعد هم یه یادش به خیر به خاطرات کوچ خانوادگی به مصلی صبح های هر سال و صف های پرجمعیتی که هیچوقت قدرشون رو ندونستم و نمازهایی که واقعا هوای دیگه ای داشت و کله پاچه ای که برگشتنی برای صبحانه میخریدیم! ....... بعدازظهر شنبه ی قرار دور میز چای و گز خوران شروع کردیم: _جزء بیست و یکم سوره عنکبوت آیه ۶۷ خیلی عجیبه خداوند میفرماید یه حرم امنی قرار دادم به عنوان کهف حصین از عذاب اونایی که داخلشن در امانن اونایی که بیرونن روان و روح شون توسط شیطان ربوده میشه و از دست می‌رن خب این حرم امن الهی کجاست که بریم پناه بگیریم؟ کتایون خندید: _بعدا میگی! _آفرین! سوره لقمان آیه ۱۰ به پادماده اشاره میکنه که در جزئی ترین موارد مثل درون اتم وجود داره تا گیاهان و جانوران که به صورت زوج خلق شدن در کوچک ترین و بزرگترین ابعاد خلقت خدا مدل زوج رو طراحی کرده و فرد این عالم فقط و فقط خودشه سوره احزاب؛ جنگ احزاب یا همون جنگ خندق سومین جنگی بود که مسلمانها درگیرش شدن یهود شمال مدینه مشرکین رو تحریک می‌کرد برای حمله به مسلمون ها حتی گرا میداد که مثلاً اینا تو چه وضعیتی هستن توی مدینه آسیب‌پذیری شون بالاست شما اگر الان تجهیز بشید حمله کنید میتونید شکست شون بدید و تمومش کنید و بالاخره مشرکین دوباره تصمیم گرفتن بعد از احد چند سال بعد در خندق مجدداً حمله کنن به مدینه و مسلمان ها هم توی وضعیتی نبودن که بتونن با اون سپاهی که اونها جمع کرده بودن بجنگن اصلا جنگ احزاب بهش میگن به خاطر اینکه از احزاب و گروه‌های مختلف جمع شده بودن حتی خود یهود هم در شمال بهشون وعده داده بود اگر بیاید همراه شما می‌جنگیم البته اقدامی نکرد اینا هیچ وقت خودشونو دخیل نمی‌کنن همیشه دست پشت پرده ان اول فتنه میکنن بعد قایم میشن مسلمانها چون عده و عُده جنگیدن در برابر اونها رو نداشتن به پیشنهاد سلمان فارسی خندق دور شهر حفر میکنن که مانع از ورود سپاه به داخل شهر بشه و خودشون داخل شهر میمونن اون زمان پهلوانان و جنگاوران سرمایه اجتماعی محسوب می شدن شهرت و جایگاه داشتن هر عشیره ای به پهلوون خودش فخر میکرد قصه هاشون می‌شد نقل مادران برای فرزندان یکی از نام‌آورترین پهلوانانی که تو حجاز سرآمد بود عمروبن عبدود بود از قبیله ی قریش که توی اون جنگ موفق میشه با اسب از روی خندق بپره و وارد مدینه بشه و.... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
از حكيمى پرسيدند: عجيب ترين موجود عالم چيست؟ گفت: انسان. گفتند: چرا انسان؟ گفت: زيرا براى به دست آوردن مال، سلامتى اش را به خطر مى اندازد و پس از آن كه مالى به دست آورد، براى بازيابى صحت و سلامتى اش مصرف میکند. چنان غم آينده را میخورد، كه از امروز خود لذتى نمیبرد. چنان زندگى میكند، كه گويا هرگز نمیميرد. اما چنان میميرد، كه گويى اصلاً زنده نبوده است. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh