هیچ.وقت
نگران آینده ی
ناشناخته ات نباش
وقتی.خدای
شناخته شده ای داری...!🌾
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#حکایت_ملانصرالدین
شخص خسیسی در رودخانه ای افتاد و عده ای جمع شدند تا او را نجات دهند. دوستش گفت:
دستت را بده، تا تو را از آب بالا بکشم. مرد در حالی که دست و پا می زد دستش را نداد.
شخص دیگری همین پیشنهاد را داد، ولی نتیجه ای نداشت.
ملا نصرالدین که به محل حادثه رسیده بود، به مرد گفت:
دست مرا بگیر تا تو را نجات دهم. مرد بلا فاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بیرون آمد.
مردم شگفت زده گفتند:
ملا معجزه کردی؟
ملا گفت:
شما این مرد را خوب نمی شناسید.
او دست بده ندارد، دست بگیر دارد.
اگر بگویی دستم را بگیر، می گیرد، اما اگر بگویی دستت را بده، نمی دهد.
فرودست شاید از برخی نعمت های دنیا بی بهره باشد ، اما خسیس از همه نعمات دنیا !
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸ضحی
🌸قسمت ۲۵۲ و ۲۵۳
_... و هم تعدادشون تو مکه بیشتره هیچ رقمه با خدایانشون کنار نمیاد
ولی خدای مسیحی ها رو کامل منکر نمیشه فقط میگه اینا بنده خوب خدا و پیامبر بودن
ما که علتش رو میفهمیم ولی به نظر شما چرا؟!
سوره دخان؛
دخان به معنی دود درباره یه فضای غبار آلود صحبت میکنه ابتدای این سوره
این دود به نظر من شرایط فعلی جامعه بشریه
این ظلم و بی تفاوتی که اتمسفر رو آلوده کرده و ما داریم توش نفس میکشیم و بدترین عذابه که بهش عادت کردیم
ژانت:_خدا چه جوری دود رو کم میکنه؟
توی این آیه میگه
_ با توده های هوای تمیز به وسیله وجود جریان های مصلح
_ اونوقت از کی انتقام میگیره از دود؟
_ از تولیدکننده های دود از مجرمین
فکر میکنم جزء ۲۵ هم تمومه
بلند شدم که خودمون رو به یک لیوان آبمیوه مهمون کنم و در همون حال پرسیدم:
_کتایون خیلی وقته از مامانت خبری نمیدیا!
چکارا میکنید؟
هنوز خاطره تعریف میکنید؟
_نه بابا
گیر داده که میخوام ببینمت
_خب انتظار داشتی این درخواست رو نکنه کاملا طبیعیه یعنی تو خودت اصلا دلت نمیخواد ببینی مادرتو؟
_خب... چرا ولی آخه چطوری؟
_خب معلومه باید بری ایران دیگه
کلافه گفت:
_اونم همینو میگه ولی آخه منطقی نیس چرا اون نیاد اینجا؟
_حرف تو منطقیه اون وقت؟
اون شوهر و بچه و کارش رو ول کنه پاشه بیاد اینجا؟ اونوقت تو چرا نتونی بری؟
اصلا تو واقعا نمیخوای قبل از مرگ وطنت رو ببینی!
_لوس!
جوابم رو با ته خنده داد و به فکر فرو رفت:
_آخه نمیشه که...
_چرا؟
_چون.... خب نمیدونم تاحالا بهش فکر نکردم بابا همیشه میگفت نشدنیه!
_خب مامانتم حق داره ببیندت تو هم حق داری ببینیش
هم مامانت هم خواهرت رو
لبخند کجی زد و سر تکون داد
سردرگم بود
سینی رو روی میز گذاشتم:
_بفرمایید
بچه ها بریم بیرون خرید بعدشم شام مهمون من؟
این رضوان زنگ زده میگه حالا نمیای نیا ولی سوغاتیو که باید بفرستی!
بریم یه چیزی بگیرم براش بفرستم!
ژانت خوشحال گفت:
_اتفاقا دلم میخواست پیشنهاد بیرون بدم خیلی وقته بیرون نرفتیم کتی
کتایون لیوانش رو سر کشید و سری به تایید تکان داد:
_خصوصا که شامشم با یکی دیگه ست
بریم فقط من زودتر میرم که ماشینمو از...
میون کلامش دویدم:
_میخوام بریم خرید شاهزاده
ماشین میخوای چکار؟
_خب مگه من تابحال خرید نکردم میبرمت...
دوباره حرفش رو قطع کردم:
_فکرشم نکن منو ببری جایی که خودت خرید میکنی سر گنج که ننشستم!
ما فقیر فقرا باید کلی ویندو شاپینگ کنیم (خرید از پنجره، کنایه از تماشای صرف) و تو خیابونا بچرخیم تا بلکه مناسب جیبمون یه چیزی پیدا کنیم!
درمانده ابرو بلند کرد:
_آخه شب برگشتنی
برای بار سوم و آخر جمله ش رو نیمه تموم گذاشتم:
_حرفشم نزن پاشو تنبلی نکن
خیابانهای نیویورک منتظر قدوم همایونی شماست
یه پا به این زمین بزن حسرت به دل نمونه علیا حضرت!
.......
شنبه ی قرار آخر هم چشم به هم زدنی از راه رسید
با حوصله یک پارچ شربت آبلیموی خنک درست کردم که ظهر چله تابستون میچسبید
لیوانها رو از شربت خنک پر کردم و روی میز گذاشتم:
_خب بخورید که به پایان بحث نزدیک میشویم!
کتایون لبخند کجش رو که امضای صورتش بود دوباره روی لب نشوند:
_ببینیم و تعریف کنیم!
دفتر کوچکم رو باز کردم و با نگاه گذرایی شروع کردم:
_بسم الله الرحمن الرحیم
جزء 25 سوره فتح آیه
_صبر کن سوره محمد آیه 22 :
یه سوال
اینطوری که شما میگید جهاد یک نعمته پس چرا از خانمها دریغ شده و از این بقول شما نعمت بزرگ محروم ان؟
کی گفته خانمها از جهاد محرومن
جهاد کاملا فراگیره قبلا گفتم کلی ابعاد داره
خانمها فقط از جهاد نظامی #معاف هستن نه محروم
هم به خاطر اینکه خانمها روحیه شون طور دیگه ای طراحی شده و هم این که اصلاً اساساً بهش نیازی ندارن
یعنی خانمها با امکاناتی که براشون طراحی شده
به همون اندازه که جهاد نظامی میتونه آدم رو نزدیک کنه به خدا با #تربیت انسان به خدا نزدیک میشن
با کاری که به ظاهر راحتتره و خطر جانی نداره اما اینقدر مهم و موثره که دوشادوش مجاهدین میتونن رشد کنن
یعنی پیامبر میگه
بهشت زیر پای مادره درحالیکه یک مجاهد با ریختن اولین قطره خونش بهشت بهش واجب میشه!
ضمنا قبلا هم گفتم بعد فرهنگی ماجرا به خانومها واگذار شده
نمیشه که همه بجنگن
یکی باید #صحبت کنه #گفتمان بسازه تفکرات #مکتب رو به دیگران #منتقل کنه با #قلم با #زبان با #رسانه اینا عمدتا کار خانم هاست حالا بعداً مثال هاش رو میزنم
پس خانومها از جهاد محروم نیستن چون همه اینها جهاده
فقط جهاد نظامی بهشون واجب نیست نه که نمیتونن اگر علاقه و نیازش باشه انجام میدن مگه ما مامور و افسر زن نداریم؟!
سوره فتح آیه ۲۴ خدا میفرماید:
خیلی وقتها از جنگ جلوگیری میکنم به خاطر جلوگیری از تلفات....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
واقعا زیباست .....
فروغ فرخزاد میگويد:
در حیرتم از "خلقت آب "
اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند
اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند.
اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.
اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند.
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.
ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد.
دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده وگرفته است...
"باهم" بودنهایمان را قدر بدانیم...
🔰#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#حکایت_ملانصرالدین
ملانصرالدین با نوکرش عباد برای گردش به باغ های اطراف شهر می رفت. یک روز در باغی قاضی را دیدند که مست و مدهوش، خودش یک طرف افتاده و قبایش یک طرف دیگر. ملا قبا را برداشت و پوشید و رفت.
قاضی به هوش آمد و قبا را ندید. به نوکرش سپرد: قبا را تن هر که دیدی، او را پیش من بیاور. اتفاقا نوکر قاضی در بازار چشمش به ملانصرالدین افتاد که قبا را پوشیده بود و داشت سلانه سلانه برای خودش می رفت. جلوی او را گرفت و گفت: باید با من به محضر قاضی بیایی! ملا بی آنکه اعتراض کند همراه او رفت. به محضر قاضی که رسیدند، ملا گفت : دیروز با نوکرم عباد برای گردش به اطراف شهر رفته بودم، مستی را دیدم که قبایش افتاده بود. قبایش را برداشتم و پوشیدم. شاهد هم دارم. هر وقت آن مرد مست را پیدا کردید، مرا خبر کنید تا بیایم قبایش را پس بدهم. قاضی گفت:
من چه می دانم کدام احمقی بوده! قبایش پیش شما باشد؛ اگر صاحبش پیدا شد، شما را خبر می کنیم.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت نود وپنج
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
_خانم نهار حاضره بیایید
_چشم
رختخواب رو جمع کردم و رفتم توی هال
_سلام
_سلام خانم بفرمایید
_ممنون برم دست و صورتم رو بشورم میام
_صبر کنید خانم بهتون بیام
_ممنون
با نجمه رفتم حیاط پای حوض دست و صورتم رو با اب گرمی که نجمه آورده بود شستم
_نجمه
_بله خانم
_ما اینجا چکار می کنیم؟؟
_الان همه منتظر شما هستند که نهار بخورن بعد نهار صحبت می کنیم
_باشه
رفتیم نهار رو دورهم خوردیم
_نجمه ظرف ها رو جمع کن تا باهم بریم توی حیاط بشوریم
_باشه رقیه خانم
رفتن توی حیاط ظرف ها رو شستن و من پای بخاری نشسته بودم حالم هنوز خوب نبود
_خانم بیایید بریم تو اتاق استراحت کنید
_باشه نجمه
رفتیم توی اتاق
_حالا بگو نجمه
نجمه که دخترهاشو داشت خواب می کرد یکی شون سه سالش بود یکی پنج سالش
_خان گفت باید شما برین خونه باباتون ولی آقا سعید گفت که اگه خان اجازه بده تا وقتی که عقدموقت تموم میشه طاهره بره خونه ده پایینی اینجا یکی از خونه های خان هست رقیه و شوهرش اسکندر اینجا زندگی می کنند وتا وقتی عقدتون تموم بشه اینجا هستید
_بچه ندارن ؟؟
_خدا بهشون بچه نمیداد تا اینکه توی ۴۱سالگی بلاخره رقیه حامله شد و یه پسر اسم سبحان دارن همین جا زندگی میکنه چون شما هستید نیومده سر سفره تا شما معذب باشیدالان۲۳سالشه
_زن ش هم هستند ؟؟
_نه هنوز زن نگرفته
_اها
_استراحت کنید
_باشه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت نودوشش
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا) باید یک سال اینجا باشم پس بهتره تو این مدت خوش بگذرونم من چه به زن پسر خان شدن خوبیش این بود که زن تقی نشدم که معتاد بود دم غروب بود توی حیاط رفتم هوای خیلی سرد بود کم کم برف می بارید کنار حوض نشستم
_خانم اینجا چرا نشستید سرما می خورین
_منو طاهره صدا کنید رقیه خانم من اینجوری راحت ترم
_تا وقتی زن پسر خان هستید من نمی تونم شمارو به اسم صدا کنم خانم
_باشه هر جور راحت هستید
یکی دو ماه گذشت هوا سرد بود و بیشتر توی اتاق خودم بودم از پشت پنجره بیرون رو نگاه می کردم که چشم به سبحان پسر رقیه افتاد اون اصلا سرشو بالا نکرد و همین طور که زمین رو نگاه می کرد رفت توی اتاقش یه اتاق توی حیاط بود که سبحان توش زندگی می کرد چون اهل نماز بودم
_قران خوندن بلدی؟؟
_اره رقیه خانم از ملا که میومد روستامون یاد گرفتم
_میشه بیایی قرآن بخونی
_باشه
کنارش نشستم و باصدای آروم شروع به خواندن کردم همیشه یه قرآن کوچیک داشتم
_ماشاءالله چه خوب می خونی
وقتی رابطه نجمه و حیدر رو میدیدم چرا دروغ حسودیم میشد بچه هامون غصه دلم تازه می شد بهار شده بود ولی هوا چون برف باریده بود سرد بود به نجمه گفتم
_ حالا که برف ها بیشترشون آب شده بریم امامزاده دلم خیلی گرفته
_ خانم یه چندروز صبر کنید هنوز هوا سرده خدای نکرده سرما می خورین
_ باشه نجمه ممنون
_ می خواهید تا بریم یکم توی ده راه بریم چون امام زاده یکم راهش دورهست خانم
_ باشه دستت درد نکنه الان آماده میشم
_ خواهش می کنم خانم
رفتم توی حیاط سبحان می خواست بیاد بیرون از اتاقش تا صدای من رو شنید برگشت توی اتاقش نزدیک ۴ماه بود که اینجا بودم ولی هنوز صدای سبحان رو هم نشنیده بودم چقدر پسر با حیایی بود
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#روانشناسی 🌱
•میدونی آدمای معروف دنیا چجوري موفق شدن!؟
-راز اول:
پول رو هدف اصلیشون قرار نمیدن بلکه ابزاری برای رسیدن به موفقیت میدونن.
-راز دوم:
از طرد شدن نمیترسن.
-راز سوم:
سختتر از همیشه کار میکنن.
-راز چهارم:
شکست رو به عنوان عاملی برای پیشرفت در نظر میگیرن.
-راز پنجم:
صبور هستن چون موفقیت در راه هست.
-راز ششم:
هنگامی که به بنبست میرسن مسیرشون رو تغییر میدن.
-راز هفتم:
نقاط قوتشون رو میشناسن و نقطه ضعفهاشون رو اصلاح میکنن.
-راز هشتم:
درست زندگی میکنن و تا میتونن دست دیگران رو میگیرن!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🤔حرف هايي كه ميزنيم،،،، دست دارند!!!
دست های بلندی كه گاهی،
گلويی را می فشارند
و نفس فرد را می گيرند !!!
🤔حرف هايي كه ميزنيم،،،پا دارند !!!
پاهای بزرگی كه گاهی،
جايشان را روی دلی مي گذارند
و برای هميشه مي مانند !!!
🤔حرف هايي كه ميزنيم ،،، چشم دارند !!!
چشم های سياهی كه،
گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند،
و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند !!!
پــــــــــــس!!!
👈مراقب حرفهايي كه ميزنيم باشيم،
زيــــــــــــــــرا...
سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است !!!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت نودوهفت
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
رفتیم توی ده دور بزنیم چون هنوز هوا سرد بود هنوز درختی شکوفه نکرده بود از کوچه پس کوچه ها گذشتیم حیدر هم همراهمون آمده بود چقدر دلم برای یه مرد کنارم تنگ شده بود
_خانم یک ساعت هست که تو کوچه پس کوچه ها دور میزنیم می ترسم سرما بخورین اینجا هم که دکتر نداره اجازه بدین برگردیم
_باشه بریم خونه
در زدیم اسکندر در رو باز کرد
_سلام خانم
_سلام
رفت کنار و ماهم رفتیم تو کنار بخاری نشستیم روزهای تو خونه بودم و کم کم داشت هوا گرم میشد و درخت ها شکوفه میزدن
_خانم اگه دوست داشته باشین فردا همه بریم امامزاده یه نهار هم ببریم همونجا باشیم عصر برگردیم
_ممنون نجمه
فردا وسایل سوار یه الاغ کردیم و راه افتادیم یه نیم ساعت شایدم بیشتر راه رفتیم تا رسیدیم به امام زاده اطراف امام زاده پراز درخت و گل بود یه پیرمرد خادم اونجا بود
_سلام سید امیر
_سلام اسکندر آقا سلام رقیه خانم خوب هستید ؟؟؟
_سلام
_هوا گرم شده آمدین امام زاده مهمون هم که دارین الان بساط چای و صبحانه رو آماده می کنم
_ممنون شما چای بیارین ما همه چی برداشتیم
رفتم توی امامزاده بغض چند ماه هم ترکید یه دل سیر گریه کردم و با امامزاده درد ودل وقتی بقیه حالمو دیدن رفتن تا من معذب نباشم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💕 "یا قناعت یا خاک گور"
سعدى مى گويد: در شيراز كسى ما را شام دعوت كرد، رفتيم ديديم كمرش خميده، يك موى سياه در سر و صورت نيست، با عصا به زحمت راه مىرود.
صاحبخانه بود، نشست، احترامش كرديم، گفتم: حالت چطور است پيرمرد؟
گفت: خوبم، كارى را مى خواهم به خواست خدا انجام بدهم...
سعدى مى گويد: به او گفتم چه كارى؟
گفت: از شيراز مى خواهم جنس ببرم چين بفروشم، از بازار چين چينى بخرم بيايم شام، شنيده ام آنجا چينى خوب مى خرند، بيايم آنجا بفروشم، ديباى رومى بخرم و ببرم در حلب، شنيده ام ديباى رومى را حلب خيلى خوب مى خرند، گوگرد احمر را بخرم، ان شاء الله اين كشورها كه رفتم، جنس ها را كه خريدم و فروختم بيايم شيراز، بقيه عمر را مى خواهم عبادت كنم.!
سعدى مى گويد: من به او نگاه مى كردم امكان داشت فردا به ختم او بروم، اما مى گفت: بروم و بيايم، بقيه عمر را مى خواهم مشغول عبادت شوم.
بعد سعدى در جواب تاجر گفت:
آن شنيدستم در اقصاى غور
بار سالارى بيفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنيا دار را
يا قناعت پر كند يا خاك گور
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸ضحی
🌸قسمت ۲۵۵ و ۲۵۶
_....تلفات غیرنظامی و انسان های بی گناهی که ممکنه بی دلیل کشته بشن
برای اسلام خیلی مهمه
محاسبه سود و زیان نمیکنه در مورد جون انسان ها
مثل بعضی ها که داعیه حقوق بشر و دفاع از بشر و نجات بشر رو دارن و بعد میگن فلان اتفاق درد زایمان خاورمیانه جدیده*
فلان اتفاق هزینه آزادی بشره*
و به راحتی آدمهای بیگناه رو میکشن ولی در اسلام چنین چیزی وجود نداره هیچکس قربانی به دست آوردن حتی صلح نباید بشه
سوره حجرات آیه ۹
انگار ما ابزار خدا در برقراری صلح در جهانیم هر چیزی به بهبود اوضاع بشر مربوط بشه به مسلمون ها هم مربوط میشه
مسلمونی و #بی_تفاوتی با هم جمع نمیشه البته اگر درست نگاه کنی انسانیت و بی تفاوتی با هم یکجا جمع نمیشه پس درخواست عجیبی هم نیست کاملا فطریه!
این میشه زندگی مسئولانه و مفید و به درد بخور که تو هم خودت احساس خوبی داری هم دیگران رو کمک میکنی
آیه ۱۰ :
تک تک این کلمات #انقلابی هستن برای خودشون تو اون شرایط
الان این موضوعات برای همه ما جا افتاده ولی ۱۴۰۰ سال پیش با اون ساختار عشیره ای تک تک این کلمات یک خطر بالقوه است و واقعاً زدن این حرف ها جرات میخواد!
یعنی چی که یکی هم عشیره تو نیست ولی برادرته!
یا یکی هم عشیره ی توئه ولی برادرت نیست! و ارجحیت نداره چون مسلمان نیست و مشرکه
مگه میشه؟
بدتر از اون منِ عرب با فارس ها و ترکها برادر باشم؟ مگه میشه!
آیه ۱۳ :
نفی نژادپرستی
معیار سنجش انسانها تقواست و تقوا هم چیزیه که همه میتونن کسب کنن چیزی نیست که از قبل داده شده باشه
عدالت محض
سوره ق آیه ۳۸ :
خدا آسمانها و زمین را آفرید و خسته نشد!
اینم جواب توراته باز*
که میگه خدا تو شیش روز کائنات رو خلق کرد و روز هفتم استراحت کرد!
جزء بیست و هفتم
سوره ذاریات آیه ۴۷
به گسترش مستمر آسمان ها اشاره می کنه
به اینکه دائم جهان در حال بزرگ شدنه چیزی که الان در نظریات هم مطرح میشه
قسم های سوره طور خیلی قشنگن!
سوره نجم هم سوره به لحاظ قرائت خیلی زیباست*
اگر خواستید بشنوید بگید براتون بفرستمش
آیه ۱۱ و ۱۲
"قلب پاک او هرگز درباره آنچه دید دروغ نگفت
آیا با او درباره آنچه دیده مجادله میکنید؟"
خیلی این کلام زیباست توضیحی نمیشه درموردش داد!
آیه ۳۹ ؛
انسان چیزی جز سعی و تلاش و دست آورد خودش نیست
ببینید چقدر زیباست اصلاً به ویژگی های ابتدایی مثل نژاد و زیبایی و قدرت بدنی و اون چیزهایی که خودش داده
و انسان براش زحمتی نکشیده اشاره نمیکنه تکیه بر دستاوردها داره نه داشته های مادی
سوره الرحمن آیه ۳۳ :
اگر می توانید از مرزهای آسمان بگذرید
به همون باور کابالا اشاره میکنه که میخوان برن تو آسمون درخت حیات رو فتح کنن
دقت کنید توی آیه ۳۳!
از اینجور نظمهای ریاضی تو قرآن فراوونه فقط باید پدیده ها رو بشناسی تا ببینیشون
آیه ۶۰ می فرماید :
اگر توی انسان به من نیکی و احسان کنی جواب احسان جز احسان نیست!
و منم به تو احسان میکنم!
خدایا مگه من میتونم به تو احسان کنم؟
چه کاری از من برمیاد مقابل تو؟
چرا منو میکُشی با لطفت!
چندبار عمیق نفس کشیدم و بعد ادامه دادم:
_سوره حدید آیه 25 میفرماید :
پیامبر فرستادیم که مردم قیام به قسط کنند
یعنی اینطور نیست که وقتی پیغمبر میان مردم بهش نگاه کنن که همه مشکلات رو خودش با معجزه حل کنه
مدل خدا #تلاش و #تعاونه خدا مثل مربیا به ما تیم ورک میده خودش وایمیسه بالا سرمون راهنمایی میکنه و کمک میکنه که ما کارکردن رو یاد بگیریم و رشد کنیم خصوصا کار جمعی!
۲۳ نوری که انسان باهاش راه بره و گناهانش بخشیده بشه!
یعنی یه جورایی چراغ مسیرت باشه
این چه نوریه؟
خیلی جالبه ماجرای نور توی قرآن
آیه نور سوره نور رو یادتونه؟ اونم خیلی عجیب بود
توضیح میدم حالا...
جزء بیست و هشتم
سوره حشر آیات اول
در مورد همون توطئه یهود شمال مدینه در قضیه جنگ احزابه که منجر به جنگ خیبر شد
ما اجازه حمله به خانه کسی رو نداریم ولی اجازه اینکه کسی از احکام ما سوء استفاده کنه رو هم بهش نمیدیم
احکام باید بازدارندگی داشته باشن وگرنه جان و مال و ناموس مسلمانان در امان نیست
دینی که نتونه امتش رو با قوانین حمایت کنه به چه درد میخوره
هر کسی بیاد جنگ راه بندازه
این همه آدم رو تو خطر بندازه بعد به راحتی پناه بگیره بگه من نبودم کار به من نداشته باشید
بعدم به ریش ما بخنده که از قوانین ما علیه خودمون استفاده کرده؟
#یهود بعد از #فتنه ای که کرد رفت توی قلعه پنهان شد
و گفت ما کاره ای نبودیم
و خیال کرد چون در قانون اسلام حمله به خانه های مردم مجاز نیست در امانه
اما خدا اینبار در ماجرای خیبر فتوای جدید میده
که استثنائا در این مورد میتونید وارد قلعه شون بشید چون بقول قرآن
"فتنه از کشتار بدتر است"
این منطق قرآنه
قضیه #خیبر برای اسلام....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh