✨﷽✨
#پندانه 🌻💛
✍️ دارکوبها را از درخت زندگیتان دور کنید!
🔹به دارکوبها نگاه کنید. آنها اَرهبرقی ندارند. مته همراهشان نیست اما تنه سختترین درختها را سوراخ میکنند و در دلشان لانه خودشان را میسازند.
🔸دارکوبها با ضربههای سریع، کوتاه اما پشتسرهم درختها را سوراخ میکنند. آنها سردرد نمیگیرند، خسته نمیشوند، تا لحظهای که موفق نشوند دست از کار نمیکشند، نه ناامید میشوند و نه پشیمان. دارکوبها به خودشان ایمان دارند.
🔹در زندگی هر کدام از ما دارکوبهایی هست که با نوکزدنهای مکرر، با سماجت و بدون آنکه خسته شوند، به درونمان نفوذ میکنند و لانهشان را میسازند.
🔸این دارکوبها خسته نمیشوند، به کارشان ایمان دارند و تا وقتی که پیروز نشوند، دست از آن نوکزدنهای مکرر برنمیدارند. سردرد نمیگیرند، کلافه نمیشوند اما ما را کلافه میکنند.
🔹دارکوبهای طبیعت اگر لانه میسازند و زندگی تازهای خلق میکنند، دارکوبهای زندگی فقط یک حفره سیاه خلق میکنند، توی دل آدم را خالی میکنند و بعد میروند سراغ درخت زندگی یک نفر دیگر و خلق یک حفره دیگر.
💢به روان آدمهای دیگر نوک نزنیم، نیش نزنیم، ما دارکوب نیستیم، انسانیم.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
❣﷽❣
🔻 #بندگیِ_خالص🔻
هر چیزی خالصش خوبه.
👈 مثل گلاب...
👈 مثل عسل...
👈 حتّی، مثل آب...
✅️ آبی که توی یخچال میذاریم، بعد از یک مدّت، بوی طالبی و گوشت و ماست و... میگیره..
❌این آب دیگه گوارا نیست.❌
✔ آبی گواراست که طعمِ آب داشته باشه..
✔ بوی آب داشته باشه..
✔ رنگ آب داشته باشه..
✔ خالص باشه😊
✅️ #عبادت هم همین طور..
عبادتی خوبه که #خالص باشه..❤️
لذا قرآن کریم میفرماید:
🕋 أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ، ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ، وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (یوسف/۴۰)
💢 خداوند امر کرده است که، کسی غیر از او را نپرستید!
💢 این دینِ قیّم، و آیین محکم و پابرجاست.
💢 ولی بیشتر مردم نمیدانند!
⚠ جز #خدا، هیچ کس رو #بندگی نکنیم..
یعنی #بندگیِ خودمون رو #خالص کنیم.👌
متاسفانه #بندگیِ ماها بوی چیزهای دیگه رو به خودش گرفته...😔💔
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#جملات_الهام_بخش_برای_زندگی
🌸خوشبخت ترین آدم ها کسانی هستند
که به خوشبختی دیگران
حسادت نمی کنند
و زندگی خودشان را باهیچ کس
مقایسه نمی کنند...
🌸مدارا بالاترین درجه ی قدرت و میل به
انتقام اولین نشانه ی ضعف است...
مواظب کلماتی که در صحبت استفاده
میکنید باشید...
شاید شما را ببخشند
اما هرگز فراموش نمی کنند...
🌸سکه ها همیشه صدا دارند
اما اسکناس ها بی صدا...
پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا
می رود، بیشتر آرام و بی صدا باشید...
🌸به کسانی که به شما حسودی می کنند
احترام بگذارید...!!
زیرا این ها کسانی هستند که از صمیم
قلب معتقدند شما بهتر از آنان هستید..
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#داستانک
گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد.
تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت.
زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند.
شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو .
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در خرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.
شیخ گفت :
حج من تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📝#حکایت_گوسفند_مفت_خور
کره خری از مادرش پرسید:
این کجای انصاف است که ما با کلی سختی و مشقت ، یونجه را از مزرعه به خانه حمل می کنیم، در حالی که گل های یونجه را گوسفند میخورد و ته مانده آن را به ما می دهند...؟!
گوسفند آنچنان به حرص و ولع گلهای یونجه را می خورد که صدای خرت خرت آن و حسرت یکبار خوردن گل یونجه، ما را می کشد...
خر به فرزندش گفت: صبر داشته باش و عاقبت این کار را ببین...
بعد از مدتی سر گوسفند را بریدند...
گوسفند در حالیکه جان می داد، صدای غرغرش همه حا پیچیده بود...
خر به فرزندش گفت:
کسی که یونجه های مفت را با صدای خرت خرت می خورد، عاقبت همینطور هم غر غر می کند!
👌هرکسی حاصل دسترنج دیگران را مفت میخورد باید نگران عواقبش هم باشد...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#پسر_خشن🕳
#پارت_49
𒊹︎︎︎𒊹︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎♥️🖤𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎
پوریا بلند خندید گفت:
_شوخی کردم ترسو
زهرا نفسشو بیرون فرستاد و گفت:
_مگ من با شما شوخی دارم قلبم امد تو حلقم
پوریا بی تفاوت به حال زهرا گفت:
_اگ احترام بزرگترتون نگه ندارین، دفه بعدی خبری از شوخی نیستااا، قدر همین شوخی بدون!
و از اتاق رفت بیرون
متعجب لب زدم:
_وااا زهرا این چش بود نکنه چیز میزی زده
اولین بارمه میبینم میخنده!
زهرا پوکر نگام کرد گفت:
_اره منم موندم اخه این کیی شوخی کرد
که الان بار دومش باشه!
لبخندی زدم گفتم:
_زری دیدی چه قشنگ میخندید
چشاش برق مینداخت
زهرا اخمو گفت:
_نخیرم شما زیاد دلت صابون نزن کف کنه برات! بد میشه ها از من گفتن بود...
ابرویی بالا انداختم گفتم:
_توام نگران خودت باش
که اگه کیارش بفهمه باید با دست های خودت قبر خودتو بکنی زری خانوم
زهرا مثل خنگ ها گفت:
_خوبه حداقل خودم میتونم سنگ قبرم انتخاب کنم.... میخوام شیک باشه هااا
بعدشم مشکی باشه چون مشکی رنگ عشقه بگن عشقش کشتش...
به سختی دست هامو رو به سقف اتاق گرفتم گفتم:
_خدایا الشفاااا
#پسر_خشن🕳
#پارت_50
𒊹︎︎︎𒊹︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎♥️🖤𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎
زهرا ادامو در اورد گفت:
_خفه بمیر بابا
ل.بمو گاز گرفتم گفتم:
_هوییی احترام بزرگترت نگه دااااار
زهرا لبخند دندون نمایی زد گفت:
_عزیزم نیم ساعت فقط ازم بزرگتریااا
حالا واسه من قیافه گرفته...
●از زبان زهرا●
بعد از چند مین پگاه گفت
-بزار یکم بخوابم خیلی خستم
-باش بخواب منم برم یکم هوا بخورم
-باشه
پگاه روی تخت دراز کشید که منم از اتاق خارج شدم
سرم پایین بود ک ناگهان خوردم به کسی آروم گفتم
-ببخشید حواسم نبود
خواستم راهم رو کج کنم برم که بازوم رو گرفت با تعجب برگشتم و خواستم چند حرف درشت بارش کنم
که کیارش رو جلو خودم دیدم باتعجب گفتم
-تو اینجا چیکار میکنی
با همون اخمای درهمش گفت:
-اولا سلام دوممن اومدم دنبال زنم حرفیه
سرم رو پایین انداختم و گفتم
-سلام
زیر لب زمزمه کردم
_خوبه هنوز منو نگرفته زنم زنم میکنه...
اخمی کرد گفت:
_چیزی گفتی؟
سرم به نشونه نه تکون دادم
𒊹︎︎︎𒊹︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎♥️🖤𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎
نویسنده: نرگس بانو⚡️
ܣܝܭَوܝߺܘ ܭܝ݆ߺܨ حܝߊܩܢ و ܢ݆ߺیܭَܝܥ ܦߊܝߺوܝߺܨ ܥߊܝܥ⭕️
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📚 حکایت کوتاه
از امام باقر علیه السلام نقل شده است: روزى حضرت داوود(ع)نشسته بود و جوانى ژوليده با ظاهرى فقيرانه كه خيلى نزد آن حضرت مى آمد نيز در محضر آن حضرت حاضر بود.
در اين هنگام فرشته مرگ وارد شد و نگاه تندى به آن جوان كرد و بر وى خيره شد. داوود(ع) دلیل این کارش را پرسید فرشته مرگ گفت: من مامورم هفت روز ديگر جان اين جوان را در همين جا بگيرم. داوود پيغمبر(ع ) از اين سخن، دلش به حال آن جوان سوخت و رو به او كرد و فرمود: اى جوان! زن گرفته اى؟ پاسخ داد: نه ، هنوز ازدواج نكرده ام
داوود به او فرمود: به نزد فلان مرد كه يكى از بزرگان بنى اسرائيل است برو و از طرف من به او بگو كه داوود به تو دستور داده كه دخترت را به همسرى من درآور و همين امشب نزد آن دختر مى روى و خرج ازدواج تو نيز هر چه مى شود بردار و هم چنان نزد همسرت باش تا هفت روز ديگر و پس از هفت روز همين جا نزد من بيا.
جوان به دنبال ماموريت رفت و پيغام حضرت داوود(ع) را به آن مرد بنى اسرائيلى رسانيد و او نيز دخترش را به آن جوان داد و همان شب ، عروسى انجام شد و جوان هفت روز نزد آن دختر ماند و پس از هفت روز نزد حضرت داوود بازگشت داوود از وى پرسيد: در این هفت روز وضع تو چگونه بود؟
پاسخ داد: هيچ گاه در خوشى و نعمتى مانند اين چند روز نبوده ام. داوود فرمود: اكنون نزد من بنشين جوان نشست، و داوود چشم به راه آمدن فرشته مرگ بود تا طبق خبرى كه داده بود بيايد و جان اين جوان را بگيرد.
اما مدتى گذشت و فرشته مرگ نيامد، از اين رو به جوان رو كرد و فرمود: به خانه ات بازگرد و روز هشتم دوباره به نزد من بيا. جوان رفت و پس از گذشت هشت روز دوباره به نزد داوود بازگشت و هم چنان نشست و خبرى از فرشته مرگ نشد و همين طور هفته سوم تا اين كه فرشته مرگ به نزد داوود آمد. داوود بدو فرمود: مگر تو نگفتى كه من مأمورم تا هفت روز ديگر جان اين جوان را بگيرم ؟ پاسخ داد: آرى فرمود: تاكنون سه هشت روز از آن وقت گذشته است ؟ فرشته مرگ گفت : اى داود! چون تو بر اين جوان رحم كردى ، خداوند نيز او را مورد مهر خويش قرار داد و سى سال بر عمرش افزود.
📚 داستانهای بحار الانوار
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
✔️ضرب المثل “جواب ابلهان خاموشی ست” از کجا آمده؟
🍁نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد .
🍁مردی سوار بر خرش آنجا رسید. از خر فرود آمد و خرِ خود را کنار اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود رو به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
🍁شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند .
مرد آن سخن نشنید و با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد.
مرد گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود.
🍁 مرد او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود.
قاضی به مرد شاکی گفت : این مرد لال است ………؟
مرد گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا این که تاوان خر مرا ندهد پیش از این با من سخن گفته ……
قاضی پرسید : با تو سخن گفت….؟!
او جواب داد که : آری؛ به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند…….
🍁 قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت. شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت: “جواب ابلهان خاموشی ست”
#ابلهان
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 به نام پادشاه عالم عشق
🇮🇷امروز یکشنبه
28/ آبان / 1402
05/ جمادی الاولی/ 1445
18/ نوامبر / 2023
💞اگر زینب نمی آمد چه میشد
🌱بهار کربلا کامل نمی شد
💞اگر بلبل هوای گل نمی کرد
🌱گل از بی حرمتی پژمرده می شد
💞محبت در کجا ابراز می گشت
🌱پرستاری پرستاری نمی شد
💞ولادت باسعادت الگوی پرستاران
🌱 و روز پرستار مبارک
🌹دوستان و همراهان سلام
🍃بارش بوسه های خدا
💖پای تمام آرزوهاتون
💠 ذکر امروز " یا ذالجلال و الاکرام "
اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
❤مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا
❤هر كس به راه آمده تنها به سود خود به راه آمده و هر كس بيراهه رفته تنها به زيان خود بيراهه رفته است و هيچ بردارنده اى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد و ما تا پيامبرى برنينگيزيم به عذاب نمى پردازيم (
👈🏼 سوره " اسراء آیه ۱۵ "
🤲اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🍁 التماس دعا🍁
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🌺صبح که می شود
🌺دنبالِ اتفاقاتِ خوب بگرد
🌼دنبال آدم های خوبی که
🌼حال خوبت را با
🌺نگاهشون و لبخندشون
🌺به روزگارت سنجاق کنی
🌼یک روز خوب اتفاق نمی افتد!
🌼ساخته می شود...
🌹سلام دوست من صبح بخیر
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#حکایت ✏️
مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کند پس کفش هایش را زیر سرش گذاشت و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند.
اولی گفت: طلاها را بگذاريم پشت آن جعبه...
دومی گفت: نه، آن مرد ممکن است بیدار باشد و وقتی ما برویم او طلاها را بردارد .
گفتند: پس ، امتحانش کنیم کفش هایش را از زیر سرش برمی داریم، اگه بیدار باشد با این کار معلوم می شود.
مرد که حرف های آنها را شنیده بود، خودش را بخواب زد. دو مرد دیگر هم، کفش ها را از زیر سر مرد برداشتند و اما مرد به طمع بدست آوردن طلاها هیچ واکنشی نشان نداد.
گفتند:" پس واقعا خواب آست ! طلاها رو همینجا بگذاریم ..."
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد تا طلاهایی را که آن دو مرد پنهان کرده بودند ، بردارد اما هر چه گشت هیچ اثری از طلا نیافت ، پس متوجه شد که تمام این حرف ها برای این بوده است که در عین بیداری کفشهاش را بدزدند!!
#نتیجه یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺چهار مرحله برای رسیدن
به آرامش ذهن ...!
گام اول: دست از قضاوت خود
و ديگران برداریم،
سروصداهای ذهن كم میشود.
گام دوم: زاويه ديد و نگرش خود
را تغيير بدهیم.
مديريت كردن زياد و برنامه ريزی
افراطی نداشته باشیم.
گام سوم: دست از شرححال دادن
نسبت به كارها و وقايع گذشته
تا بحال و يا تصميمات آينده برداريم.
گام چهارم: برای خودمان حريم داشته
باشیم و به حيات خلوت ديگران
سرک نکشیم !
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh