فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی تو اونجایی بزرگ میشی
که یاد بگیری رها کنی!
کش دادن یه سری چیزا،
ممکنه واست گرون تموم بشه !
این روزا در قبال روح و روانت منفعت طلب باش !
اگه دبدی داره بهت آسیب میرنه رهاش کن !
شاید سخت باشه اما غیر ممن نیست ...
خیلیا تونستن، پس تو هم میتونی !
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
❣آرام بودن بزرگترین دارایی در این دنیا و برترین قدرتی است که می توانی داشته باشی.
اگر تنها بتوانی آرام باشی، هر مشکلی را می توانی حل کنی؛ این چیزی است که باید بخاطر داشته باشی.
چون زمانی که آرام هستی با انرژی جهان یکی میشوی و همه چیز به خوبی پیش میرود.
آرام بودن یعنی همه چیز تحت کنترل است، و شما نگران شرایط و نتیجه ای که ممکن است فردا روز بدست آید نیستید.
این همان کلام انجیل است که می گوید:
"خاموش باش و بدان که من پروردگارت هستم".
آرام بودن یعنی خاموش بودن."🍃🍃🍃
رابرت آدامز
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میخوای
همه رو راضی نگه داری
اون وقته که
چیزی از خودت نمیمونه...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
⭕️وقتی نمیشنود، نگو و حرفت را بیارزش نکن
جردن پیترسون، روانشناس و نویسنده معروف، معتقد است که وقتی با کسی صحبت میکنید که به حرفهایتان توجهی نمیکند، این نه تنها به شما آسیب میزند، بلکه به ارزش آنچه میگویید نیز لطمه میزند. پیترسون تأکید میکند که گوش دادن به یکدیگر به ما این امکان را میدهد تا افکار و ایدههایمان را به صورت موثر منتقل کنیم و در غیر این صورت، کلاممان به سادگی هدر میرود.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت21
👤تقدیر
❌فقط 35سالم بود که شوهرم مردوبعد زن دوم برادرشوهر22ساله ام شدم
پرسیدم پس چی؟ محسن با تته پته گفت راستش ...راستش دلم خواست باهات یکم حرف بزنم ...انگار وقتی تو پیشمی آرامش هست با گفتن این حرفش قلبم شروع به تند تند زدن کرد هول شده بودم نمیدونستم چی بگم تو خونه ای که این همه بهم تو_هین میکردن شنیدن این حرفای قشنگ تعجب آور بود همینجوری منو محسن به چشمای هم زل زده بودیم که یهو بیتا سررسید و متوجه شد که یه چیزایی هست گفتم الان باز میفته به جونم و ک_تکم میزنه ولی لبخندی زد و اومد دستای محسن رو گرفت و گفت عشقم ...اومدی آشپزخونه آب بخوری محسنم که انگار حوصله ی دردسر نداشت لبخندی تحویل بیتا داد و گفت آره و بعدش سریع از اشپزخونه رفت بیرون با رفتن محسن دیدم که آتیش افتاده توی چشمای بیتا فورا یه چا_ق_و برداشت و اورد سمتم گفت مبادا فکر کنی میتونی شوهرمو از چنگم دربیاری ... اون فقط ماله منه ...حد خودتو بدون ...فاصله بگیر نتر_سیدم ولی گفتم من شوهرتو نمیخوام مبارک خودت با وجود اینکه من واقعا یه جورایی از ته دلم محسن رو میخواستم جلوی بیتا خواستنشو انکار کردم و درواقع اونو حق خودم نمیدونستم و واقعا هم نبود سریع غذارو درست کردم هم زرشک پلو با مرغ و هم فسنجون و سالاد دستپخت خوبی داشتم مهمونا که برادرشوهر دیگه ام(داداش ناتنی محسن)و خاله و دایی محسن بودن اومدن همه نشسته بودن و فقط من پذیرایی میکردم و بیتا مثل یه کلفت بهم دستور میداد شربت رو به بیتا تعارف کردم که یهو زد زیرسینی و همش ریخت رو فرش بیتا از سرجاش بلند شد و شروع به داد زدن کرد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی تو اونجایی بزرگ میشی
که یاد بگیری رها کنی!
کش دادن یه سری چیزا،
ممکنه واست گرون تموم بشه !
این روزا در قبال روح و روانت منفعت طلب باش !
اگه دبدی داره بهت آسیب میرنه رهاش کن !
شاید سخت باشه اما غیر ممن نیست ...
خیلیا تونستن، پس تو هم میتونی !
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
گران باش ؛
گاهی برای خودت هم خط و نشان بکش
رژیمِ ارزشمندی و غرور بگیر
به دلت اجازه نده هر کار که دلش خواست بکند
و با منتِ هرکس را کشیدن ،
تمامِ هویت و ارزشت را لگدمال کند.
خودت را تحمیل نکن، بگذار انتخابت کنند
یاد بگیر اگر کسی تو را نادیده گرفت؛
بی هیچ حرف و سوالی، مسیرت را جدا کنی.
خودت را از دوست داشتن و
احترام هایِ یک طرفه تحریم کن.
آدم هایِ این زمانه ظرفیتِ
بیش از حد دوست داشته شدن را ندارند،
آدم هایِ این زمانه، عجیبند،
هر چقدر متواضع تر باشی،
بیشتر تو را لِه میکنند
با ارزش باش ،
بگذار شبیهِ یک گنجینه، دنبالت بگردند،
خودت را پشت هیچ ویترینی عرضه نکن،
اگر هم کردی، لااقل؛ گران باش
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساده لباس بپوش
ساده راه برو
اما در برخورد با دیگران ساده نباش !
میــدونی کجا خُرد میشی؟
اونجایی که آدما کاری باهات میکنن
که از سادگیت خجالت بکـشی..
یادش بخیر یه روزایی
سادگی بهترین رنگ دُنیا بود
ولی امروز...
سادگی بزرگترین خطای آدم هاست
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت22
👤تقدیر
❌فقط 35سالم بود که شوهرم مردوبعد زن دوم برادرشوهر22ساله ام شدم
که ای وای دختره ی دست پا چلفتی فرشم رو کثیف کردی هول شده بودم و سریع رفتم پارچه اوردم و جلوی اون همه جمعیت افتادم رو زمین و با دستایی که میلرزیدن شروع به تمیز کردن فرش کردم گریه ام گرفته بود و نتونستم مانع ریختن اشکام بشم فقط با تته پته میگفتم الان ...الان تمیز میشه تا زن دایی محسن خندید و گفت بیتا خوب کلفتی گیرت اومده هااا و بقیه جمعیت باهاش
وقتی دیدم همه میخندن سرم رو بالا گرفتم به چشمای محسن زل زدم تا واکنش اونو ببینم انگار که هیچکس و هیچ چیز برام مهم تر از محسن نبود نمیدونم اون احساس اونموقع عشق بود یا هو_س ولی نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم دیدم محسن نمیخنده و با اخم به زن داییش زل زده این برام قوت قلب بود ولی از طرفی اعصابم داغون میشد وقتی جلوی چشم محسن اینقدر تحقیرم میکردن دوست داشتم جلوش یه خانوم باوقار و جذاب باشم نه یه کلفت که همه چپ و راست بهش تیکه میندازن سریع فرش رو تمیز کردم و رفتم تو اتاقم واقعا نمیتونستم سفره رو بندازم دستام میلرزیدن و استرس داشتم تا یهو مادرشوهرم اومد تو اتاق دلم لرزید و با خودم گفتم حتما میخواد ملامتم کنه که سفره رو ننداختم تا دیدمش با صدای ترس_یده گفتم مادرجون راستش ... راستش میخواستم بیاما ولی ... که مادرشوهرم حرفمو قطع کرد و گفت بیا اینجا بشین کارت دارم رفتم رو تخت نشست و منم کنارش نشستم بهم نگاهی انداخت و گفت دختر خوشگلی هستی ...هنرمند و فهمیده هم هستی ..
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔴 داستانی بسیار تاثیر گذار و قابل تامل!
یکی ازعلمای اهل بصره می گوید:
روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم.
تاجایی که تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم.
در راه یکی از دوستانم به اسم
ابونصر را دیدم و او را از فروش خانه با خبر ساختم.
دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت:برو و به خانواده ات بده.
در راه به زن و پسر خردسالی برخورد کردم،زن گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند.
گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد.
به خدا قسم چیز دیگری ندارم...
اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی گشتم.
که ناگهان ابو نصر را دیدم که به من گفت : ای ابا محمد مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد.
پدرت سی سال قبل مال زیادی را نزدش به امانت گذاشته، حالا به بصره آمده تا آن ثروت و امانت را پس بدهد.
خدا را شکر گفتم..
در ثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم، مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم.
ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد..
کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم .
شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند.
و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند...
به قسمت میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند.
گناهانم را در کفه ای و حسناتم را درکفه دیگر قرار دادند ، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد.
سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند. چون در زیر هرحسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت .
از شهوت های نفس مثل : ریا، غرور ،دوست داشتن تعریف و تمجید مردم...
چیزی برایم باقی نماند و در آستانه ی هلاکت بودم که صدایی را شنیدم:
آیا چیزی برایش باقی نمانده؟
گفتند: فقط این برایش باقی مانده !
و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم ...
سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را به خاطر کمکی که به او کرده بودم ، در کفه حسناتم قرار دادند.
کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت :نجات یافت ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
♥️🍃
گاهی هم به خودت سر بزن!
حالِ چشمهایت را بپرس و دستی به سر و روی احساست بکش؛ رو به روی آیینه بایست و تمام تنهایی ات را محکم در آغوش بگیر وَ با صدای بلند به خودت بگو که "تو" تنها دارایی من هستی؛
بگو که با همه ی کاستی های جسمی و روحی ، تو را بی بهانه و عاشقانه دوست دارم!
برای خودت وقت بگذار ، با مهربانی دستت را بگیر و به هوای آزاد ببر . نگذار احساس تنهایی کنی ، نگذار ابرهای سیاه، چشمهایت را از پا دربیاورد. مطمئن باش هرگز کسی دلسوزتر از تو نسبت به تو پیدا نخواهد شد!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
♥️🍃
خودت رو لایق آرزوهات کن
توی این دنیا چیزی به نام قانون جذب و میدان مغناطیسی وجود داره.
چیزهای خوب جذب آدم های خوب میشن.
چیزهای معمولی جذب آدم های معمولی.
هرچی اندیشه هات و تلاش هات بزرگتر باشه بیشتر خودت رو لایق آرزوها و اهداف بزرگتر میکنی.
زندگی معمولی و از روی نیاز مختص آدم های معمولیه و زندگی خوب و بدون نیاز، مختص افراد بی نیاز و بزرگ.
پس یاد بگیریم به جای کوچیک کردن و محدود کردن دنیامون، خودمون رو بزرگ کنیم.
دنیا گوش به فرمان ماست..
همیشه زمانم را مثبت سپری می کنم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh