🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸ضحی
🌸قسمت ۲۲۷ و ۲۲۸
_...باید از بند ناف استفاده کنیم چشم و دست و پا رو قوی کنیم نه که به خود بند ناف آویزون بمونیم
آیه ۱۰۵
خدا دروغ رو "ام الفساد" معرفی میکنه
روی این گناه با وجودی که خیلی نمود ظاهری نداره خدا خیلی تاکید می کنه
چون مسلمان کسیه که همه باید بتونن به قولش اعتماد کنن
فضای اعتماد عمومی خیلی برای خدا مهمه و لطمه زدن بهش گناه بزرگی تلقی میشه
اسلام دینیه که امنیت روانی و اعتبار اجتماعی براش خیلی مهمه
جزء پانزدهم سوره اسراء
آیه ۳۱
اشاره به زنده به گور کردن بچه ها داره که خب واضحه که بده
اما کشتن بچه در هر حالتی ظلمه
چون خدا تصمیم گرفته یک موجود پا به این دنیا بگذاره و انسان در مقابل این تصمیم خدا قد علم میکنه سقط جنین هم همونقدر زشته که این کار
در حالیکه هیچ نهاد حقوق بشری هنوز به این بلوغ نرسیده که حقوق این طفل های معصوم رو که بی دفاع ترین هم هستن لحاظ بکنه
کتایون:_آخه اونا که چیزی رو حس نمیکنن!
_مشکل ما اینه که فقط فعل رو میبینیم و رصد میکنیم
پتانسیل بالقوه یک جنین خیلی زیاده خود شما هم یه روزی جنین بودی اگر یکی دیگه جات تصمیم میگرفت
و ساقطت میکرد الان نبودی که در جایگاه تصمیم گیری قرار بگیر
وقتی خدا تصمیم به وجود موجودی میگیره و تشکیل میشه آیا ساقط کردن اون موجود از حیات مخالفت با خواست خدا نیست؟
یا دستکم محروم کردن یک انسان از حق حیات با همه امکاناتی که در ابدیت و رشد در نظر گرفته شده خودخواهی نیست؟
چطور به خودت اجازه میدی جای کس دیگه تصمیم بگیری؟
شاید تو از زندگی لذت نمی بری ولی اون بتونه حقیقت زندگی رو پیدا کنه
و ازش لذت ببره حق نداری به خاطر منافع خودن حق حیات یه موجود بی دفاع رو بگیری!
توی نوعی البته!
هیچ فاکتوری نمی تونه مجوز سقط جنین باشه جز خطر برای مادر
حتی نقص عضو بچه هم نمیتونه دلیل بر سقط باشه خیلی ها میگن که بچه معلول به دنیا بیاد عذاب میکشه بذار بمیره ولی خیلی برداشت سطحی ای از زندگیه
با توجه به این هدفی که از زندگی در اسلام ترسیم میشه
هر کسی با هر میزان از نقص عضو هم میتونه این هدف رو دنبال کنه و خدا هم به همون اندازه امکاناتی که بهش داره از اون انتظار داره
ولی قطعا بودن و فرصت داشتن و جاودانه شدن بسیار بهتره از نبودن اصلا قابل مقایسه نیست
کسایی این حرف رو میزنن که فقط جهان ماده رو درک کردن و درکی از جهان معنا و فرصت هاش ندارن
البته دیده میشه
خیلی از بچه هایی که نقص عضو دارن خیلی بهتر از خیلی از آدم های سالم زندگی می کنن خیلی مفید تر
اصلا خدا اراده کرده به وجود این انسان جدید در جهان
تو چه میدونی خدا برای چی و چرا خلقش کرده
چه برنامههایی براش داره چند تا ماجرا در تقابل با افراد دیگه میخواد براش بسازه به زندگی چند نفر دیگه مربوط میشه
با چه جرأت و چه اجازه ای دخالت میکنی در امر خدا تو که به اندازه ذره ای از وقایع عالم اطلاع نداری فقط خودتو میبینی
قطع یه رشته فقط قطع همون رشته نیست
خودتم نمیفهمی چه ضربه ای به دومیتوی خدا زدی ولی بعدا بهت میگن!
۵۷ میگه
کسانی که اینها می پرستن خودشون وسیله ای نزد پروردگار می جویند
وسیله ای هرچه نزدیکتر!
یعنی درسته عیسی نزدیکه ولی نزدیک تر از اون هم وجود داره که به اون توسل میکنه!
خب این نزدیکتر ها کی هستن؟!
ژانت:_ میدونم منظورت چیه ولی آخه ما چطور بپذیریم که پیامبر شما از پیامبر ما به خدا نزدیکتره!
_پیامبر ما و شما نداره عزیزم اگر درست نگاه کنی هر دوی اینها پیامبر هردوی ما هستن
اصلاً نباید با اینجور مسائل حیثیتی برخورد کرد باید #عقلانی بهش نگاه کرد
کسی که پیامبری خاتم رسل رو بپذیره چیزی رو از دست نداده
مثلا اگه مسیحی مسلمان میشه
هنوز هم به حضرت عیسی اعتقاد داره حتی بهتر و بیشتر از قبل
چون قرآن بیشتر به پیامبران احترام میگذاره
پس چیزی رو از دست نداده بلکه یه چیزی هم بهش اضافه شده
چیزی نگفت و من ادامه دادم:
_۷۱ خیلی مهمه
هر گروهی پیشوایی داره که باهاش محشور میشه
این منطق قرآنه
حالا هر مسلمان باید از خودش بپرسه پیشوای من کیه من با کی قراره محشور بشم؟!
سوال مهمیه
آیه ۷۹
آخه کی برای خودش کار اضافی طراحی میکنه؟!
تازه باید می گفت من پیامبر خدا هستم کارهایی که شما می کنید هم لازم نیست من انجام بدم
مثلاً همین نمازم لازم نیست من بخونم چون من مراتب بالایی دارم اینا مال شماست
حلقه های عرفان هم همینطورن دیگه
پس چرا کار خودش رو سخت تر میکنه!
به اینا فکر کنید سوالهای مهمی هستن
سوره کهف آیه 9
توی اون زمانی که مسیحیت تازه متولد شده بود تمدن ها و مکاتب بت پرستی تلاش می کردن که مهارش کنن تا با اقبال مردم مواجه نشه
برعکس در بین مردم اقبال به مسیحیت خیلی بالا بود حتی اونقدر که توی ساختارهای حکومتی جایی مثل روم بین...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نه خدا بخيله
نه تو كم توانی
پس به كم قانع نباش
نااميد نشو،
اجازه نده كه شرايط منفی و چيزی كه نمی بينی
تو رو قانع به قبول شرايط كنه!
دوباره و دوباره نگاه کن به قدرت خدا
و نیرویی که درون تو قرار داده
وقتی ادامه بدي
در واقع ميگي خدايا ميدونم كه تو
از اين مشكلات قدرتمندتر هستی!
اين باعث ميشه ايمان خودت رو بازيابی كنی
و خدا دوباره همه روياهاتونو حتی بهترشو سر راهت قرار بده
عادلانه نيست نااميد بشی
خدا هميشه برات يه چيز بهتر داره
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#تفکر
♝ ﺩﺭ ﺗﻮﺑﻪ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ ♝
❍ » ﭘﻴﺮﻣﺮﺩی ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ،
ﻣﻦ ﺳﻮﺍلی ﺩﺍﺭﻡ کسی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺮﺍ ﺩﻫﺪ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﮕﻮ ﭼﻪ ﺳﻮﺍلی ﺩاری ؟
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ ؟
ﺍﮔﺮ ﻣﺎ یک ﺳﻴﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺑﻜﺎﺭﻳﻢ ﭼﻨﺪ ﺳﻴﺮ ﻟﻮﺑﻴﺎ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ
ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ ؟
ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﻭقتی ﺑﺮﻧﺞ ﺑﻜﺎﺭﻳﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻧﺞ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻛﻨﻴﺪ ﻧﻪ ﻟﻮﺑﻴﺎ .
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺳﺆﺍﻝ ﻛﺮﺩ :
ﺍﮔﺮ ﻣﺎ یک ﺳﻴﺮ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﻜﺎﺭﻳﻢ ﭼﻨﺪ ﺳﻴﺮ ﺟﻮ ﺑﺪﺳﺖ می
ﺍٓﻭﺭﻳﻢ ؟
ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻨﺪﻳﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻩ یی ؟
ﺍٓﻥ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﮔﻔﺖ :
ﻭقتیﮔﻨﺎﻩ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﻣﻴﺪ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻟﻠﻪ
ﺩﺍﺭﻳﺪ ؟
ﺍٓﻳﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﺪﻝ ﻋﻤﻞ ﺻﺎﻟﺤﻪ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺑﺪﻝ ﮔﻨﺎﻩ ،
ﭘﺲ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺷﻤﺎﻳﺪ ﻳﺎ ﻣﻦ ؟
ﺑﻠﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﻦ ، ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ
ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺻﺎﻟﺤﻪ ﻭ
ﺩﻭﺯﺥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﻧﺎ ﻓﺮﻣﺎنی ﺍﺯ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ
ﺍﺳﺖ .
ﺍﮔﺮ ﺟﻮ ﺑﻜﺎﺭﻳﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺟﻮ ﺣﺎﺻﻞ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﮔﻨﺪﻡ
ﺑﻜﺎﺭﻳﻢ ﮔﻨﺪﻡ .
ﺑﻴﺎﻳﺪ ﺭﺍﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﻨﻴﻢ ﺗﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺎ
ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺸﺪ ﻭ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﻋﻤﻞ ﺻﺎﻟﺢ ﺭﺍ ﻧﺼﻴﺐ ﻫﺮ ﻳک ﻣﺎ ﻛﻨﺪ.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸ضحی
🌸قسمت ۲۲۹ و ۲۳۰
_.... مثل روم بین خانواده حکمران ها و حلقه اول قدرت بعضی ها پنهانی مسیحی شده بودن
این افرادی که جزء اصحاب رقیم هستن به جز یک نفر که چوپانه بقیه از درباری های حکومت روم هستن
که مسیحی شدن و پنهان کردن
ولی بالاخره آشکار شد و مجبور شدن برای اینکه اعدام نشن فرار کنن به سمت کوه ها و توی یه غار پنهان شدن
و اونجا ۳۰۹ سال به خواب رفتن
فلسفه ش این بود که خدا می خواست هم اونها رو نماد قدرت خودش کنه و آیت و #معجزه برای مردم
و هم به خود اونها ثابت کنه که شما وضعیت فعلی خودتون رو میبینید که مسیحیت در اقلیت و در موضع ضعفه
ولی من دین خودم رو گسترش میدم طول میکشه
ولی بالاخره اتفاق میفته
زمانی که اینها از خواب بیدار میشن دیگه حتی دین رسمی حکام و مردم روم شده مسیحیت!
یعنی بت پرستی کاملا ورافتاده
چیزی که برای اونها در اون زمان اصلا قابل تصور نبود
خدا میخواست این رو به اونها نشون بده و به همه مومنانی که در طول تاریخ دچار بن بست های مقطعی میشن که بالاخره پیروزی از آن حقه
تک تک نکاتی که بهشون اشاره میشه توی این آیات خیلی حرف برای گفتن دارن ولی خب من صلاحیت رمزگشایی ندارم متاسفانه
داستان مرموز و پیچیدهایه و خیلی پر رمز و راز در قرآن بیان شده
مثلاً اینکه چه فرقی میکنه تعدادشون چندنفره یا اینکه حدس بقیه در موردشون چیه؟!
چرا انقدر پیچیده این مطلب رو توضیح میده!
آیه ۲۱ خیلی جالبه میفرماید
بعد از مرگ این افراد مردم دو دسته شدن
یه عده گفتن مزار این ها ناپدید بشه
از چی میترسیدن نمیدونم که میخواستن این معجزه مسکوت بمونه
که اتفاقاً به تعبیر قرآن
" آنها که از راز اتفاقی که برای این افراد افتاد درست با خبر شدند"
گفتند مزار و بارگاه براشون بسازیم که این اتفاق و این افراد فراموش نشن
خب میبینید که خدا هیچ مشکلی با ساختن بارگاه برای آدم های صالح نداره و اینکه یادشون گرامی داشته بشه و الگو بشن برای مردم چیز بدی نیست
من نمیدونم این وهابیا چی فکر میکنن چی میخونن کتابشون چیه؟!
هر چند اگر به ریشه شون توجه کنی فهم دلیل کارهاشون سخت نیست
اگر خواستید درباره #وهابیت که ریشه تفکرات #تکفیری و #تروریستیه تحقیق کنید توصیه میکنم کتاب خاطرات مستر همفر رو حتما بخونید
آیه ۲۲
چرا سگشون رو هم در شمارش دخیل میکنه؟
حالا مگه چه سریه که میگه جز عده کمی تعداد آنها را نمیدانند انگار رازی داره!
میگه از هیچکس هم درباره آن سوال نکن!!
خب چرا؟
چرا اینقدر پیچیده است این ماجرا!
نمی دونم!
آیه 25 این چه وضع آمار دادنه
۳۰۰ سال درنگ کردن بعد 9 سال افزودند! همش رمزه و رازه!
کتایون:_خب چرا اینجوریه
_بقول خودت چه بدونم! بگذریم ازش
کتایون:_خب آیه ۶۱ خضر برای چی این کارا رو میکنه؟
_یک انسان عادی اجازه نداره با استدلال های خضر اون کارا رو بکنه ولی خضر میتونه چون از اسباب الله شده
مثل جاذبه که وسیله خداست
یعنی اوامر مستقیم خدا رو انجام میده
ما نمیتونیم حتی اگر میدونیم کسی مثلا قراره کافر بشه و پدر و مادرش رو هم کافر میکنه بکشیمش!
اون این اجازه رو مستقیما دریافت کرده!
فکر کنم جزء پونزدهم تموم شد
چیزی به اذان نمونده
بعدشم من دیگه برم به درسم برسم...
آخرین امتحان رو هم دادم
خوب خونده بودم و سوالها اگر چه سخت ولی همه با پاسخ تحویل ممتحن شده بود و این چیزی بود که حالم رو خوب میکرد
اونقدر که از دانشگاه تا وسط های شهر رو پیاده بچرخم و ریه هام رو به این هوای اردیبهشتی مهمون کنم
این چند هفته فقط درس خونده بودم
تمیخواستم حالا که غربت رو تحمل میکنم بی حاصل باشه و دوست داشتم با بالاترین معدل ممکن ترم ها رو بگذرونم
هرچند تنها دلیل تحمل این غربت این نبود!
میدونستم تا دو روز دیگه ماه رمضون از راه میرسه و اینجا برعکس خونه و شهر من هیچ نشونی از ماه خدا پیدا نمیشه
تنها اِلمانی که میتونستم برای خودم بسازمش و یکم از دلتنگی هام کم کنم زولبیا بامیه بود
پس مثل هر سال وسایلش رو خریدم و برگشتم خونه
روز اول ماه رمضان بچه ها صبحونه شون رو بی سر و صدا خوردن و رفتن سر کار ولی من الحمدلله دو هفته ای تا شروع کلاسهای جدید بیکار بودم و میتونستم استراحت کنم
تا دم افطار به مطالعه سرگرم بودم ولی تقریبا یک ساعت مونده به افطار خسته شدم و یکم گرسنه
و دیگه ادامه ندادم
بجاش بلند شدم و مشغول درست کردن زولبیا بامیه و کتلت شدم که وقتی بچه ها میان همزمان با افطار شام هم بخوریم
کارم که تموم شد دیدم خیلی هوس کردم به یاد خونه ی خودمون سفره ی افطار رو روی زمین بندازم
اول اعتنا نکردم گفتم شاید بچه ها خوششون نیاد ولی بعد گفتم این هم یک جور تنوعه دیگه!
سفره رو روی فرش نسبتا کوچیک ولی تمیز پدیرایی چیدم و قبلش تواشیح اسماء الحسنی پلی کردم که دم افطار روحم تازه بشه!
🌱ادامه دارد.....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📘 #حکایت
پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد مى رفت .
دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد ،چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس وگلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت ، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم
براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم
براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!!!
گر تو ان پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
خیلی زیباست حتما بخوانید...!!!
شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید
و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت: حتما یک چیز مهمیه که
اینجوری کادوپیچش کردن...!
اما وقتی به تهش رسید وبرگها تمام شد
متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان
نشده بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست...
حکایت زندگی هم این چنین است ما روزهای
زندگی رو تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم
چیزی اونور روزها پنهان شده
درحالیکه همین روزها آن چیزی ست که باید
دریابیم و درکش کنیم...
و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصههایی
که خوردیم نه خوردنی بود نه پوشیدنی،
فقط دور ریختنی بود.!
زندگی همین روزهایی است
که منتظر گذشتنش هستیم...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
ما آدم ها استادِ قضاوت کردنِ دیگرانیم...
جواب ندادنِ پیام را مغرور بودنشان تلقی میکنیم
و زود جواب دادن ها را هم میگذاریم به پایِ بیکار بودن...
به کسی که با همه گرم میگیرد انگِ بیش از حد آزاد بودن میزنیم،
و کسی که حریمش را حفظ میکند متهم میکنیم به گوشه گیر بودن...
کسی که تار مویش یا مچ دستش معلوم است را بی بند و بار میدانیم
و با حجاب ها را خشکِ مذهب...
به کسی که از خودش زیاد عکس میگذارد لقبِ خود شیفته میدهیم
و وقتی کسی عکسی از خودش نگذارد میگوییم لابد خیلی زشت است...
عکس از بیرون رفتن و خوش گذرانی بگذاریم اسمش میشود شو آف
و تفریح هایمان را برای خودمان نگه داریم میشویم
بیچاره و افسرده است...
زیاد که بخندیم میشویم بی غم
و ناراحتیمان را که بروز بدهیم میشویم تو هم که همیشه حالت بد است...
عکسِ چشم و ابرو بگذاریم میگویند لابد هنوز نرفته زیر دست جراح
و عکس از صورت میگذاریم میگویند لابد هیکلش نتراشیده است...
آهنگ خارجی گوش بدهیم میشویم متظاهر
و آهنگ فارسی که پخش کنیم بی کلاس...
ازدواج که نکنیم میشویم لابد عیب و ایرادی داشته
و بله که بدهیم میشویم عجله داشت انگار...
ما آدمها تکلیفمان با خودمان معلوم نیست
اصلا ملاک برای خوب و بد بودن آدم ها نداریم انگار...
بعد با همین ملاک های نصفه نیمه که هر روز هم عوضشان میکنیم
می افتیم به جان آدمها و اندازه گیری و برچسب زدن بهشان...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت هشتاد وسه
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
_معلومه خیلی دوست داره نشست با ما صبحانه خورد و گفت بیدارت نکنیم تا استراحت کنی دیدیم زیادی لوس میشی به مامان گفتم بیدارت کنه خانم خانما
خندید منم لبخند زدم مامان حسابی خوشحال بود چون فهمیده بود سعید دوستم داره و هوامو داره
_خدارو شکر خدا جواب دعا هامو داد که سعیدنصیبت شده طاهره
_اره مامان خداروشکر سعید خیلی خوبه
_طاهره خانم کم کم ماباید بریم قرار نیست بیایید برای بدرقه ما؟؟
تندی روسریمو سرم کردم و لباس هامو مرتب
_وای ببخشید آقا حمید عادت به دیر بیدار شدن ندارم نمی دونم چرا تازگی ها دیر بیدار میشم
_اشکالی نداره شوخی کردم بهاتون
لبخندی زد باباهم خوشحال بود مرضیه به روسریم نگاه میکرد گفت برو دست صورتت رو بشور بیا صبحانه ت رو بخور
_اخ ببخشید باشه
وقتی تو حیاط مشغول شستن دست و صورتم بودم مرضیه آروم در گوشم گفت این روسری لنگه اون روسر یه که بهم دادی اونم سعید بهت داده بود؟؟
لبخندی زدم و جوابی نداشتم که بهش بدم ولی خودش فهمید که حدث ش درسته چشمکی بهم زد و باهم رفتیم توی هال من یه لقمه که مامان درست کرده بود رو گرفتم و چای که زهرا آورده بود برای همه باشیرینی و میوه خوردیم ساعتهای ده بود که همه ازم خداحافظی کردن و سوار برای کالسکه شدن
_مامان مواظب خودت باش
_اره طاهره مواظب خودت حسابی باش خواهر بچه های مرضیه رو ببوسیدم و به مامان مقداری پول دادم که برای خرجی شون باشه و بابا نفهمه ناراحت بشه حمید هم خداحافظی کرد قبل سوار شدن بهش مقداری پول دادم که برای زینب و کریم و مرضیه وسیله ای یا چیزی که دوست دارن بخره به زور بهش دادم و یکم سوغات که سعید گرفته بود رو بهشون دادم اوناهم رفتند و من دم در ایستاده بودم
_خانم آماده این بریم ؟؟
_اره وسایلم رو بردارم بریم
_وسیله هاتون رو نجمه برداشته تو ماشینه
_ها باشه پس بریم
تو راه همش دل شوره داشتم نرگس ۱۴سالش بود و من ۲۰سال م نمی دونم چرا سعید نرگس رو زیاد محل نمی ذاشت و بهش کم محلی میکرد
_خانم رسیدیم پیاده بشین
_باشه
پیاده شدم تا وارد شدم نرگس رو پشت پنجره دیدم همین طور مادرش و مادر سعید انگار برام نقشه ها کشیدن
رفتم توی اتاقم منتظر نهار بودم که برام بیارن و عصر بگیرم بخوابم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت هشتادوچهار
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
_خانم
_بله
_خان گفتن امروز نهار رو تو اتاق ایشون بخورید
_کیا هستند؟؟
_خانزاده و نرگس خانم و پوراندخت خانم و بچه های خان
_اها باشه برو منم الان میام
_چشم خانم
رفت و منم بهترین لباسهامو پوشیدم شیک و تر و تمیز رفت در اتاق خان در زدم
_اجازه هست خان ؟
_بیا تو عروس
_سلام خان
_بفرما کنار خودم بشین
_چشم خان
_اگه اجازه بدین محمد بشینه پیش تون طاهره بیاد اینجا
_دوست ندارم کسی رو حرف من حرف بزنه
_چشم خان
معلوم بود از بودن من ناراحت هستند همه زن های خان سر سفره نشسته بودن با بچه هامون من کنار خان نشستم و سعید کنار من بعداز یک ماه منم کنار خان و خانواده ش غذا می خوردم
_عروس خجالت نکش برای خودت غذا بکش تا سیر بشی
_چشمخان
غذا که تموم شد خان گفت صبر کنیدکارتون دارم
_چشم خان
صدای در شد
_بیا تو ام نساء
_چشم خان
_ام نساء آمد اینجا چکار ؟؟
_صبر کن زن می فهمی
_بله خان کاری داشتید
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت هشتادوپنج
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
_ ام نساء برو تو اتاق دوتا عروسم رو معاینه کن ببین
_چشم خان
بلند شدم و نرگس هم بلند شد سعید که میدونست من حامله ام گویا به خان گفته بود
یه ربع طول کشید تا هردومون رو معاینه کرد پیرزن قابله دارش رو حسابی بلد بود
_خان عروس بزرگه حامله س
سعید تعجب کرد
_یعنی نرگس حامله س؟؟
دست من رو ام نساء
_این عروس تون حامله س خان
_سعید مبارک باشه نرگس چی؟؟
_خبر نیست فعلا خان
_از امروز خیلی هوای خودت رو داشته طاهره برو اتاقت استراحت کن سعید توهم باهاش برو
_چشم
نمی دونم چرا وقتی گفتن نرگس حامله نیست محمد برادر سعید خوشحال شد و لبخند زد سعیدم دستم رو گرفت و به خان گفت
_با اجازه تون خان ما میریم استراحت کنیم
_سعید حرفی به خان زدی که خان قابله رو گفته بود بیاد؟؟
_ها گفتم حامله ای دوست ندارم شبها تنها بمونی بخاطر همین خان می خواست بدونه راست میگی یا نه
_ها اینجوری نرگس ناراحت میشه
_عوضش ...
_عوضش چی؟؟
_تو خوشحال میشی
لبخندی زد منم لبخند زدم
_اره من خیلی خوشحال میشم همیشه کنارم باشی
_ خان به نظرت خیلی به این دختر روستایی رو نمی دی ؟پررو میشه
_ دختر خواهرت پررو شده که یک ماه مارو سرکار گذاشت خواهرتو نصیحتش نمی کنه که دست از این بچه بازی ها برداره آبروی ما رو جلو این رعیت ها نبره همین دختر روستایی ببین چطور رفتار می کنه معلوم نمی شه روستایی هست دیگه دلم نمی خواد درباره این چیزها صحبتی بشنوم فهمیدین؟؟
الآنم که حامله س بهتره هواشو داشته باشی ناسلامتی نوه توهم میشه الان هم میخوام برای پسرمون محمد برم خواستگاری دختر حاج سلیمان
_ اون که مادرش تازه فوت شده؟؟
_ میدونم یه چند وقت صبر میکنیم بعد میرویم خواستگاری اگه نرگس بچه دارنشه باید دختر حاج سلیمان رو برای سعید بگیریم از اول هم باید همین کار رو می کردم
_ باشه ان شاء الله که بچه دار میشه بازم هرچی شما بگین خان
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#تلنگرانه
📔چند نکته آموزنده از کوروش کبیر :
از کسانی که از من متنفرند، ممنونم
آنها مرا قویتر میکنند.
ازکسانی که مرا دوست دارند،ممنونم
آنان قلب مرا بزرگتر میکنند.
ازکسانی که مرا ترک میکنند؛ممنونم
آنان به من میاموزند که هیچ چیز
تا ابد ماندنی نیست.
ازکسانی که با من میمانند؛ ممنونم
آنان به من معنای واقعی" دوست"
را نشان میدهند....
──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ────
𝐉𝐨𝐢𝐧 ˗ˏˋ 𓏲 ࣪ 🪄
#حکایت
✍️ پنبهدزد، دست به ریشش میکشد
🔹تاجری کارش خریدوفروش پنبه بود و کار و بارش سکه که بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند.
🔸یک روز یکی از بازرگانها نقشهای کشید و شبانه به انبار پنبه تاجر دستبرد زد. شب تا صبح پنبهها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه خودش انبار کرد.
🔹صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبههایش به غارت رفته است.
🔸نزد قاضی شهر رفت و گفت:
خانهخراب شدم...
🔹قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرسوجو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبهها را.
🔸قاضی گفت:
به کسی مشکوک نشدید؟
🔹ماموران گفتند:
چرا بعضیها درست جواب ما را نمیدادند. ما به آنها مشکوکیم.
🔸قاضی گفت:
بروید آنها را بیاورید.
🔹ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند.
🔸قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت:
به کدامیک از اینها شک داری؟
🔹تاجر پنبه گفت:
به هیچکدام.
🔸قاضی فکری کرد و گفت:
ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آنقدر دستپاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آینه برود و پنبهها را از سر و ریش خودش پاک کند.
🔹ناگهان یکی از همان تاجرهای محترم دستگیرشده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند.
🔸قاضی گفت:
دزد همین است. همین حالا مامورانم را میفرستم تا خانهات را بازرسی کنند.
🔹یک ساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبهها در زیرزمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد.
💢 آدم خطاکار خودش را لو میدهد.
──── · ⋆ 𖦹 ⋆ · ────
𓏲 ࣪ 🪄