eitaa logo
داستان های آموزنده
67.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
مادری به دخترش گفت: مواظب باش وقتی راه میری قدمهات رو کجا میذاری! دخترش جواب داد: شما مواظب باشین قدمهاتون روکجا میذارید چون من پاجای پای شما میذارم ثمره ی مادر خوب،دختره خوبه •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🍀🌸🍂🌱❤️ پارت۳۶ تو ماشین بدون حرفی نشسته بودیم که همون لحظه ماشین آبیِ با سرعت از جاش کنده شد و یه ماشین پلیس دنبالش کرد، باترس گفتم: -امیرعلی اینجا چه خبره؟ -آروم باشین بعدا براتون تعریف میکنم ازترس قلبم داشت میومد توحلقم، بطری آب رو از رو داشبوردش برداشت وبدون نگاه به من، گرفت سمتم، دوباره دستشو گذاشت رو گوشش -جانم رامین؟ -آفرین، خسته نباشید ماشین رو از جای پارک درآورد و بدون حتی نگاهی به من گفت: _ازاین به بعد باید خیلی مواظب باشین -چرا؟! -اول بگم ممنون بابت اون لیست، تونستیم رد یه نفرشونو بگیریم، از شانس خوبمون هم اون شخص با آرمان تماس گرفت، از بین مکالمش فهمیدم قراره بیان سراغتون، اون ماشین آبیه هم قرار بود بهتون بزنه قلبم اینقدر تند میزد که خودمم صداشو میشنیدم،باصدای نسبتا بلندی گفتم: -چییییی؟ -آروم باشین، این بار به خیر گذشت، از این به بعد کامل حواسمون بهش هست -امیرعلی توروخدا زود اینو دستگیرش کنید این نه من و نه تورو زنده میذاره -هنوز نتونستیم رد آرمان رو بگیریم نیم ساعت بعد منو رسوند خونمون، رو کردم سمتش و گفتم: _ممنون، اگه امروز نمیومدی دنبالم الان اون ماشین منو زیرگرفته بود -خواهش میکنم، وظیفم بود، خداحافظ -خداحافظ سلام برسون از ماشینش پیاده شدم، کلید در رو از کیفم اوردم بیرون و دررو باز کردم، سرمو چرخوندم دیدم امیرعلی هنوز وایساده، از کارش شرمنده شدم و سریع وارد خونه شدم و دررو بستم. امیرعلی پسر خیلی خوبیه، واقعا من لیاقتش نداشتم، من خیلی بد بودم که این بلارو سرش اوردم، اون درست میگفت، من نامردم.....اینا رو میگفتم و با اشک وارد اتاقم شدم 🍂ادامه دارد.... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️داستان زیبا ... تا زنده اید ببخشد ...! این که بگوییم با هر کس باید مثل خودش رفتار کنیم جمله اشتباهی است، ما اشرف مخلوقات خدا ما تکه ای از وجود خدا و ما روح خدا و جانشین خدا بر روی زمین هستیم پس باید رفتار ما هم خدا گونه باشد ، خدا ستاراالعیوب است خدا عیب همه را می پوشاند ..خداوند رحمان و رحیم است خدا کریم است سعی کنیم در حد توان رفتارمان را خدا گونه کنیم تا خدا گونه خالق زندگی خود باشیم اگر خدا گونه رفتار کردیم ما هم می توانیم مانند این آیه إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (یس۸۲). اراده کنیم و بگوییم باش پس حاضر گردد ... 🔰 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
شكسپیر میگه : اگه یه روزی فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباب بازی دیگه ای براش بادكنك میخرم! بازی با بادكنك خیلی چیزها رو به بچه یاد میده؛ بهش یاد میده كه باید بزرگ باشه اما سبك، تا بتونه بالاتر بره... بهش یاد میده كه چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن... پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه! و مهم تر از همه، بهش یاد میده كه وقتی چیزی رو دوست داره، نباید اونقدر بهش نزدیك بشه و بهش فشار بیاره كه راه نفس كشیدنش رو ببنده، چون ممكنه برای همیشه از دستش بده... و اگه کسی رو دوس داشت رهاش نکنه چون ممکنه دیگه نتونه به دستش بیاره... و اینکه وقتی یه نفر و خیلی واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره... می‌خوام ببینه بادکنک با این که تمام زندگیش بسته به یه نخه اما بازم توی هوا مي رقصه...🦋 🔰 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💚🖤💚🖤 پارت۳۰ او با خود فکر میکرد میتواند با حیله و نیرنگ حسین را با خود همراه کند و اگر هم نتوانست با حسین میجنگد و سپس توبه می کند،چون خدا خود گفته که راه توبه همیشه باز است و این مرد مکار هیچ نمیدانست که این وزوز شیطان است در گوش او تا حجت خدا را بکشد و همانا کسی که دستش به خون حجت خدا رنگین شود،دیگر راه توبه و بازگشتی ندارد، چون رودر روی خدا قرار میگیرد.. سوم محرم بود که سپاهیانی نزدیک به پنج هزار نفر به فرماندهی عمرسعد به کربلا رسید. عمر سعد می خواست باب سخن با حسین باز کند پس رو به لشکریان کرد و گفت: _یکی از میان لشکر به نزد حسین علیه‌السلام رود و از قول به من به او بگوید به چه نیتی به سمت کوفه آمدی؟ تمام سرها پایین بود و هیچکس حاضر نشد پیغام عمر سعد را ببرد، عمر سعد به ناچار خود،با اشاره به یکی از میان سپاه گفت: _تو برو... سرباز از جا بلند شد و گفت: _مرا معاف دارید، چون من یکی از کسانی هستم که به حسین نامه نوشتم به کوفه بیاید،دیگر جای سوال نمی‌ماند که بپرسم برای چه به کوفه آمدید.. عمرسعد سری تکان داد و دیگری را نشان داد، اما انگار تمام این لشکر همه دعوت کنندگان حسین بودند و این است روزگار کوفیان،خود نامه دعوت مینویسند و خود به روی مهمان شمشیر میکشند. ادامه دارد.... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💚🖤💚🖤 پارت31 سکوت بر سپاهیان حکم فرما شده بود انگار وجدان خفته شان بیدار شده بود که ناگهان صدایی از عقب سپاه بلند شد،من نامه ای ننوشتم و اگر امیر حکم کند حاضرم هم اینک به نزد حسین بروم و سر از تنش جدا کنم، او "کثیر" است و عمر سعد لبخندی میزند او را به نزد حسین میفرستد، این حرامزاده قصد دارد شمشیر به روی حسین بکشد که با هوشیاری یکی از یاران امام به اسم ابوثمامه اصلا نمیتواند به محضر مولا برسد و دست از پا درازتر برمیگردد، چون به او اجازه نداده اند با شمشیر به نزد حسین برود بار دیگر عمرسعد فریاد میزند، یکی دیگر برود،یکی از سربازان "حزیمه" را نشان میدهد و میگوید، این بشر هم نامه ننوشته... حزیمه به امر عمرسعد به طرف سپاه حسین می رود و حسین مظلوم امر میکند مانع دیدار او نشوند. حزیمه نزد حسین علیه‌السلام سر بلند میکند که پیغام برساند ناگاه نگاهش با نگاه معصوم و ملکوتی حسین برخورد می کند و انگار این نگاه، کل وجودش را بیدار میکند، گویی حزیمه لال است که پیغام برساند، بعد از دقایقی درحالیکه اشک میریزد به پای حسین می افتد و میگوید مرا به غلامی قبول کن و این است که قلوب پاک به سمت پاکیها سریع جذب میشوند ، حزیمه باحسین می ماند تا همیشه زمان نامش در این دنیا جاودان بماند. خبر پیوستن حزیمه به حسین به گوش عمر سعد می رسد و او خشمگین از این خبر باز دنبال کسی میگردد که به حسین نامه ننوشته باشد و این بار قرعه فال به نام "قُرّه" می افتد. قره به نزد حسین مظلوم میرود و میگوید: _عمر سعد مرا فرستاده تا بپرسم برای چه به اینجا آمده اید؟ امام میفرماید: _مردم کوفه به من نامه نوشتند و از من خواستند به کوفه بیایم. قره هم که دلش از مظلومیت حسین لرزیده، میرود تا پیغام حسین را به عمرسعد برساند و بگردد.. اما رفتن همان و مکر عمر سعد و تبلیغات سوء او که استادی کارآزموده در میدان سیاست هست، او را از بازگشتن باز میدارد. ادامه دارد.... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﯽ ﺣﮑﻤﺖ ﻧﯿﺴﺖ .... ﯾﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﻓﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿـــــﺖ ﯾﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﺭﺱ ﺯﻧﺪﮔﯿـــــﺖ عشق ، انسان را داغ میکند ! و دوست داشتن ، انسان را پخته میکند ! هر داغی روزی سرد میشود ولی هیچ پخته ای، دیگر خام نمیشود ....! •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💫به وقت روشنفکری باشخصیت بودن اصلا سخت نیست! همین که کلی جواب داری ولی جلوی یه آدم نادان سکوت میکنی یعنی با شخصیتی... می گویند با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد! شما گوش نکنید ... چون اگر چنین بود ، از منش و شخصیت هیچکس، چیزی باقی نمی ماند ! هر کس، هرچه به سرت آورد ، فقط خودت باش ... نگذار برخورد نادرست آدمها ، "اصالت و طبیعت" تو را خدشه دار کند اگر جواب هر جفایی ، بدی بود ؛ که داستان زندگی ما، خالی از ؛ آدمهای خوب می شد ... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
هیچوقت حسرت زندگی آدمایی که از درونشون خبر نداری رو نخور هر قلبی یه دردی داره و نحوه ابرازش هم متفاوته بعضی ها آن را توی چشمهاشون پنهان می کنند و بعضی ها توی لبخندشون ! •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
برای مردم زندگی نکن تباه می شوی غمگین ترین آدم ها کسانی هستند که برداشت دیگران برايشان زیادی مهم است •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔰3 نکته طلایی قبل از خواب 1⃣ جلوگیری از سکته مغزی 👌مصرف آب قبل از خواب 2⃣ جلوگیری از عفونت رحم 👌مصرف سیب قبل از خواب 3⃣ جلوگیری از افسردگی 👌مصرف شیر قبل از خواب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌹 🌹 💭 ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ! ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺑﺶ! ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ... 💭 ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ... ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ! ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ.. ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﯿﻢ! ﻫﻤﻪﯼ ﺧﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ ﻧﺮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺍﺳﺖ. 💭 ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﭘُﻠﻮی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ، ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺏ... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh