eitaa logo
داستان های آموزنده
67.4هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را آنچه گفتند و سرودند تو آنی خود تو جان جهانی گر نهانی و عیانی تو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطه عشقی تو خود اسرار نهانی تو خودت باغ بهشتی تو بخود آمده از فلسفه چون و چرایی به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی نه که جزئی نه که چون آب در اندام سبوئی تو خود اویی بخود آی تا در خانه متروکه هرکس ننشینی و بجز روشن شعشعه برته خود هیچ نبینی •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
زندگی‌کردن یعنی تمام آن را تجربه کنیم. زندگی نه تماماً شیرین و نه تماماً تلخ است. کسانی که از گذشته زندگی را دوپاره‌ می‌بینند، تاب تلخی و شیرینیِ خیلی زیاد را ندارند، بنابراین در هنگام تلخی، خود را با شادی‌ای کاذب می‌فریبند و در شیرینیِ زیاد، بهانه‌ای جور می‌کنند تا تلخ‌کام شوند. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌱مثال‌هایی از مثبت‌گرایی اشتباه -میتونست از این بدتر باشه: این جمله فرد را قانع می‌کند که به آن شرایطی که در آن هست عادت کند و تلاشی در جهت بهبودی اوضاع، و یافتنِ رشد از رنج خویش نکند. -بالاخره تموم میشه: این جمله فرد را در امیدی واهی نگه می‌دارد، و اراده و تلاش فرد را در جهت حل کردن مشکلات خویش از بین می‌برد. -فقط انرژی مثبت: این دسته از جملات وانمود میکنه که داشتن احساسات منفی اشتباه است، در حالی که کاملا طبیعی‌ست. - مثبت باش، انقدر انرژی منفی نباش: این جمله باعث بی‌ارزش ساختن احساسات فرد می‌شود. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
قسمت 66 سرگذشت دوم احمد کنارم نشست و گفت: -خونه دیگه؟‌ما که خودمون خونه داریم... با عصبانیت رو ازش گرفتم و گفتم: -اینجا رو دوست ندارم...بریم یک جایی که فقط خودمون باشیم ... احمد دستم رو گرفت و گفت: -شریفه چی میگی؟کجا بریم؟طلعت رو چیکار کنیم؟ دستم رو از تو دستش بیرون کشیدم و گفتم: -طلعت همینجا بمونه...اصلا واسه دو تا اتاقمون مستاجر بیار تا طلعت تنها نباشه... احمد با عصبانیت از پیشم بلند شد و گفت: -اصلا میخوای طلاقش بدم خیالت راحت بشه؟!!! دل نازکم تاب کنایه احمد رو نداشت...شیرین رو به روی زمین گذاشتم و به زیر گریه زدم... احمد کنار سماور نشست و گفت: -‌گریه نکن...دم غروب گریه خوبیت نداره... دستم رو به روی چشمهام گذاشتم تا احمد عین همیشه نازم رو بخره... با صدای هق هقم احمد از رو زمین بلند شد و لگدی به پاکت الوچه ها زد و گفت: -‌شریفه خسته و مونده از سر کار اومدم ببین چیکار میکنی؟!!!...ببین چطوری کامم رو تلخ میکنی؟!!! *********************** احمد شیرین رو زیر بغلش زد و گفت: -طلعت برای شیرین سوپ پخته...ما میریم اون ور ،تو هم شامت رو خوردی زود بخواب... زبونم به هیچ حرفی نمیپرخید نگاهم پی شیرین و چشمهای معصومش بود... حرفهای ننه حیدر کم کم داشت رنگ حقیقت میگرفت با خودم گفتم((شامت رو خوردی زود بخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــواب!!!)) *********************** •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
سرگذشت دوم قسمت67 جز احمد و ننه حیدر هیچکس از حاملگیم خبر نداشت... نجمه شیرین رو به روی کولش گذاشته بود و تو کل اتاق میدوید... به نجمه پر شَر و شور نگاهی انداختم و گفتم: -‌حیف توست که بخوای شوهر کنی!!! نجمه دخترم رو به روی زمین گذاشت و گفت: -وا آبجی یک کاره این چه حرفیه میزنی؟ دستش رو گرفتم و گفتم : -باور کن راست میگم... نجمه کنارم نشست و گفت: -حالا کی خواست شوهر کنه؟البته بدم نمیاد عروس بشم ولی ... نگذاشتم به حرفش ادامه بده...سریع جلوی دهنش رو گرفتم و گفتم: -هیس...هیچی نگو...شوهر کردن اصلا خوب نیست... فکر میکنی زندگی قشنگی در انتظارته اما وقتی میفتی وسط زندگی تازه میفهمی چه غلطی کردی!!! نجمه با چشمهای درشت شده نگاهی بهم کرد و گفت: -آبجی چیزی شده؟تو که از احمد آقا راضی بودی ... دست نجمه رو گرفتم و به روی شکمم گذاشتم ...با تردید تو چشمهای خواهر معصومم نگاه کردم و گفتم: -دوباره حامله ام... نجمه با تعجب به شکمم نگاه کرد و با صدای بلند گفت: -دوباره حامله ای؟ به در اتاق نگاه کردم و گفتم: -هیس...کسی نمیدونه... نجمه اروم گفت: -چرا؟یعنی نمیخوای به مادر بگی؟ دستش رو فشار دادم و گفتم: -نه... ادامه دارد... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم خوبــی باش ولی وقتت رو برای اثباتش به دیگران تلف نکن ...! همیشه آنچه که درباره " من " میدانی باور کن ، نه آنچه که پشت سر "من" شنیده ای " من " همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای ...! "چارلی چاپلین "
❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️ هيچ وقت از خودمون پرسيديم قيمت يه روز زندگی چنده؟! ما که قيمت همه چيز رو با پول میسنجيم تا حالا شده از خدا بپرسيم: قيمت يه دست سالم چنده؟! يه چشم بی عيب چقدر می ارزه؟! چقدر بايد بابت اشرف مخلوقات بودنمون پرداخت کنيم؟! قيمت يه سلامتی فابريک چقدره؟! و خيلی سؤال ها مثل اين...🍃 ما همه چيز را مجانی داريم و شاکر نيستيم...🍃 خدايا برای تمام نعمتهايت سپاس...❤️
آرامش زندگیتو فدای حرف دیگران نکن! اونا حرفاشون رو یادشون میره اما این تویی که با حال بد زندگی •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
👈آدم‌ها متفاوت‌اند! این به معنای خوب یا بد بودن آنها نیست، آدم‌ها را سیاه یا سفید نبینیم، ما آدم‌ها رنگی‌ هستیم ... طیفی از رنگهای متنوع. از نظر علمی هم این تنوع ثابت شده است (تنوع ژنتیکی) از تفاوت آدم‌ها تعجب نکنیم، تفاوتها را درک کنیم و بپذیریم و متفاوت بودن آدم‌ها رو (با معیار در نظر گرفتن خود)، اشتباه قضاوت نکنیم. 🫵تو نه چنانی که منم، من نه چنانم که تویی تو نه بر آنی که منم، من نه بر آنم که تویی •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
سعی کن کسی که تو را می بیند، آرزو کند مثل تو باشد. از ایمان سخن نگو! بگذار از نوری که بر چهره داری ، آن را احساس کند. از عقیده برایش نگو! بگذار با پایبندی تو آن را بپذیرد. از عبادت برایش نگو! بگذار آن را جلوی چشمش ببیند . از اخلاق برایش نگو ! بگذار آن را از طریق مشاهده ی تو بپذیرد . از تعهد برایش نگو ! بگذار مردم با اعمال تو خوب بودن را بشناسند ! " الگوی زیبایی برای دیگران باش" •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
زن و مرد جواني به محله جديدي اسبا‌ب‌كشي كردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد كه همسايه‌اش درحال آويزان كردن رخت‌هاي شسته است و گفت: «لباسها چندان تميز نيست. انگار نميداند چطور لباس بشويد. احتمالا بايد پودر لباس‌شويي بهتري بخرد.» همسرش نگاهي كرد اما چيزي نگفت. هر بار كه زن همسايه لباس‌هاي شسته‌اش را براي خشك شدن آويزان مي‌كرد زن جوان همان حرف را تكرار مي‌كرد تا اينكه حدود يك ماه بعد، روزي از ديدن لباس‌هاي تميز روي بند رخت تعجب كرد و به همسرش گفت: «ياد گرفته چطور لباس بشويد. مانده‌ام كه چه كسي درست لباس شستن را يادش داده!» مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بيدار شدم و پنجره‌هايمان را تميز كردم!» •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﮑﻦ برای ﻧﻌﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍوند ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ است؛ زﯾﺮﺍ ﺗﻮ نمی‌دانی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ و ﻏﻤﮕﯿﻦ نباش ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ... ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽِ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، پس سعی کن ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮐﺮ باشی... ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﺛﺮﻭﺗﺖ ﮔﺮﻓﺘﻰ پول‌هایت ﺭﺍ ﻧﺸﻤﺎﺭ... ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﻜﻰ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪ‌ﺍﺕ ﺑﺮﯾﺰﯼ... ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺛﺮﻭﺕ ﺗﻮﺳﺖ. الهی قمشه‌‌ای •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh