گاهی برای رشد کردن
باید سختـے کشید
گاهـے برای فهمیدن
باید شکست خورد
و گاهـي برای به دست آوردن
باید از دست داد...
خواستن اگر با تمام وجود باشد
هیچ سدی نمیتواند مانع شود
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#اعتماد ۶۱
اعتماد
🍀قسمت 61
من نازنین هستم که تو دانشگاه باحمید اشنا شدم باهم ازدواج کردیم ولی.....
گفت ببین نازنین خودت میدونی اما ی باید بالاخره یه فکری بکن و تصمیم بگیری نمیشه که همینجوری وایسی بگی نمیدونم، چند روز دیگه توی هر شرایطی بالاخره شرایطش پیش میاد موقعیتش پیش میاد که این موضوع رو به حمید بگی و ازش جواب بخوای تا زمانی که موقعیتش پیش نیومده کنترل همه چیز دست توئه و تو همه کارهای تا زمانی که به حمید هیچی نگفتی همه چی دست توئه اما به محض اینکه با حمید مطرح کنی کنترل از دست تو در میاد و این یه امر طبیعیه اون موقع ممکنه هر اتفاقی برای زندگیت بیفته اینم بهت بگم که تو ستاره رو داری نقطه ضعف بزرگی که بالاخره این تصمیمت توی زندگیش تاثیر میذاره
دستی به صورتم کشیدم و گفتم خودم میدونم ولی نمیدونم باید چیکار کنم؟
ثریا خیلی محکم بهم گفت اول از همه خودتو جمع کن با نمیدونم نمیدونم کاریو نمیشه پیش برد بشین فکراتو بکن تصمیم درستی بگیر بالاخره تو یا با این مرد میتونی زندگی کنی یا نمیتونی زندگی کنی اگر این موضوع رو عنوان کنی دو حالت داره حمید ابراز پشیمونی میکنه که دیگه این کارو انجام نمیده و اغفال شده که این خودش دو حالت داره یا واقعاً دیگه انجام نمیده یا یاد میگیره که چه جوری بهتر مخفی کنه و این بار با افراد بیشتری این کار انجام میده و عادتش میشه که هی لو بره هی تو بفهمی هی قول بده و دوباره لو بره تو بفهمی و دوباره اون قول بده
ادامه دارد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌱 تکنیک هایی برای رهایی از استرس :
۱.علت این اضطراب رو پیدا کنید (شروعش از کیه؟چه احساسی داری؟) چه افکاری داری؟رفتارت چیه؟
۲.برای حل این مشکل چه راه هایی به ذهنت میرسه(بارشفکری)
۳.اگه این اتفاق بیفته چی میشه؟ و مرحله به مرحله از خودت سوال میکنی و ذهن ناخودآگاه تسلیم خواهد شد
۴.یک مکان که حس میکنی حالتو بهتر میکنه برای خودت انتخاب کن
بعضی اوقات استرس داشتن ما طبیعیه به خودتون حق و کمی زمان بدید زندگی بدون استرس نیست مدیریتش مهمه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌱۶ نشانه که شما با افراد امنی در ارتباط هستید:
1⃣ به راحتی با آنها حرف میزنید، نگران اینکه آنها را تحت تاثیر خودتان قرار دهید و یا اینکه نکند حرف اشتباهی بزنید، نیستید..
2⃣ رفتار شما کنار آنها بنظر خانواده یا دوستانتان عجیب نیست، شما کاملا خودتان هستید!
3⃣ وقتی بخواهید چیزی را جشن بگیرید، آنها اولین کسانی هستند که بهشان خبر میدهید.
4⃣ وقتی اوضاع و احوال خوب نیست و اوقات سختی را میگذرانید، میتوانید به آنها پناه ببرید.
5⃣ وقتی نیازتان را به آنها میگویید احساس عجیب یا بدی ندارید.
6⃣ وقتی با آنها هستید، احساس میکنید به آدم بهتر و دوست داشتنیتری تبدیل میشوید و خودتان را بیشتر دوست دارید.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
♥️🍃
✅این دو متن کوتاه
ارزش صد بار خوندن داره!
۱-🌺 از دیگران شکایت نمیکنم
بلکه خودم را تغییر میدهم،
چرا که کفش پوشیدن راحت تر از
فرش کردن دنیاست.
۲-🌺 مبارزه انسان را داغ میکند
و تجربه انسان را پخته میکند!
هرداغی روزی سرد می شود
ولی هیچ پخته اى ديگر خام نميشود
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#اعتماد ۶۲
🍀قسمت 62
من نازنین هستم که تو دانشگاه باحمید اشنا شدم باهم ازدواج کردیم ولی.....
یه حالت دیگه هم هست که اول بهت گفتم حمید با افتخار کارشو گردن میگیره به کارش ادامه میده و به تو میگه میتونی بشینی سر زندگیت نمیتونی هم هری وقتی که تو ولش کنی حمید تا چند سال به کارش ادامه میده تا وقتی که دورش خلوت بشه پشیمون بشه یادش بیاد نازنینی بوده اون موقع میاد دنبالت که بازم ممکنه تو قبول کنی یا نکنی اگر قبول کنی احتمال خیانت حمید بازم هست قبولم نکنی که خب نکردی دیگه
سردرگم نگاهش کردم و گفتم میدونی چیه تمام اینایی که تو داری میگی رو خودم میدونم همه اینا توی سرم هست و قشنگ چندین و چند بار با خودم دوره کردم اما گرفتن تصمیم نهایی برام یکی از سختترین کارهاست
ثریا مطمئن نگاهم کرد گفت خب درسته که تو خودت همه اینا رو میدونی از منم بهتر بلدی اینارم چند بار دونه چند بار با خودت دوره کردی محاله که زن باشی و با خودت دوره نکنی ولی نازنین تو از طلاق میترسی این ترس تو از طلاق باعث میشه که اینجوری سردرگم بمونی اگرم میخوای و میتونی با حمید بمونی زندگیتو نگه داری و انقدر بجنگی تا شاید یه روزی پیروز میدون شدی ولی فعلاً به جای زانوی غم بغل گرفتن مثل یه زن قوی باش محکم رفتار کن.
با تمام ناراحتیهایی که داشتم نگاهش کردم و گفتم مشکل من هیچ چیزی نیست حتی اون زندگی هم دیگه برام مهم نیست چه بمونه چه نمونه فقط و فقط ستاره، آسیبی که ستاره این وسط میبینه یه چیزیه که غیر قابل کنترله من نمیخوام دخترم داغون بشه بچه من باباشو با اون زن دیده الان دو سه روزه که همش مریضه یه امروز رفته بیرون
ثریا خیلی منطقی نگاهم کرد
ادامه دارد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📗 زمان زیادی گذشت که فهمیدم:
اونی که میخوای نمیشه…
فهمیدم بی تفاوتی بزرگترین انتقامه…
تنفر یک نوع عشقه…
دلخوری و ناراحتی از میزان اهمیته…!
غرور بزرگ ترین دشمنه…
خدا بهترین دوسته…
سلامتی بالاترین ثروته…
آسایش بهترین نعمته…
فهمیدم رفتن همیشه از روی نفرت نیست…
هرکی زبونش نرمه دلش گرم نیست…
هرکی اخلاقش تنده، جنسش سخت نیست…
و هرکی میخنده، بدون درد و غم نیست…
ظاهر دلیلی بر باطن نیست…
فهمیدم کسی موظف به آروم کردنت نیست…
فهمیدم جنگ کردن با بعضیها اشتباه محضه…
فهمیدم خیلی موقعها خواستههات، حتی با گریه و التماس انجام شدنی نیست…
فهمیدم گاهی اوقات تووو اوج شلوغی تنهاترینی.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#انگیزشی
🔺 باور کنید بیش از آن چه تصورش را کنید، ما حق انتخاب داریم. حق انتخابی که باعث میشود این روزها سختی ها را تحمل کنیم تا برای زندگی رویایی مان آماده شویم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضی آدمها را نمیشود داشت. فقط میشود يک جورِ خاصی دوستشان داشت.
بعضی آدمها اصلاً برای اين نيستند که برای تو باشند يا تو برای آنها. اصلاً به آخرش فکر نمیکنی.
آنها برای اينند که دوستشان بداری! آنهم نه دوست داشتن معمولی نه حتّی عشق. يک جور خاصی دوست داشتن که اصلاً هم کم نيست.
اين آدمها حتّی وقتی که ديگر نيستند هم در کنج دلت تا ابد يه جور خاص دوست داشته خواهند شد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
.
وقتی گلی شکوفه نمی دهد،
گل را عوض نمی کنند،
بلکه شرایط رشدش را فراهم می سازند.
اگر موفق نشدی هدفت را تغییر نده
مسیر حرکتت راعوض کن
و تلاشت را بیشتر کن
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#بخت_گشایی
✍🏼 بعدد سالی که از عمر دختر
بختبسته گذشته به هر سالی ۱۲
خرما بیاورند و بر آنها سوره فتح و
یس و نصر بخوانند و خیرات کنند
📚 جامع الفوائد ۲۶۲
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#اعتماد ۶۳
🍀قسمت 63
من نازنین هستم که تو دانشگاه باحمید اشنا شدم باهم ازدواج کردیم ولی.....
و لب زد دیده که دیده مگه چی دیده دو تا زن و مرد دیده که نشستن کنار هم به جای اینکه انقدر برای خودت بزرگش کنی به دخترت بگو مامان جان بابای تو همینه منم باید باهاش مبارزه کنم یه جوری داری ناله میکنی میگی بچه من باباشو دیده بچه من اینجوری بچه من اونجوری انگار فقط زندگی تو توی دنیا این شکلیه بیا برو بیرون پر بچههای طلاقه بالاخره بزرگ شدن و دارن زندگی میکنن دختر توام از این قاعده مستثنا نیست بچه توام یکی عین بقیه نمیگم طلاق خوبه طلاق بده خیانتم بده اما یه وقتا بهترین راهیه که آدم توی زندگیش داره همین الانش تو میتونی حمیدو تحمل کنی؟ حتی اگر بیاد بهت بگه پشیمونم میتونی فراموش کنی؟ ببین این همه بچه دارن با این مسائل زندگی میکنن ستاره ام یکی شون میخوای دخترت وسط دعوا زندگی کنه یا طلاق بگیری و راحت با دوتاتون باشه؟ ی وقتا ادما طلاق بگیرن بچه با آرامش پیش هر دوشون زندگی کنه بهتره تا بیافته وسط دعواهای پدر و مادر و ی زندگی سرتاسر بی اعتمادی، بین بد و بدتر باید یکی رو انتخاب کنی تمام این انتخابهای توام برای زمانیه که قبل از اینکه بگی حمید خیانت کرده و علنی کنی و بهش بگی که میدونی چون بعدش دیگه کنترلی نداری میدونی چرا میگم چون بعدش که به حمید بگی من میدونم داری خیانت میکنی دو حالت داره یا انکار میکنه یا پافشاری میکنه و میگه خوب کردم بعد اون موقع حرفهایی زده میشه مسائلی عنوان میشه که حرمت ها از بین میره تمام پلهای پشت سرتونو خراب میکنید
ادامه دارد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh