eitaa logo
گنجینه داستان معبر شهدا
203 دنبال‌کننده
3هزار عکس
565 ویدیو
16 فایل
داستانهای اخلاقی - معرفتی - شهدایی - برای آموختن راه زندگی سالم کانال معبرشهدا https://eitaa.com/mabareshohada ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹 💢 شما بروید یک فرد خارجی بی دین پیدا کنید، کنارش بنشینید بگویید آیا خبر داری در گذشته شــاهــزاده‌ای زندگی میکرده که سه بار در طول حیاتش تمــــام اموال و داراییش را با فقـــرا تقسیم کرده است؟ از تعجبش لذتـــ ببرید و ادامه بدهید به گفتن: 😍 با اینکه بسیار رشید و تنومند بود و زور بازو را از پدرش به ارث برده ولی روزی از راهی سواره می‌گذشت، مردی شامی با او روبرو شد شروع کرد به لعنت و ناسزا گفتن به او... ولی شاهزاده با تبسم به او گفت گمان می‌کنم اشتباه کرده‌ای... اگر اجازه دهی تو را راضی می‌کنم، چنانچه چیزی بخواهی به تو خواهم داد، اگر راه را گم کرده‌ای من نشانت دهم، اگر احتیاج به باربر داری من اسباب و بار تو را به وسیله‌ای به منزل می‌رسانم، اگر گرسنه‌ای تو را سیر کنم، اگر احتیاج به لباس داری تو را می‌پوشانم، اگر فقیری بی نیازت کنم، اگر فراری هستی تو را پناه می‌دهم، هر آینه حاجتی داشته باشی برمی‌آورم، چنانچه اسباب و همسفران خود را به خانه ما بیاوری برایت بهتر است زیرا ما مهمانخانه‌ای وسیع و وسائل پذیرائی از هر جهت در اختیار داریم.... 💠 شانه های مرد شامی لرزید، زانوانش سست شد و گریه امانش را برید و زیر لب تکرار می‌کرد ❖✨ اشهد انک خلیفة الله فی ارضه ✔️ بگویید آن پـهـلــوان عــالـــم و آن شــاهــزاده‌ی سخـاوتمنـد امام دوم شیعیان است، ببینید چه انقلابی در او ایجاد می‌شود. این عظمت لایتناهی و این غایت جود و کرم، ســرمــایــه و آبـــروی ما شیعیان است. ❖✨ میلاد پهلوان عالم آقا جــان حسن بن علی علیه السلام بر امام زمان ؏ـج الله تعالی فرجه الشریف و منتظران ظهورش مبارک باد ✨❖ ••●❥🍃🌸✧🌸🍃❥●•• https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🔹حکایت جوان خدا ترس 🍃سلمان علیه السلام یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه وآله تعریف کرده 🔴روزی از بازار آهنگران کوفه می گذشت. جوانی نقش زمین شده بود و مردم دورش را گرفته بودند. 🔴سلمان از گرمای کوره ها، عرق از پیشانی اش سرازیر بود. هر کس درباره جوان سخنی می گفت. 🔸یکی می گفت: دچار تشنج شده است. 🔸دیگری می گفت: جن زده شده است. 🔸سلمان از میان جمعیت گذشت و کنار جوان نشست. او چشم خود را از هم گشود و گفت: من هیچ کسالتی ندارم، ولی اینان گمان می کنند بیمارم. 🔺 با شگفتی پرسید: پس چرا از حال رفتی و بر زمین افتادی؟ 🔺گفت: از بازار می گذشتم، صدای چکش های آهنین بر آهن های گداخته، مرا به یاد سخن خدا انداخت 🔥که فرمود: ((و لهم مقامع من حدید)) حج/21 یعنی: و برای دوزخیان، گرزهایی آهنین است 📚ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 399 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹
💢🔆💢🔆💢🔆💢🔆💢🔆💢 « شبی از شبهای ماه رمضان، مرحوم حاجی سید مرتضی کشمیری به افطار، میهمان کسی بود. پس از مراجعت به مدرسه، متوجه می شود که کلید در را با خود نیاورده است. نزدیک بودن طلوع فجر و کمی وقت و بسته بودن در اطاق، او را به فکر فرو می برد، اما ناگهان به یکی از همراهان خود می فرماید: معروف است که نام مادر حضرت موسی، کلید قفلهای در بسته است، پس چگونه نام نامی حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها ) چنین اثری نکند؟ آنگاه دست روی قفل بسته گذاشت و نام مبارک حضرت فاطمه سلام الله علیها را بر زبان راند که ناگهان قفل در گشوده شد. » 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
✳️داستانی ازبحارالانوار: 🔆رسول خدا صلی الله علیه و آله را خبر دادند که سعد بن معاذ فوت کرده. پیامبر صلی الله علیه و آله با اصحابشان از جای برخاسته، حرکت کردند. با دستور و نظارت حضرت ، سعد را غسل دادند. ▫️پس از انجام مراسم غسل و کفن، او را در تابوت گذاشته و برای دفن حرکت دادند. 🔶در تشییع جنازه او رسول خدا صلی الله علیه و آله با پای برهنه و بدون عبا حرکت می‌کرد. گاهی طرف چپ و گاهی طرف راست تابوت را می‌گرفت ، تا نزدیکی قبر سعد رسیدند . 🔶حضرت ، خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسایل دیگر را بیاورند! سپس با دست مبارک خود ، لحد را ساختند و خاک بر او ریختند و در آن خللی دیدند آنرا بر طرف کردند و پس از آن فرمودند: من می‌دانم این قبر به زودی کهنه و فرسوده خواهد شد، لکن خداوند دوست دارد هر کاری که بنده اش انجام می‌دهد محکم باشد. ⚜در این هنگام، مادر سعد کنار قبر آمد و گفت: ⚜- سعد! بهشت بر تو گوارا باد! ✅ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: 🔆- مادر سعد! ساکت باش! با این جزم و یقین از جانب خداوند حرف نزن! ⭕️اکنون سعد گرفتار فشار قبر است و از این امر آزرده می‌باشد. آن گاه از قبرستان برگشتند. مردم که همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، عرض کردند: یا رسول الله! کارهایی که برای سعد انجام دادید نسبت به هیچ کس دیگری تاکنون انجام نداده بودید : شما با پای برهنه و بدون عبا جنازه او را تشییع فرمودید. ✅ رسول خدا صلوات الله علیه و آله فرمودند : 🔅ملائکه نیز بدون عبا و کفش بودند. از آنان پیروی کردم. عرض کردند: 🔅گاهی طرف راست و گاهی طرف چپ تابوت را می‌گرفتید! ✅ حضرت فرمودند : چون دستم در دست جبرئیل بود ، هر طرف را او می‌گرفت من هم می‌گرفتم! عرض کردند: ✳️ یا رسول الله صلی الله علیه و آله بر جنازه سعد نماز خواندید و با دست مبارکتان او را در قبر گذاشتید و قبرش را با دست خود درست کردید، باز می‌فرمایید سعد را فشار قبر گرفت؟ ✨حضرت فرمودند: ✨- آری، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همین است! 📚 بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار : جلد ۶ ص ۲۲۰ و جلد ۲۲ ص ۱۰۷ و جلد ۷۳ ص ۲۹۸ 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
‌ °• ڪرامت حضرتـــــ زهرا(سلام الله علیهاـ) •° 🌼 ارادت امام رضا به فاطمه(سلام الله علیهاـ) •°ـ) ❃ يكى از فضلاى حوزه كه مشكل بزرگى برايش پيش آمده بود، براى زيارت و توسل به حضرت امام رضا«ع» عازم حرم مى‌شود. از قضا به علامه طباطبايى بر مى‌خورد كه ايشان هم عازم حرم است. به طرفش رفته و با چشمى پر اشک و دلى پرسوز از ايشان مى‌خواهد تا دعايى به او بياموزد كه حاجتش روا شود. ❃ علامه نگاهى مهربان به چهره و حالت او مى‌كند، آن گاه مى‌گويد: فرزندم! وقتى وارد حرم مطهر مى‌شوى، يكى از مؤثرترين و بهترين دعاها اين است كه حضرت را به مادرش زهرا«س» قسم بدهى كه حجت تو را از خدا بخواهد. چون حضرت به مادرش زهرا«سلام الله علیهاـ) •°» علاقه فراوان و ارادت خاصى دارد و سوگند دادن به مادر محبوبش، سخت مؤثر خواهد افتاد. 【 مى‌گويد: با شنيدن اين سخن سخت متاءثر شدم، و رعشه و لرزه اى تمامى وجودم را در بر گرفت. اين توسل و قسم دادن همان و به مقصود رسيدن همان】 📜 منبع: رنج‌ها و فريادهاى فاطمه(سلام الله علیهاـ) •°)، ترجمه كتاب بيت الاحزان، ص241 و 242 ‌✍ 360 داستان از فضائل مصائب و کرامات خانوم زهرا.س نوشته عباس عزیزی الله علیها 🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
هدایت شده از 🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
•❥❥ احیاے شب قدر احیاے قلبـ❤️ـها ❥❥• 🌙•◇❥❥🌸❥❥◇• 🔰 احیا یعنی زنده کردن 🚑 وقتی قلب یکی می‌ایسته پزشکا احیاش می‌کنن، تا به زندگی برگرده 👈 اگه حس می‌کنی چیزی نمونده قلبت زیر بار گناه و دوری از مولات بایسته ✅ امشب بهترین وقته که احیاش کنی اصلا بسپارش دست مولات تا برات احیاش کنه 👈 اون بهترین پزشکه ⏪⏪ جـ🏃ـا نمونی رفیق 🌙•◇❥❥🌸❥❥◇•🌙 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
💖🍀🌺🌹❤️ داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و دوم لیلا:هوی روانی چرا اومدی از حوزه انصراف دادی؟ -لیلا داغونم چطوری درس بخونم ؟😔😔 لیلا:بمیرم برات -إه خدا نکنه لیلا:کجا میری؟ -سپاه ثبت نام دوره روایتگری لیلا:اوهوم -تو نمیای ؟ لیلا:نه آخه به مهدی نگفتم -باشه پس من برم فعلا یاعلی لیلا: عزیزم مراقب خودت باش یاعلی رفتم سپاه قسمت فرهنگی ثبت نام کردم گفتن زمان شروع کلاسها را خودمون اطلاع میدیم بهتون سه هفته بعد کلاسها ‌شروع شد، استاد که از روایتگری منطقه جنوب بهمون آموزش میداد حاج حسین یکتا بود بچه ها برای روایتگری باید مساحت منطقه را بدونید عملیاتهای مهم اون منطقه فرمانده های که تو اون منطقه شهید شدن تاریخ عملیات تعداد شهدای عملیات ها تعداد اینکه دشمن چقدر تلفات داده اما چقدر مهمات از دشمن گرفتیم از منطقه اروند شروع شد شهید مهدی باکری اینجا جا مونده خواهر شهید باکری: ما سه تا برادر داشتیم 🌹🍀🌺🍀🌹💐🌺🍀 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 👇 sapp.ir/mabareshohada 🍃🌺
💖🍀🌺🌹❤️ داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و سوم خواهر شهید باکری: ما سه تا برادر داشتیم علی آقا رو ساواک دستگیر کرد زیر شکنجه شهید شد،پیکرشو بهمون ندادن حمیدآقا راهم که آقامهدی جاگذاشت مجنون خود آقا مهدی روهم اروند برد یه مزار از سه برادرم نیست تو دنیایی به این بزرگی کلاسای روایتگری شش ماه طول کشید مناطق جنوبی شامل (اروند،شلمچه، طلائیه، دهلاویه،دوکوهه، هورالعظیم ) را شناختیم تو مناطق غربی هم بازی دراز وایلام ،بانه وقصرشیرین شیرزنان غرب مثل شهیده ناهیدفاتحی کرجو شناختم شهیده ناهید فاتحی کرجو تنها دختر مبارز جز گروه پیش مرگان کرد در اوایل انقلاب بوده در منطقه هنوز ضد انقلاب در غالب گروهک های مثل کومالو وجود داشت یک روز ناهید ربوده میشود چندوقت بعد دختر را با سر تراشیده در روستاهای کردستان به عنوان جاسوس خمینی می گردانند😔😔 و چندروز بعد این ماجرا جنازه دختری با سر ترشیده را در کوه های سر به فلک کشیده زاگرس پیدا میکنن امروز کلاسای روایتگری تموم شد اما دلم گرفته بود رفتم مزارشهدا همینجوری بین مزارها راه میرفتم یک دفعه گوشیم زنگ خورد 🌹🍀🌺🍀🌹💐🌺🍀 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 👇 sapp.ir/mabareshohada 🍃🌺
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و چهارم همینجوری بین مزارها راه میرفتم یک دفعه گوشیم زنگ خورد -الو مامان : حنانه جان خوبی؟ کجایی مامان ؟ -مزارشهدا مامان: خوب بیا خونه برات یه سورپرایز دارم -سورپرایز چیه ؟ مامان :بیا حالا خونه -باشه تا یه ساعت دیگه خونه ام وارد خونه شدم تولد تولد تولدت مبارک تولدمنه وای اصلا یادم نبود مامان: عزیزدلم تولدت مبارک 😘 بابا:اینم کادوی من و مامانت بلیط پرواز کربلا 😔😔 آقا بهتر از من سراغ نداری هرسال میطلبی ؟ باگریه رفتم اتاقم به بلیطم نگاه میکردم گریه میکردم آی شهدا من چیکار کنم با بلیط و سفر تاریخ حرکت ۲۷رجب عید مبعث بود از همه خداحافظی کردم چمدونم بستم و..... 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 👇 http://sapp.ir/mabareshohada 🍃🌺
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و پنجم چمدونمو با گریه بستم با گریه خداحافظی کردم روز حرکت رسید دلم نمیخاست برم کربلا تو فرودگاه آخرین ایستگاه برگشتم نرفتم کربلا😭😭 برگشتم خونه اما همه زخم زبان بهم زدن که تو دعوت امام حسین علیه السلام را رد کردی هرچیز لیاقت میخواد تو نداری دلم تو اون لحظه شلمچه میخواست تو اتاقم داشتم گریه میکردم که گوشیم زنگ خورد با صدای گرفته گفتم :بله بفرمایید صدا:سلام ببخشید خانم معروفی ؟ -بله خودم هستم صدا: ببخشید مزاحمتون شدم مردانی هستم فرمانده حوزه ناحیه ۱۵ اگه امکانش هست یه قرار ملاقات بذاریم برای برنامه روایتگری -بله آقای مردانی حتما محل قرار مزارشهدا خوب هست ؟ آقای مردانی:بله عالیه اتفاقا جعمه پنجم روز شهادت آقامحرم هست -ببخشید فامیلی این شهید که میفرمایید چی هست ؟ تازه شهید شدن آقای مردانی:بله ،شهید محرم ترک مدافع هستن .... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 👇 sapp.ir/mabareshohada 🍃🌺
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و ششم ایستادم به نماز وسطای نماز ک صدای زنگ گوشیم بلند شد عادتم بود هروقت دلم میگرفت دو رکعت نماز میخوندم سلام که گفتم گوشی رو برداشتم دیدم زینب بود شمارشو گرفتم _جانم زینب زینب: حنانه 😭😭 -چیه؟ چی شده؟ زینب:خواب کربلا دیدم پا به پای خوابای زینب من آب شدم خوابای زینب شد تحول بزرگی برام یک سالی طول کشید تا زینب کربلایی بشه و اون یک سال شد تمام زندگی من شناخت خدا، امام حسین (علیه السلام )،شهدای مدافع حرم اما اون پنجشنبه...... با زینب رفتیم آقای مردانی را دیدیم قرارشد کل کاروانای راهیان نورشون را من روایتگری کنم شروع کردم تحقیق درمورد همه چیز دلم میخاست خدا و ائمه و سایر شهدا را بشناسم از مزار شهدا که برمیگشتیم زینب:‌حنانه چرا تو خودتی ؟ -میخام خدا و ائمه را بشناسم کمکم میکنی؟ زینب: آره باید با دوستم دیانا آشنات کنم 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 👇 sapp.ir/mabareshohada 🍃🌺