🔸️ اگر کسی قدرت بر گرفتن روزهی ماه رجب را ندارد، هر روز این تسبیحات را «صدبار» بخواند تا ثواب روزه ماه رجب را دریابد:
✨سُبحانَ الْإِلٰهِ الْجَلِيل ، سُبحانَ مَنْ لَايَنْبَغِى التَّسْبِيحُ إِلّا لَهُ ، سُبحانَ الْأَعَزِّ الْأَكرَمِ، سُبحانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَهُوَ لَهُ أَهْل.✨
#ماه_رجب
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
گنجینه داستان معبر شهدا
#رمان شب #بدون_تو_هرگز 14 "عشق تحصیل"😌 🔷 یه بار زینب، شش هفت ماهه بود، علی رفته بود بیرون، داشتم ت
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 15
"من شوهرش هستم "
🔸 ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد!!!
🔺 صورت سرخ با چشم های پف کرده ! از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی!
🔸 بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش:
- تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ 😠 به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ...
💢 از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ...
بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ...
✅ علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... اما الان نازدونه علی بدجور ترسیده بود...
🔸علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ☺️
🔺 قلبم توی دهنم می زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ...
💢 آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ...
✅ علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم :
- دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ...
- این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده!😤
- می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟☺️
💢همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ...
- و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ... ✔️
⭕️ از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ...
- لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟😠
ادامه دارد....
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕋
بیاین یه سفر کوتاه بریم مکه، خانهی خدا...😊✌️
#الله
#شبتون_منور_به_نور_خدا
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
#سلام_مولایمن
🍂ای آن که عزیزی و مرا جانی و جانان
صد یوسف مصری ز غمت،سر به بیابان...
🍂ای کاش بیایی و بگویند که آمد
بر مصرِ وجودِ منِ قحطی زده،باران...
ا༻🌸༺🌸༻🌸༺
ســـــلام رفقاجاااااااان
صبحتون پُر از عطر خدا🌸
روزتـون
معطر به بوی مهربانی
الهی دلتـون شـاد لبتون خندان
قلبتون مملو از آرامش
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
💌 #یه_حرف_قشنگ
ببخشید،
میشود شما را از آن بالا بیندازم پایین؟ 😊
پاسخش مشخص است: نه! 😳
ولی خیلی وقتها
پاسخی که به این سؤال میدهیم،
این نیست؛ چون
با خجالت و شرم،
انگار میگوییم: «بله،
بفرمایید من را نابود کنید!» 😌
پسری میگوید:
«ببخشید میتوانم دلت را
برای مدتی قرض بگیرم و آن را بشکنم؟»🪓
میگوییم: «بله، بفرمایید
این دل من خدمت شما! بیایید بشکنیدش!»🥰
بعد،
وقتی که آن را شکست،
میگوییم: «چقدر همه بد شدهاند!» 😭
درحالیکه حواسمان نیست
اولین کسی که
همراهیاش کرد، خود ما بودیم...
دوستت میگوید:
«میشود باهم برویم بازارگردی؟»😎
فردا
کار مهمی داری که
وقت بیرونرفتن نداری و
بازارگردی، یعنی از بین رفتن ثمرۀ ماهها زحمتت؛
ولی تو با نگفتنِ نه، در واقع به او میگویی:
«بفرمایید من را بیچاره کنید!» 😍
هیچکس
با «نه» گفتنهای بجا
زشت نمیشود؛ بلکه زشت آن است
که وقتی نیاز به «نه» گفتن هست
میگوید «بله»! 🍃🍃🌸
📗 هنر دختر بودن. تولیدات فرهنگی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
💚🤍❤️
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
هدایت شده از 🇮🇷فروشگاه حجاب کوثر🇮🇷
🌸❄️🌸
#فروش_ویژه
زیر قیمت بازار
#یک_قواره_چادر
4.5 متر
جنس:حریر اسود
قیمت باور نکردنی 400
🌸❄️🌸
آدرس فروشگاه : گیلان-سنگر،بلوارامام حسین علیه السلام،جنب مهدیه ،فروشگاه فرهنگی فاطمی کوثر تلفن -09119302342
✏️سفارش:
@HOSSEIN_14
—————————————
فروشگاه فرهنگی حجاب فاطمی کوثر👇
—————————————
🌺🍃 @foroshgah_koosar
گنجینه داستان معبر شهدا
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 15 "من شوهرش هستم " 🔸 ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو س
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۱۶
🌹 ایمان واقعی
🔹علی سکوت عمیقی کرد ...
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم.☺️
💢 دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ...
- اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ ...😠
🔸 تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ...
اما حالت صورتش بدجور جدی شد ...
- ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ 😒
من همون شب خواستگاری فهمیدم که چون من طلبه ام، چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست.
🌷 آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط، ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ...
⭕️ این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارین منزل ما...قدمتون روی چشم ماست.
عین پدر خودم براتون احترام قائلم...اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ...☺️
💢 پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ...
- می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری!!! در رو محکم بهم کوبید و رفت...💢
🔹پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ...
یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ...
⭕️ بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند. علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ...
ادامه دارد....
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
مداحی_آنلاین_ببین_روی_خدا_را_رخ_نورالهدی_را_محمد_فصولی_5877234703840316130.mp3
13.52M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
آمده بهر جود و سخا
مولود با برکت رضا (ع)✨💐
آمده عشق امام رضا (ع)
آرامش دل اهل ولا✨
💚 #میلاد_امام_جواد علیه السلام
💚 مولودی حضرت علی اصغر علیه السلام
شاه کربلا مبارکه آقا
قدم نو رسیده ی شما✨💐
🎤 محمد_فصولی
https://eitaa.com/dastanemabareshohada