فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story
ناگهان
باز
دلم
یاد طُ
افتــاد
شکست...🥀
#حاجقآسم
#مرد_میدان
#در_نبود_او ❣️
#استوری
نقاشی و ساخت کلیپ
ر.علیزاده
#یادت_گرامی_سردار 🌹
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
┄┅═══••✾❀✾••═══┅
【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃┄
بعضیها
از انتظار، یه برداشتِ
منفعلانه و صرفا روحی دارند
یعنی فکر میکنند
توی دوران غیبت، فقط
🌿 باید یه تسبیح
دست گرفت و دعای فرج خوند
درسته که به ما،
🔆 خیــلی زیاد توصیه شده
برای فرج دعا کنیم و این
وظیفهی منتظرهاست،
اما
🌸 در کنار دعا، تلاش
برای تحقّق شرایط ظهور، مهمه
اهل بیت (علیهم السلام )
چندتا نکته رو یادمون دادند:
💚 اول اینکـه بـرای ظهـور، زمینــهسـازیِ
فکری و پرورش نیروهای خوب، اهمیت داره
💜 دوم اینـکه بایـد بـرای ظهـور، موقعیـتِ
خودمون رو مشخص کنیم؛ آیا ما میخوایم
جزء یاران اصلی باشیم یا همینکه ظهور رو
ببینیم، یا حتی نبینیم کافیه . . . ؟
#اللهم_اجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
💫 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
📗 زمینه سازان ظهور. تولیدات فرهنگی حرم مطهرامام رضا علیه السلام
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
کانال مَـــــعـــــبَـــــر شُـــــهَــــدا 🌴
ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
آوای مادرانه _قسمت ششم.mp3
9.77M
🎧 #آواے_مادرانه 6
داستانی عجیب و احساسی 😔
سخن آوای " #آوای_مادرانه " ویژه نامهای دلنشین
برای #ایام_فاطمیه تقدیم شما باد.
🌴 قسمت ششم: فدڪ
#لطفا_نشر_حداکثری
↩️حتما گوش کنید و #نشر_دهید👆
ادامه دارد..............
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
#یادت_گرامی_سردار
ساعت حدود ده صبح بود که تلوزیون رو روشن کردیم با دیدن صفحه نمایش مزین شده به نوار مشکی هممون تعجب کردیم سریع پیگیر اخبار شدیم و تویه یه مدت کوتاهی فهمیدیم که چه فاجعه ای رخ داده تو چشم پدر و مادرم حتی خواهر کوچیکم جای حلقه زدن اشک نبود بهشون زل زدم که داشتن مثل ابر بهار میباریدن راستش من قبلا خیلی اوازه سردار رو شنیده بودم اما نمیشناختمش فقط اسمشونو شنیده بودم حتی عکسی هم ازشون ندیده بودم ولی حالا نمیدونم چی شده بود که منم پا به پای خانوادم گریه میکردم اصلا نمیتونستم خودمو کنترل کنم سردار باهامون چی کار کرده بود که منی که حتی فقط چند بار اسمشونو شنیده بودم داشتم اون طور گریه میکردم وقتی که تشیح جنازه ایشون رو نشون میداد خیلی تعجب کردماز ادمایی که اصلا ظاهرشون به این جور چیزا نمیخورد اما از ته دل فریاد میزدن ما انتقام سردار رو میگیریم یا اینکه میگفتن من هم سلیمانی دیگر خوشحال بودم برای اینکه از هر نوع ادمی با هر نوع پوششی توی مراسم هست راستش با خودم میگفتم شما مهم ترین خواسته سردار که حفظ حجاب بوده رو براورده نکردین اون وقت چطور اینقدر راحت فریاد منم سلیمانی دیگر رو به زبون میارین اصلا به این فکر کردین که سردار چرا شهید شد این همه رشادت سردار برای چی بوده؟ سردار به خاطر این رفت که ما یادمون باشه که نباید چادرمون از سرمون بیوفته یادمون باشه که باید مانع رواج بی حیایی تو ملتمون بشیم همه ی این هاست که برای کشورمون امنیت میاره پس فقط لفظ اومدن نیست بیاین تو عمل کوشا باشیم.
#مرد_میدان
#یادت_گرامی_سردار 🌹
✍️ر. علیزاده
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
آوای مادرانه 7.mp3
15.26M
🎧 #آواے_مادرانه 7
داستانی عجیب و احساسی 😔
سخن آوای " #آوای_مادرانه " ویژه نامهای دلنشین
برای #ایام_فاطمیه تقدیم شما باد.
🌴 قسمت هفتم: فدڪ ۲
#لطفا_نشر_حداکثری
↩️حتما گوش کنید و #نشر_دهید👆
ادامه دارد..............
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
بین خودمان باشد سردار،
از وقتی رفتید؛
آسمان کشور هم مثل آسمان دل هایمان تاب ندارد...
ابری ست
بغض آلود است...
اینجا هوا بدجور پس است...
از وقتی رفتید؛
روحمان آرام و قرار ندارد...
قلب هایمان جلا ندارد...
شادی رنگی ندارد...
از وقتی رفتید؛
دیگر واژه" امنیت" برای ما آشنا نیست....
راستی سردار،
چه خبر؟!
از هم نشینی هایت با عباس علی برایمان بگو
از دلبری های بی وقفه ات از سید سالار شهیدان
از زیبایی های نگاه عمه جانمان...
از دغدغه های پدرانه ات برای مام میهن...
از راز دست هایت...
بی شک،
آنجا هم از فکر آسمان شب های میهنت قرار نداری
آنجا هم دلت برای دفاع از مردمت پر میزند...
پیش اهل آسمان هم عزیزی...
مرحم دل های زخمی فرزندان شهدا،
حالا دیگر شاخه گل ها را از دستان کوچک رقیه خاتون میگیری...
حالا دیگر آرام بخواب...
غیرت سرزمینم...
🏴 #سالگرد_شهید_سلیمانی
🏴 #سالگرد_شهید_ابو_مهدی
#حاجقآسم
#مرد_میدان
#در_نبود_او ❣️
#یادت_گرامی_سردار 🌹
نقاشی :ر.علیزاده
💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
آوای مادرانه 8.mp3
11.01M
🎧 #آواے_مادرانه 8
داستانی عجیب و احساسی 😔
سخن آوای " #آوای_مادرانه " ویژه نامهای دلنشین
برای #ایام_فاطمیه تقدیم شما باد.
🌴 قسمت هشتم: فدڪ ۳
#لطفا_نشر_حداکثری
↩️حتما گوش کنید و #نشر_دهید👆
ادامه دارد..............
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
✨﷽✨
#حکایت_جالب
✍️روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند.
خیلی او را صدا می زند اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود!
به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند!
کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود!
بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد!!
بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند.
در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید!!
این داستان همان داستان زندگی انسان است.
خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار ا نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید!!
اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند.
به خداوند روی می آوریم!!
بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!!
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
آوای مادانه 9.mp3
7.97M
🎧 #آواے_مادرانه 9
داستانی عجیب و احساسی 😔
سخن آوای " #آوای_مادرانه " ویژه نامهای دلنشین
برای #ایام_فاطمیه تقدیم شما باد.
🍂 قسمت نہم: ڪوچہ
#لطفا_نشر_حداکثری
↩️حتما گوش کنید و #نشر_دهید👆
ادامه دارد..............
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
طبق عادت همیشگیش گوشیشو برداشت و رمزو نزده وارد اینستا شد ...
چشماش برق زد
تو پوست خودش نمیگنجید
عکسی ک دیروز کنار مزار شهدا گرفته بود و با هشتک #شهدا_شرمنده_ایم پست کرده بود قریب ب 3هزار تا لایک خورده بود
سریع رفت تاریخو نگاه کرد ک ببینه توی روز های آینده چ مناسبتی در پیشه تا از الان پستشو آماده کنه
سرش شلوغ شده بود ،از گذاشتن پست ها گرفته تا جواب دادن ب کامنت هایی ک قربون صدقش میرفتن و این لاب لا التماس دعا هایی ک رد و بدل می شد
فرشته اومد دم گوشش گفت :اذانه ...
گفت:الان میام ،جواب اینم بدم اومدم ......
.
.
کاش ... چشممون برای لبخند آقا برق بزنه💔
کاش ...توی هر روز تاریخ مینوشتن ک چ واقعه عظیمی توی راهه تا آدم پُست هاشو برای اون روز آماده کنه 😔
کاش ... کامنتای شیطان ما رو از نماز اول وقت نندازه ،،اونقدر برای ی کار خوب قربون صدقه میره ک مست از #من_چه_آدم_خوبیم میشیم
غافل از اینکه ترازوی خوب و بد داستانش اینجا نیست
داستانش وقتیه ک با دوست داشتنی هات محشور شدی
حواست باشه رفیق ...
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
─🍃🌸🍃─┅─╮
ڪانال برتــر ⏬⏬
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
🌼آدمِ كسی نباش!
✍️علامه جعفری میگفت روزی طلبهی فلسفهخوانی نزد من آمد تا برخی سوالات بپرسد. ديدم جوان مستعدی است كه استاد خوبی نداشته است. ذهنِ نقاد و سوالات بديع داشت كه بیپاسخ مانده بود. پاسخها را كه میشنيد، مثل تشنهای بود كه آب خنكی يافته باشد. خواهش كرد برايش درسی بگويم و من كه ارزشِ اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند. چندی كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده است. در ذهنش اُبُهّت و عظمتی يافته بودم كه برايش خطر داشت. هرچه كردم، اين حالت در او كاسته نشد. میدانستم اين شيفتگی، به اِستقلالِ فكرش صدمه میزند. تصميم گرفتم فرصتِ تعليم را قربانی اِستقلالِ ضميرش كنم.
روزی كه قرار بود برای درس بيايد، درِ خانه را نيمباز گذاشتم. دوچرخهی فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركاتِ كودكانه كردم. ديدمش كه سَرِ ساعت، آمد. از كنارِ در، دقايقی با شگفتی مرا نگريست. با هيجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم. راهش را كشيد و بی يك كلمه، رفت كه رفت.
اينجا كه رسيد، مرحوم علامه جعفری با آن همه خدماتِ فكری و فرهنگی به اسلام ، گفت: برای آخرتم به معدودی از اعمالم، اميد دارم. يكی همين دوچرخهبازی آن روز است!
درسِ استاد آن شب آن بود كه دنبالِ آدمهای بزرگ بگرديد و سعی كنيد دركشان كرده از وجودشان توشه برگيريد. امّا مُريد و واله كسی نشويد. شما اِنسانيد و اَرزشتان به اِدراك و اِستقلالِ عقلتان است. عقلتان را تعطيل و تسليم كسی نكنيد. آدمِ كسی نشويد؛ هر چقدر هم طرف بزرگ باشد
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
─🍃🌸🍃─┅─╮
ڪانال برتــر ⏬⏬
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
آوای مادرانه 10 .mp3
12.06M
🎧 #آواے_مادرانه 10
داستانی عجیب و احساسی 😔
سخن آوای " #آوای_مادرانه " ویژه نامهای دلنشین
برای #ایام_فاطمیه تقدیم شما باد.
قسمت دهم: گریه و ڪمڪ خواهی
#لطفا_نشر_حداکثری
↩️حتما گوش کنید و #نشر_دهید👆
ادامه دارد..............
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
✨﷽✨
#حکایت
✍️گویند: ابراهیم ادهم همۂ تاج و تخت و پادشاهیاش را برای رسیدن به خدا از دست داد و درویشی بیاباننشین شد. تابستانی روزی گرم به میدان شهر رفت تا او را شاید کسی برای لقمهای نان به کارگری برد. آنقدر گرسنگی بر تن خود داده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمیبرد. جوانی دلش به حال او سوخت او را با خود به مزرعهاش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند، ابراهیم از فرط گرسنگی و ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمهای نان از او بخواهد. جوان گرسنگی او را چون دید، لقمهای نان به او داد و چون ابراهیم قوّت گرفت به سرعت کار کرد.
نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما ابراهیم نگرفت و گفت: دستمزد من لقمهای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه میدارد. جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟ ابراهیم گفت: به یاد داری بیست سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از دهها هزار باغهای ابراهیم ادهم بود و من ابراهیم ادهم هستم.
بدان! زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هر چه سرزمین فتح میکردم سیر نمیشدم چون میدانستم برای من نیست و روزی کسی که مرا سرنگون میکند همۂ آنها را از من خواهد گرفت. نفسام هرگز سیر نمیشد. اکنون که همۂ باغ و ملک و تاج و تخت را رها کردهام و خدا را یافتهام، هر باغ و کوهی را که مینگرم آن را از آنِ خود میدانم.
💢بدان! هر کس خدا را داشته باشد هر چه خدا هم دارد از برایِ اوست و هر کس خدا را در زندگیاش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست.
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
آوای مادرانه قسمت 11.mp3
13.07M
🎧 #آواے_مادرانه 11
داستانی عجیب و احساسی 😔
سخن آوای " #آوای_مادرانه " ویژه نامهای دلنشین
برای #ایام_فاطمیه تقدیم شما باد.
🍂 قسمت پایانی
#لطفا_نشر_حداکثری
↩️حتما گوش کنید و #نشر_دهید👆
پایان
التماس دعا
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
💌 #راه_حسینی
خیلی وقتا نشد اونی
که دلم خواس رو ببینم
نشد اونجا برسم که
پر میزد دلم به سمتش 🕊
🍃 خیلی وقتا شاید آقا
به زمین خوردم و
گاهی...
به فدای سرتون
هرچی که شد
🍁 هرچی که میشه...
اما این
🌙 شبای دلتنگی ما واسه حرمها
⛅️ این شبای دوری از رواق و صحنها...
بگذریم از آرزوهای دیگه
اما آقا...
دنیا
چندتا کربلا
به من بدهکاره . . . ؟
#السلام_علی_الحسین_و
#علی_علی_ابن_الحسین
#و_علی_اولاد_الحسین_و
#علی_اصحاب_الحسین 🌸
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼#نماهنگ_زیبای_مهدوی
حتما تماشا بفرمایید...
نمیدونم این چندمین جمعه بود...
حساب زمان رو ندارم بیا...
🎤 کاری از حامد جلیلی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
✨﷽✨
✅یک داستان واقعی و زیبا
✍️ از مرحوم آيةاللهالعظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي(ره)، نقل شده است: اوقاتي كه در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اي ميمردند. روزي در منزل استادم، مرحوم سيدمحمد فشاركي، عدهاي از اهل علم جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي. فرمود: من حكم ميكنم كه شيعيان سامرا از امروز تا دهروز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجسخاتون(علیها السلام)، والده ماجده حضرت حجتبنالحسن(علیهما السلام) هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود.
اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداي آن روز تلفشدن شيعه متوقف شد.
📚داستانهاي شگفت شهید دستغیب
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_واقعی
♨️ حضورِ ناگهانیِ #حاج_قاسم_سلیمانی در مراسمِ #خواستگاری پسر مدافع حرم
🔻 لطف کن یکبار این #کلیپ رو ببین 👌
#شهیدان_زنده_اند
✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
✨وآلِ مُحَمَّدٍ ✨وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
--------------------------
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
🌺🍃 @mabareshohada 🍃
✨﷽✨
#حکایت
✍️زنی شوهرش میمیرد، برای اينكه خدمتی به شوهر كرده باشد، شبهای جمعه غذایی تدارک میدید و به وسيله فرزند يتيم خود به خانه فقرا می فرستاد
طفل بيچاره با اينكه گرسنه بود، غذا را از مادر می گرفت و به فقرا میرساند و خود با شكم گرسنه به خانه بر می گشت و می خوابيد. تا اينكه شبی كاسه صبرش لبريز شد و در راه غذا را خودش خورد و با شكم سير به خانه برگشت و آسوده خوابيد.
آن شب، زن شوهر خود را در خواب ديد كه به او میگفت: تنها غذای امشب به من رسيد! زن از خواب بيدار شد و با كمال شگفتی از فرزندش پرسيد شبهای جمعه گذشته و ديشب غذا را كجا می بردی و به كی میدادی؟ من ديشب پدرت را خواب ديدم كه میگفت تنها غذای ديشب به او رسيده است. طفل راستش را گفت كه شبهای جمعه غذا را به خانه فقرا می بردم، ولی ديشب چون زياد گرسنه بودم، خودم خوردم و آسوده خوابيدم.
زن دانست بهترين خدمت به شوهر اين است كه يتيم او را سير نگهدارد. از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: آیا صدقه دادن به فقیرانى كه بر در خانهها میآیند بهتر است یا به خویشاوندان؟ آن حضرت فرمود: «نه، بهتر آن است كه صدقه را براى خویشان خود بفرستد، و این اجر و پاداش بیشترى دارد»
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
⚠️ آسیبــ های #فضای_مجازی
#داستان واقعی اما تلخ
⛔️گام اول
مرد مجازی: سلام خواهرم
زن مجازی: سلام (هر چه باشد جواب سلام واجب است!)
مرد مجازی: خواهری من قصد مزاحمت ندارم. فقط بهعنوان برادرتان درخواستی دارم.
زن مجازی: (باکمی تعلل و تأمل) خواهش میکنم، بفرمایید!😏
مرد مجازی: من رفتار شمارا در گروهها دیدهام. شما واقعاً خانم موقر و فهمیدهای هستید. من در فضای مجازی به دنبال کسی مثل شما هستم که مثل خواهرم مواظبم باشد و نگذارد در لغزشگاهها دچار لغزش شوم! به راهنمایی شما در این فضای آلوده در برخورد با نامحرمان خیلی نیاز دارم!😢
زن مجازی: حرف عجیبی میزنید! چه نیازی هست که شما با یک نامحرم ارتباط آلوده داشته باشد تا از ارتباطهای آلوده دیگر در امان بمانید؟😐
مرد مجازی: نه اینطور قضاوت نکنید! من به دنبال آلودگی و هوس و این حرفها نیستم. از وقار شما در برخورد با دیگران خوشم آمده. خانمهای زیادی سعی کردهاند با من ارتباط برقرار کنند اما من خودم را از همه آلودگیها نجات دادهام شکر خدا. به دنبال نقطه اتکایی برای فرار از وسوسههای فضای مجازی میگردم!😞
زن مجازی: ببخشید من معذورم. من قبل از اینکه غریقی را نجات بدهم خودم به ورطه نابودی کشیده میشوم. لطفاً پیام ندهید چون بلاک میکنم!😡
مرد مجازی: اجازه میدهید فقط پیامهای مذهبی برای شما ارسال کنم؟
زن مجازی: اشکال ندارد. من استفاده میکنم. اما حق چت کردن ندارید چون پاسخ نمیدهم!😒
مرد مجازی: حتماً! حتماً!…
⛔️گام دوم
مرد مجازی: ببخشید خواهر سؤالی دارم. شما متأهل هستید؟ چون جواب هیچکدام از سؤالاتی که از شما میپرسم نمیدهید!
زن مجازی: بله. من متأهلم و همسرم از همه تعاملات من در این فضا خبر دارد.
مرد مجازی: من هم متأهل هستم.
زن مجازی: پس شما متأهل هستید؟ شرمآور است که با وجودیکه متأهل هستید به دنبال زنهای دیگر هستید. ولی من ترجیح میدهم همه انرژی و وقتم را برای همسرم صرف کنم.😠
مرد مجازی: شما دوباره برگشتید به پله اول! من که گفتم دنبال یک مشاور روحی هستم. چرا از کمک به من مضایقه میکنید؟😭
⛔️گام سوم
مرد مجازی: آبجی لطفاً کمی درباره هدف زندگی برای من توضیح بدهید. من احساس پوچی میکنم…
و پاسخ زن مجازی…😊
مرد مجازی: خیلی عالی توضیح دادید. کسانی مثل شما حقیقتاً کمیاباند. من قدردان شما هستم!
⛔️گام چهارم:
مرد مجازی: خواهرم رفتارهای خانمم جدیداً کلافه کننده است. نمیدانم چطور باید با او رفتار کنم تا زندگیام لذتبخش شود…شما که خانم هستید لطفاً من را راهنمایی کنید!
و پاسخ زن مجازی…😇
⛔️گام پنجم:
مرد مجازی: ایکاش به خانمم تفهیم میکردم که مثل شما فکر کند، مثل شما صحبت کند و مثل شما رفتار کند…
و پاسخ زن مجازی درحالیکه در دلش قند آب میشود…😌
⛔️گام ششم…😌😌
⛔️گام هفتم…😌😌😌♥️
⛔️گام هشتم…♥️♥️♥️
….
🔥💔گام آخر:
اکنون دیگر زن، یک هویت مجازی نیست. واقعیتی است ویرانه که در کنجی نشسته و با حسرت تمام به خرابههای زندگیاش نگاه میکند؛ و هرازگاهی قطره اشکی، صورتش را خیس میکند…
😔
همه لحظات شاد زندگی او و همسرش از مقابل چشمان خیسش رژه میروند اما دیگر کار از کار از گذشته است…
💔💔😓😓
سرمایههای بزرگی را به خاطر چیزی ازدستداده است که واقعیتی جز گناه و خیانت و دروغ نداشته است…
♨️❌♨️❌💯💯
نویسنده؛
این داستان واقعی بود. برای یکی از آشنایان اتفاق افتاده است و روال رابطه ناصحیح به همین صورت بازسازیشده در داستان بوده است؛ و هرروز این داستانهای واقعی تکرار خواهد شد اگر یقین نداشته باشم که شیطان گامبهگام ما را به نیستی و فنا نزدیک میکند…
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ امَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ وَمَن یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ (سوره نور، آیه 21)
✍️ #رحیمی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬داستان تکان دهنده دختری که زشت بود
وشب عروسی به امام حسین(علیه السلام ) متوسل شد
بسیار شنیدیی👌
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
1_532434850.mp3
2.81M
▪️«اسمش را بگذار محسن!»
#حکایت زیبایی از عنایت #حضرت_زهرا سلام الله علیها به یک مادر و فرزند، از برکت مجالس عزاداری.
📚 خاطرات زهرایی.
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
4_6046605326113835106.mp3
6.91M
#آوای_مادرانه ( سری جدید)
مرثیهای برای مادر خوبی ها
#داستان_واقعی
داستانی عجیب و احساسی
#لطفا_نشر_حداکثری
↩️حتما گوش کنید و #نشر_دهید👆
قسمت اول..............
─🍃🌸🍃─┅─╮
【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
✅یک داستان واقعی و زیبا
🔴عشق جوان مسلمان به دختر نصرانی🔴
مولى محمد کاظم هزار جریبى، نقل مىکند: روزى در محضر استاد خود مرحوم آیتالله العظمى بهبهانى بودم. مردى وارد شد و کیسهاى تقدیم ایشان کرد و گفت: این کیسه پر از زیور آلات زنانه است، در هر راهى که صلاح مى دانید مصرف کنید. استاد فرمود: داستان چیست؟ قضیه خود را برایم بیان کن!
گفت: داستانى عجیب دارم، من مردى شیروانى هستم و براى تجارت به روسیه رفتم. در شهرى از شهرهاى آن به بازرگانى پرداختم. روزى به دخترى نصرانى برخورد کردم و شیفته او شدم. نزد پدرش رفتم و از دختر او خواستگارى نمودم.
گفت: از هیچ جهت مانعى براى ازدواج شما نیست. تنها مانعى که وجود دارد موضوع مذهب تو است. اگر به دین ما، درآیى این مانع هم برطرف مى شود.
چون تحت تأثیر جنون عشق به آن دختر قرار گرفته بودم، پیشنهادش را پذیرفتم و با خود گفتم: براى رسیدن به مقصود خود، ظاهرا نصرانى مىشوم و با این فکر غلط نصرانى شدم و با محبوبه خود ازدواج کردم.
مدتى گذشت و آتش عشقم فرو نشست. از کردار زشت خود پشیمان شدم و خود را از ضعف نفسى که به خرج داده و از دینم دست برداشته بودم بسیار سرزنش کردم.
بر اثر پشیمانى بسى ناراحت بودم، نه راه برگشت به وطن را داشتم و نه مىتوانستم خود را راضى به نصرانیت کنم. سینهام تنگ شده و از دستورات اسلام چیزى به یادم نمانده بود، فکر بسیارى کردم، راهى براى نجات خود از این بدبختى نیافتم. اما به لطف خداى بزرگ برقى در دلم زد و به یاد بزرگ وسیله خدایى، سالار شهیدان، امام حسین افتادم.
تنها راه نجات و تامین آینده سعادت بخش خود را در گریستن براى امام حسین علیهالسلام دیدم. درصدد بر آمدم که از اشک چشمم در راه امام حسین (علیه السلام) براى شست و شوى گذشته تاریکم استفاده کنم.
این فکر در من قوت گرفت و آن را عملى کردم. روزها زانوهاى غم در بغل مىگرفتم و به کنجى مىنشستم و یک به یک مصیبتهاى سید شیهدان را به زبان مىآوردم و گریه مىکردم. هر بار که زوجهام علت گریه را مىپرسید، عذرى مىآوردم و از جواب دادن خوددارى مىکردم.
روزى به شدت مىگریستم و اشک از دیدگانم جارى بود. همسرم بسیار ناراحت و براى کشف حقیقت اصرار مىکرد، هر قدر خواستم از افشاى سوز درون، خوددارى کنم نتوانستم. ناگریز گفتم: اى همسر عزیزم! بدان من مسلمان بودم و هستم. براى رسیدن به وصال تو ظاهرا به دین نصارا در آمدم. اینک از فرط ناراحتى و رنج درونى خود به وسیله گریستن بر سالار شهیدان امام حسین (علیه السلام) از شکنجه روحى و ناراحتى خود مىکاهم و آرامشى در خویش پدید مىآورم، بنابراین من هنوز مسلمانم و بر مصیبت هاى پیشواى سومم گریان هستم.
وقتى همسرم به حقیقت حال من آگاهى پیدا کرد زنگ کفر از قلبش زدوده شد و اسلام اختیار کرد. هر دو نفر تصمیم گرفتیم مخفیانه مال خود را جمع آورى کنیم و به کربلا مشرف شویم و براى همه عمر مجاورت قبر مقدس امام را برگزیده و افتخار دفن در کنار مرقد امام حسین(علیه السلام) را به خود اختصاص دهیم. متأسفانه پس از چند روزى همسرم بیمار گردید و به زندگى او پایان داده شد.
اقوامش او را با طلاها و زیور آلات زنانهاش به رسم مسیحیان، به خاک سپردند. تصمیم گرفتم از تاریکى شب استفاده کنم و جنازه بانوى تازه مسلمانم را از قبر بیرون آورم و به کربلا حمل نمایم.
هنگامى که شب فرا رسید از خانه به سوى قبرستان رفتم و قبر همسرم را شکافتم تا جنازه او را بیرون آورم، ولى به جاى اینکه نعش عیالم را ببینم جنازه مردى بى ریش و سبیل نتراشیده اى مانند مجوس در قبر او دیدم.
گفتم: عجبا! این چه منظره ایست، آیا اشتباه کرده ام و قبر دیگرى را شکافته ام؟ دیدم خیر، این همان قبر همسرم مىباشد و با خاطر پریشان به خانه رفتم و با همین حال خوابیدم. در عالم خواب، گویندهاى گفت: خوشحال باش ملائکه نقاله، جنازه عیالت را به کربلا بردند و زحمت حمل و نقل را از تو برداشتند. زن تازه مسلمانت اینک در صحن شریف امام حسین (علیه السلام)
دفن است و جنازهاى که در قبر دیدى از فلان راهزن بود که به جاى او دفن شده ولى فرشتگان نگذاشتند که او در آنجا بماند.
بعد از آن به کربلا آمدم و از خدام حرم جریان را پرسیدم؟ جواب مثبت دادند و قبر را شکافتند، دیدم درست است. زیور آلات طلا را برداشتم و حضورتان آوردم تا به مصرفى که صلاح مىدانید برسانید. این بود داستان من و نجات یافتم به برکت توجهات امام حسین (علیه السلام).
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
─🍃🌸🍃─┅─╮
【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🌷همراهان گرامی سلام و وقت بخیر...
🌷🌷قابل توجه عزیزان
به استحضار میرسونیم
انواع چادر ⬅️ ایرانی⬅️ ملی ⬅️ بحرینی⬅️
لبنانی ⬅️حسنی ⬅️ عربی اصیل⬅️
⬅️ دانشجویی⬅️لبنانی⬅️ عربی حجاب⬅️
⬅️ عربی عبایی⬅️ ⬅️ چادر های دخترانه ⬅️
👌در جنسهای کن کن و ندا و حریر اسود درجه یک
👌در سایزبندی کامل.💯
با نازل نرین قیمت بازار آماده عرضه به شما خوبان می باشد
💐منتظر حضور گرم شما بزرگواران
هستیم.🌷💐
✏️سفارش:
@HOSSEIN_14
—————————————
فروشگاه فرهنگی حجاب فاطمی کوثر👇
—————————————
🌺🍃 @foroshgah_koosar