#کرامات_حسینی علیه السلام
🏴 يكى از شيعيان در بصره هر سال دهه عاشورا روضه خوانى مىكرد اين بنده خدا ورشكست شد و حتى خانهاش را هم فروخت.
👈🏼 نزديك محرم بود با همسرش داخل منزل روى تكه حصيرى نشسته بودند، همسرش مى گويد: يك وقت ديدم شوهرم منقلب شد و فرياد زد.
گفتم: چه شده؟
😔 گفت: اى زن ما همه جور مى توانستيم دور و بر كارمان را جمع كنيم، آبرويمان يك مدت محفوظ باشد، اما بناست آبرويمان برود، هر سال دهه عاشورا روى بام خانه ما يك پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم مى آيند ما هم وضعمان ايجاب نمىكند و دروغ هم نمىتوانيم بگوئيم آبرويمان جلوى مردم مىرود.
😭 يكدفعه منقلب گرديد، گفت: اى حسين مپسند آبرويمان ميان مردم برود، قدرى گريه كرد.
🔰 همسرش گفت: ناراحت نباش يك چيز فروشى داريم. من هيجده سال زحمت كشيدم يك پسر بزرگ كردم پسر وقتى آمد گيسوانش را مىتراشى، و فردا صبح دستش را مىگيرى مىبرى سر بازار و به يك قيمتى او را بفروش و پولش را بياور و اين چراغ محفل حسينى را روشن كن.
زن و شوهر رفتند خدمت علماء و قضيه را پرسيدند، علماء گفتند: پسر اگر راضى باشد، اشكالى ندارد
▪️ به خانه برگشتند يك وقت ديدند در خانه باز شد پسرشان وارد شد، پسر مىگويد وقتى وارد منزل شدم ديدم مادرم مرتب به قد و بالاى من نگاه مىكند و گريه مىكند، پدرم مرتب مرا مشاهده مىكند اشك مىريزد گفتم: مادر چيزى شده؟
مادر گفت: پسر جان ما تصميم گرفتهايم تو را با امام حسين (ع) معامله كنيم.
پسر گفت: چطور؟ جريان را نقل كردند
😍پسر گفت: به به حاضرم چه از اين بهتر....
شب صبح شد گيسوان پسر را تراشيدند، پدر دست پسر را گرفت كه به بازار ببرد پسر دست انداخت گردن مادرش پس يكمقدار بسيار زيادى گريه كردند و از هم جدا شدند.
👥 پدر، پسر را آورد سر بازار برده فروشان، تا غروب آفتاب هيچكس او را نخريد، غروب آفتاب پدر خوشحال شد، گفت: امشب هم مىبرمش خانه يكدفعه ديگر مادرش او را ببيند فردا او را مىآورم و مىفروشم.
✨ تا اين فكر را كردم ديدم يك سوار از در دروازه بصره وارد شد و سراسيمه نزد ما آمد بمن سلام كرد جوابش را دادم.
فرمود: آقا اين را مى فروشى؟ (نفرمود غلام يا پسرت را مى فروشى)
گفتم: آرى.
فرمود: چند مى فروشى؟
گفتم: اين قيمت، يك كيسه اى بمن داد ديدم دينارها درست است.
فرمود: اگر بيشتر هم مى خواهى به تو بدهم،
من خيال كردم مسخرهام مى كند. گفتم: نه.
فرمود: بيا يك مشت پول ديگر بمن داد. فرمود: پسر جان بيا برويم.
😭 تا فرمود پسر بيا برويم، اين پسر خود را در آغوش پدرش انداخت، مقدار زيادى هم گريه كرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از دروازه بصره رفتند بيرون.
پدر مىگويد: آمدم منزل ديدم مادر منتظر نتيجه بود گفت: چكار كردى؟ گفتم: فروختم. يك وقت ديدم مادر بلند شد گفت: اى حسين به خودت قسم ديگر اسم بچهام را به زبان نمىبرم.
✨ پسر مىگويد: دنبال سر آن آقا سوار شدم و از دروازه بصره خارج شديم بغض راه گلويم را گرفته بود بنا كردم گريه كردن، يك وقت آقا رويش را برگرداند، فرمود: پسر جان چرا گريه مىكنى؟
💠 گفتم آقا اين اربابى كه داشتم خيلى مهربان بود، خيلى با هم الفت داشتيم، حالا از او جدا شدم و ناراحتم.
فرمود: پسرم نگو اربابم بگو پدرم.
گفتم: آرى پدرم.
فرمود: مىخواهى برگردى نزدشان؟
گفتم: اگر بروم مىگويند تو فرار كردى.
فرمود: نه پسر جان، برو پائين من را پائين كرد
✨ فرمود: برو خانه، اگر گفتند فرار كردى بگو نه، حسين مرا آزاد كرد.
يك وقت ديدم كسى نيست.
پسر آمد در خانه را كوبيد مادر آمد در را باز كرد.
گفت: پسرجان چرا آمدى؟ دويد شوهرش را صدا زد گفت: به تو نگفته بودم اين بچه طاقت نمىآورد، حالا آمده.
⁉️پدر گفت: پسر جان چرا فرار كردى؟ گفتم: پدر بخدا من فرار نكردم، #حسين (ع) مرا آزاد كرد.
📚 منبع: دارالسلام
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
____🍃🌸🍃____
👇👇👇 @dastanemabareshohada
@mabareshohada
🍃 #پا_به_پای_مقتل ۱ #حتما_بخونین
⛅️ مقتل، کتابیست که
لحظهی لحظهی ماجراهای کربلا و
اتفاقاتی که روی داده را روایت کند
✒️ نوشتهاند:
آدم(ع)، هنوز در بهشت بود
که جبرئیل نام پیامبران و
اهل بیت(ع) را
برایش آورد که بگوید 🌱
آدم(ع)، نام #حسین(ع) را که برد
🌧 اشکهایش جاری شد و
قلبش شکست؛
گفت:
ای جبرئیل،
با این نام اشکم جاری میشود....!
🌿 جبرئیل گفت:
او، فرزند توست که چنان مصیبتی
به او میرسد که همه مصائب
در نزدش کوچک است...
🌙 آدم(ع) گفت: چه مصیبتی...؟
🌿 گفت:
با زبان تشنه کشته میشود
درحالی که غریب و تنهاست
ای آدم! ماجرا چنین است که..........
و آنگاه
آدم و جبرئیل
چنان زنی که کودک از دست داده
گریه سر دادند . . . 💔
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله_ع ✋❤️
_ این داستان ادامه دارد_
📗 چهل منزل با حسین(علیه السلام ). رنجبران
📥 به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
👇👇👇
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌹اینجا معبر شهداست 👇
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺 @mabareshohada 🌺 🌺
✍
جامهی عزای تو، آرامِ جانِ ماست؛ یا #حسین 🚩 اما به حرمت حلول #ربیع، جایش را به سپیدجامهای خواهد داد ...🍃 ▫️تمام نشد فصلِ عاشقی آقا... ما منتظریم قلبِ عزادارمان، به حلاوتِ قدمهایِ پسر فاطمه، رخت عزا از تن بدر کند.☀️ این آرزو میماند و بدرقهی ماه عاشقی! 🌙 حلول ماه ربیع مبارک. #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَجhttps://eitaa.com/dastanemabareshohada
خبر دارید...
.
هنوز که هنوز است #حمید_باکری از #عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته...
خبر دارید که #غلامحسین_توسلی آن دلیرمرد
خطه #جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...
.
..از #ابراهیم_هادی خبری دارید...
بعد از اینکه یارانش را از #کانال_کمیل به عقب بازگرداند، دیگر کسی او را ندید...
از جوانانی که خوراک کوسه های #اروند شدند خبری دارید... .
هنوز از #شلمچه صدای #اذان بچه ها می آید... .
.
هنوز صدای مناجات #رزمندگان از #حسینیه
#حاج_همت به گوش می رسد...
هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛
#خواهرم #حجاب.... #برادرم #نگاه....
هنوز که هنوز است #شهدا می ترسند
از اینکه #رهبر رو تنها بگذاریم...
و هنوز که هنوز است
شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند
و منتظر منتقم #حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند.....
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸برای شادی روحشون #صلوات
#دلنوشته
🌸⃟@dastanemabareshohada