🔷🔸🔹🕊🔹🔸🔷
📌 قبل از عملیات بود که تیر خوردم،درست تو ناحیه ی بازوم.
#عملیات خیلی حساسی بود واقعا وجودم رو تو این عملیات ضروری میدونستم،اما بااین حال من رو منتقل کردند بیمارستان یزد.
دکتری که بالاسرم بود حرف از یه عمل جراحی چند ساعته میزد.گفتم: دکتر جان بذار برم.تاچندساعت دیگه باید عملیات کنیم من باید برم.
هرچی که میگفتم جواب منفی رو زبونش بود.
تو اتاقم که تنها شدم توسل کردم به اهل بیت علیهم السلام و حضرت علمدار بی دست آقا ابالفضل علیه السلام،
#خیلی_گریه_کردم تا اینکه با همون حالت خوابم برد.....
تو خوابم دیدم یه آقا اومدن تو اتاق تو دلم اومد که حضرت علمدار هستند.
یه دستی به بازوم کشید و یک چیزو کشیدند بیرون
#گفتند_پاشو_برو_عملیات
گفتم:آقا ولی دکتر...
گفتند:شمابرو عملیات..
از خواب پریدم دیدم دست که میزنم جای زخم اصلا درد نداره .لباسمو پوشیدم و یاعلی که برم ولی دکتر جلومو گرفت.هرچی در مورد خواب گفتم باور نکرد
گفتم خب پس عکس بگیر.
الحمدلله عکس که گرفته شد تیری تو بازوم نبود.
یک نظر لطفی علمدار کربلا
#به_مناسبت_سالگرد_شهادت_23_اسفند
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🔴برگرفته از کتاب خاک های نرم کوشک.از زبان خود شهید
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
📥ورُودبِه کانال مَـــــعـــــبَـــــر شُـــــهَــــدا 👇
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌷#خاطرات_شهدا
|سردار شهید عبدالحسین برونسی|
🌟 سهم خانواده من ...
📍همسر شهید: يك روز با دوتا از همرزماش آمده بود خانه. آنوقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد گرم. فصل تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آبيخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بندهخدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🔻 بعد از شهادتش، همان رفيقش میگفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
📚منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک
🌹 #شهید_عبدالحسین_برونسی
🌹 #سالروز_شهادت
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🔹🕊🔹
📌 قبل از عملیات بود که تیر خوردم،درست تو ناحیه ی بازوم.
#عملیات خیلی حساسی بود واقعا وجودم رو تو این عملیات ضروری میدونستم،اما بااین حال من رو منتقل کردند بیمارستان یزد.
دکتری که بالاسرم بود حرف از یه عمل جراحی چند ساعته میزد.گفتم: دکتر جان بذار برم.تاچندساعت دیگه باید عملیات کنیم من باید برم.
هرچی که میگفتم جواب منفی رو زبونش بود.
تو اتاقم که تنها شدم توسل کردم به اهل بیت علیهم السلام و حضرت علمدار بی دست آقا ابالفضل علیه السلام،
#خیلی_گریه_کردم تا اینکه با همون حالت خوابم برد.
تو خوابم دیدم یه آقا اومدن تو اتاق تو دلم اومد که حضرت علمدار هستند.
یه دستی به بازوم کشید و یک چیزو کشیدند بیرون
#گفتند_پاشو_برو_عملیات
گفتم:آقا ولی دکتر
گفتند:شمابرو عملیات
از خواب پریدم دیدم دست که میزنم جای زخم اصلا درد نداره .لباسمو پوشیدم و یاعلی که برم ولی دکتر جلومو گرفت.هرچی در مورد خواب گفتم باور نکرد
گفتم خب پس عکس بگیر.
الحمدلله عکس که گرفته شد تیری تو بازوم نبود.
یک نظر لطفی علمدار کربلا
#به_مناسبت_سالگرد_شهادت_23_اسفند
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🔴برگرفته از کتاب خاک های نرم کوشک.از زبان خود شهید
eitaa.com/dastanemabareshohada