eitaa logo
گنجینه داستان معبر شهدا
215 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
497 ویدیو
6 فایل
داستانهای اخلاقی - معرفتی - شهدایی - برای آموختن راه زندگی سالم کانال معبرشهدا https://eitaa.com/mabareshohada ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💐💕🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب پنجاه وهفتم شکایت کردیم به پلیس بین الملل تاجر آمریکایی پول واریز کرده بود به حساب تاجر ترکی اون پول را بالا کشیده بود و شده یه قطر آب وقتی از دفتر پلیس بیرون اومدیم بابا تا خونه ی کلمه هم حرف نزد -بابا یه لیوان آب برات بیارم یهو غش کرد افتاد زمین باباااااا باباااااا بچه ها زنگ بزنید آمبولانس بابا را انتقال دادن بیمارستان میلاد دکتر گفت باید سریع انتقال داده بشه اتاق عمل ساعتها به کندی میگذشت تا دکتر از اتاق عمل خارج شد -آقای دکتر چی شد؟ دکتر:تا جایی که به ما مربوط میشد انجام شده بقیه اش توکل بخدا دعا کنید براش 😔😔😔😔باتمام اختلاف نظرها اما پدرم بود رفتم مزار شهدا رفتم مزار رضا -رضا 😭😭😭 هیچکس رو ندارم جز بابا پیش حاجی ضمانت کن بابام نره و حالش بهتر شه ‌‌عصری برگشتم بیمارستان بابا به هوش اومده بود😊😊 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 ☘🌹👇 sapp.ir/mabareshohada
💌 آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت، از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟ آهنگر سر به زیر اورد و گفت: وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم. همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار... 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
💠🔅💠🔅💠🔅💠 💠🔅💠🔅💠 💠🔅💠🔅 💠🔅💠 💠🔅 💠 سید هاشم حداد یکی از قدیمی ترین شاگردان آیت الله سید علی قاضی بود.مرحوم قاضی بسیار بر حال او مراقبت داشت و ایشان را به دیگران معرفی نمی کرد تا مبادا مزاحم او شوند.در سلوک عرفانی و اخلاق بسیار قوی بود،مرحوم قاضی درباره تو می فرمود:" سید هاشم مانند سنی ها که در عقیده خود متعصب اند،در توحید ذات حق تعصب دارد." لفظ فنا بیشترین لفظی بود که از زبان حداد عبور می کرد و چاره و گریزی را بالاتر از فنا نمی دید و رفقای خود را بدان دعوت می کرد.خودش می فرمود:" من همچون پر کاهی هستم که در فضای لا یتناهی بدون اراده و اختیار می چرخد و بعضی اوقات از خودم بیرون می آیم،همچون ماری که پوست می اندازد.چیزی از من غیر از پوست نیست." تجلی عبودیت عاشقان حق در نماز است.نماز او با دیگران فرق داشت،وقتی"الله اکبر" و یا"ایاک نعبد و ایاک نستعین" می گفت،دیگر خودش نبود.گویی همان کلام نازله از حق بود که بر زبانش جاری می شد.مرحوم علامه سید محمد حسین تهرانی در کتاب روح مجرد می نویسد: "گاهی واردات قلبیه به حد اعلا بود و چنان صورت ایشان سرخ می شد و چشمان متلٱلی می گشت که سیمایشان در نهایت زیبایی بود و بعضی اوقات چنان بی حال و افسرده و زرد می گشت و استخوان ها درد می گرفت که حکایت از واردات جلالیه داشت." یکی از شاگردان ایشان می گوید:" زمستان و تابستان همیشه ظرف پر از یخ با آب کنارشان بود و می نوشیدند.با ایشان زیاد حمام می رفتیم من مشاهده می کردم وسط سینه شان قرمز بود.مثل گوشتی که تازه روی آتش بگذارند و قبل از سوختن قرمز شود و تغییر رنگ دهد و این را همه می دیدند و همیشگی بود." زمزمه این ابیات حافظ را از او زیاد می شنیدند: دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید *** بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید یک بار سید هاشم حداد همراه با دوستانش به زیارت صحابی مشهور،سلمان فارسی رفتند.یکی از همراهان می گوید:" وارد مرقد شدیم،سید حداد ابتدا پایین نشست،اما ناگهان برخواست و بالای قبر نشست.وقتی از مرقد خارج شدیم او را سوگند دادم که به من بگوید چرا نشست و بعد به سرعت برخاست.سید حداد گفت:" وقتی ما پایین قبر سلمان نشستیم جناب سلمان سر از قبر برداشت و فرمود:شما سید و پسر رسول خدا هستید،چرا پایین قبر نشسته اید؟برخیزید و بالای سر قبر بشینید.پس من خواسته اش را اجابت کردم." از گفته های این عارف کبیر است که می فرمود: "من تعجب می کنم از این دسته از سالکین که مکاشفه می خواهند! چشم باز کنند،همه این عالم مکاشفات است.مکاشفه تنها دیدن صورت در زاویه ای به صورت خاص یا حالت استثنایی نیست،هر چه کشف از اراده و اختیار و علم و قدرت و حیات حضرت حق کند مکاشفه است.چشم باز کن و بنگر که این عالم خارج،هر ذره اش مکاشفه است و حاوی عجایب و غرایب که فکر را به منتهای آن دسترس نیست." 📚دلشده https://eitaa.com/dastanemabareshohada 💠 💠🔅💠 💠🔅💠🔅💠
💖💐💕🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب پنجاه و هشتم عصری برگشتم بیمارستان بابا به هوش اومده بود😊😊 اما همون روز تو نمونه آزمایشش خون بود دوروز بعد جواب آزمایشا اومد بدبختیام کم نبود این یکی هم بهش اضافه شد بابا سرطان مثانه داشت اونم از نوعی بدخیم😔 یاحسین غریب متوسل شدم بازم به حاج ابراهیم همت بابا تو بخش ویژه بود ما نمیتونستیم پیشش باشیم رفتیم خونه نصف شب صدای جیغای مامان مارو ب سمت خودش کشوند -مامان چی شده چرا جیغ میکشی ؟ مامان :حنانه حنانه اون عکس تو اتاقت کیه؟ -شهید همت چطور مامان: تو یه بیابون بودم یه آقایی لباس نظامی پوشیده بود گفت شفای شوهرتو خدا داده اما باید به دین عمل کنید بابا خوب شد برگشت خونه .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 ☘🌹👇 sapp.ir/mabareshohada
💖💐💕🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب پنجاه و نهم همه اموال فروخته شد اما ما افسردگی گرفتیم دوتا خونه کنار هم اجاره کردیم اما خوب دیگه همه مال و منال بابا رفت مامان و بابای رضا اومدن خونمون و میخواستن منو.. منو بفرستن کربلا من 😣😣 کربلا😣😣 من از کربلا هیچی نمیدونستم کربلا ... اما چون مامان و بابای رضا بودن نمیتونستم ردش کنم بعداز جریان شفا گرفتن بابا خانواده ام تقریبا به من نزدیک شدن فردا تاریخ سفرمه 😐😐 انگار میخاستم برم قتلگاه هیچ ذوق و شوقی نداشتم هوایی رفتم اول نجف بعد کربلا تو نجف هیچ جا نرفتم حتی حرم خود حضرت علی(علیه السلام ) دیگه بقیه جاها که اصلا نرفتم میرفتم پایین رستوران غذا میخوردم میومدم بالا تا رفتیم کربلا 😐😐 دوروز اول که هیچ جا نرفتم روز آخر پاشدم رفتم بیرون رود فرات دیدم هیچ حسی بهم نداد یهو به خودم اومدم دیدم بین الحرمینم 😭😭 مات و مبهوت به دوتا گنبد طلایی نگاه میکردم 😔😔 یهو حاج ابراهیم همت اون وسط دیدم راه افتادم دنبالش .. .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 ☘🌹👇 sapp.ir/mabareshohada
💖💐💕🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب شصتم وقتی به خودم اومدم ک حاج ابراهیم رفته بود زمانی بود که روبروی ضریح شش گوشه اباعبدالله الحسین بودم وقتی فهمیدم امروز روز آخری که کربلام دلم شکست دیگه نرفتم هتل برگشتم رفتم حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) تا نماز مغرب حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام ) بودم مجبور بودم برگردم هتل یه چیزی بخورم تا توان موندن حرم داشته باشم شام که خوردم سریع برگشتم بین الحرمین برگشتم بین الحرمین تو حس و حال خودم بودم دوست داشتم حاجی باز بیاد اما نیومد 😔😔 روبروم گنبد اباعبدالله الحسین(علیه السلام) بود و پشت سرم گنبد علمدارش ابوالفضل العباس (علیه السلام اشکام خود به خود جاری شد روبه ضریح امام حسین(علیه السلام)گفتم میدونم حس و حال من مثل بقیه زائرینت نیست 😔😔 شهدای جنوب ایران را دوست دارم ازتون میخوام کمکم کنید همیشه تو راهشون بمونم سرمو بلند کردم که زیارت عاشورا بخونم چشمم افتاد به جانبازی که یه دستش قطع شده بود یاد شلمچه یاد هور در دلم زنده شد، رضا 😭😭😭 حاج ابراهیم همت .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 ☘🌹👇 sapp.ir/mabareshohada
💖🍀🌺🌹❤️ داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و یکم زمانی که نگاه خیره من را روی خودش دید با خانمش بهم نزدیک شدن و یه ظرف غذای نذری بهم دادن وای تو عمرم غذا به این خوشمزه ای نخورده بودم اعلام شد که فردا برمیگردیم ایران وقتی برگشتم با تحول عظیم خانواده روبرو شدم نماز میخوندم محجبه شدن خواهرم و مامانم دیگه پارتی رفتن ممنوع شده بود همش سه ماه تا پایان سال ۹۲مونده سالی که برای من به شدت زهر و تلخ بود -شهادت رضا -ورشکستگی بابا و..... از کربلا که برگشتم یه دوسه روزی موندم خونه تا بچه های حوزه و بسیج اومدن خونه دیدنم از حوزه انصراف دادم چون حوادث سال ۹۲ روح و روانم را داغون کرده بود بعداز چندروز برگشتم پایگاه یه اطلاعیه نظرم جلب کرد سپاه میخواست از بسیجی ها نیرو جذب کنه برای دوره روایتگری شهدا باید میرفتیم سپاه قسمت فرهنگی ثبت نام میکردیم اومدم از پایگاه برم بیرون که لیلا وارد شد -سلام لیلا: برفرض علیک -وا این چه وضع حرف زدنه 😒😒 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 ☘🌹👇 sapp.ir/mabareshohada
🌸امـام علـى عليه‌السلام🌸 ✨مردى نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت: به من كارى بياموز كه خداوند ، به سبب آن ، مرا دوست بدارد و مردم نيز دوستم بدارند، و خدا دارايى ام را فزون گرداند و تن درستم بدارد و عمرم را طولانى گرداند و مرا با تو محشور كند. ✨حضرت فرمود: «اينها يى كه گفتى شش چيز است كه به شش چيز ، نياز دارد: ❶ اگر مى خواهى خدا تو را دوست بدارد ، از او بترس و تقوا داشته باش. ❷ اگر مى خواهى مردم دوستت بدارند ، به آنان نيكى كن و به آنچه دارند ، چشم مدوز. ❸ اگر مى خواهى خدا دارايى ات را فزونى بخشد ، زكات آن را بپرداز. ❹ اگر مى خواهى خدا بدنت را سالم بدارد ، صدقه بسيار بده. ❺ اگر مى خواهى خداوند عمرت را طولانى گرداند ، به خويشاوندانت رسيدگى كن ؛ ❻ و اگر مى خواهى خداوند تو را با من محشور كند ، در پيشگاه خداى يگانه قهّار ، سجده طولانى كن. ❤️بحار الأنوار ج 85 ص 164 ح 12❤️ 🔰🔅🔰🔅🔰🔅🔰🔅🔰🔅🔰 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
✍ﻋﺎﺭﻓﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ : ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮﯼ ﺷﺪﻡ .. ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ... ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ . ﻏﺮﻭﺏ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ . ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﻮﻥ ﻧﺒﺶ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ ...ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺯﺩ ... : - ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻨﻢ ﺩﺭ ﺭﻭ ﻭﺍ ﮐﻦ - ﻭﺍ ﻧﻤﯿکنم - ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭ؟! ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺍﻟﻮﺩﻩ ﻣﯿﺎﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﮐﺜﯿﻒ ﻣﯿﺎﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻟﺒﺎﺳﺎﯼ ﺗﻮ ﮐﺜﯿﻒ ﻭ ﭘﺎﺭه ﺳﺖ ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ .. - ﺩﺭ ﺭﻭﺍ ﮐﻦ ﺷﺒﻪ ﻣﺎﺩﺭ ... ﻫﺮ ﭼﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﮑﺮﺩ . ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻢ ... ﺩﺭ ﺯﺩﻡ ... - ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﻭ ﻭﺍ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ... ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﻭ ﻭﺍ ﮐﺮﺩ . ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ ﺭﺍﺵ ﻧﻤﯿﺪﯼ ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻗﺎ خسته ام ﮐﺮﺩﻩ .. ﺍﺯ ﺑﺲ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ... ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺘﻢ : ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﯼ دیگه شبا ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﻧﻪ؟ ﻟﺒﺎﺳﺘﻮ ﺍﻟﻮﺩﻩ ﻧﮑﻨﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﺭﻩ ... ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺗﻮ .. ﺑﭽﻪ ﺭﻓﺖ ﺗﻮی خونه ... ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺪﻭﻥ ﺭﺩ ﺑﺸﻢ .. ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭ اوﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ .. ﺑﭽﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﯾﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺍَﺩﺍ و اطوار ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭش درآورد و ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﺭفیقاش بازی ...! ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺸﺐ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ دوباره ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﺯﯼ کرد... ﻏﺮﻭﺏ ﮔﻔﺖ :ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻡ ﺧﻮنه توﻥ ﺍﻣﺸﺐ؟ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﺍﻗﺎ، ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﻨﻢ ﺭﺍه ﻧﻤﯿﺪﻩ، ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺭﺍﻡ ﻣﯿﺪﻩ ! ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ :ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻡ ﺧﻮنه توﻥ؟ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﺸﻪ؟! ﻫﯿﺸﮑﯽ ﺑﭽﻪ ﯼ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭﻭ ﻧﺒﺮﺩ ﺧﻮنه اش ..! ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ... ﺭﻓﺖ ﺳﻤﺖ ﺧﻮﻧﻪ... ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﺭ ﺯﺩ ... ﻣﺎﺩﺭ اصلاً ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﻮﻣﺪ ... ﯾﻪ ﺻﺤﻨﻪ ﺍﯼ ﺁﺗﯿﺸﻢ ﺯﺩ ... ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﻻ ﭘﺸﺖ ﺑﻮﻡ .. ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﺩﺍﺭﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ .. ﺑﭽﻪ ﺍﻭﻥ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﺍﺭﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ .. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮﺍ ﺑﭽﻪ .. ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍی ﺧﺎﻧﻪ .. ﺑﭽﻪ نمیدونه ﻣﺎﺩﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻩ .. ﭼﯿﮑﺎﺭﺵ ﮐﻨﻪ ﺁﺧﻪ وقتی آدم نمیشه ؟!! .. ﺩﯾﺪﻡ، ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻤﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ .. ﺻﻮﺭﺗﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﺧﺎﮎ ﻫﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ضجه ﺯﺩﻥ ... ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﻭ ﺩﯾﺪ . ﻧﺘﻮﻧﺴﺖ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻪ .. ﺩﻭﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﺭ ﺭﻭ ﻭﺍ ﮐﺮﺩ .. ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ .. ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﻫﺎ ﻭ ﮔﻞ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ ... ﺑﭽﻪ ﮐﻪ یه خوﺭﺩﻩ ﺁﺭﻭﻡ ﺷﺪ .. ﮔﻔﺖ :ﻣﺎﺩﺭ؟ ﮔﻔﺖ : ﺟﺎﻧﻢ ... ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﯿﺪﻡ .. ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ﭼﯽ ﺭﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ؟!! ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺮ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻣﻢ ﻧﺪﻩ .. ﺷﻼﻗﻢ ﺑﺰﻥ .. ﮐﻤﺮﺑﻨﺪﻡ ﺑﺰﻥ ... ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻣﺤﺮﻭﻣﻢ ﮐﻦ .. ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ، ﺟﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺭ رو ﺭﻭﻡ ﻧﺒﻨﺪ .. ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ... ﯾﺎ ﺭﺏ ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﯿﻦ ﻗﺴﻢ ﺑﻪ روزهای رمضان.. ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﺭﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺎ ﻧﺒﻨﺪ. ﻣﺎﻫﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻔﯿﻊ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯾﻢ ؟ ﭼﻘﺪﺭ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ ( ﻉ ) ﻭ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺷﻮﻥ ﺩﺳﺘﻤﻮﻧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ؟ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻫﺴﺖ ﺍﻭﻥ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﻗﺪﺭﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﻥ ﺭﻭ ﺳﺮ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ... ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﻢ ﺧﺪﺍﺍﺍﺍﺍ ....ﺧﺪﺍﺍﺍﺍﺍ ... یاﺩﺗﻮﻥ ﻫﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ؟ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﯾﻢ ، ﭘﺎﮎ ﺷﺪﯾﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺻﺒﺢ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﮐﯽ .... ! ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻓﻬﻢ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻋﻄﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ... ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﺑﻢ ﻧﮕﺬﺍﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺗﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ ﻗﺒﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﻌﺪ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ... ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺁﺗﺶ برای بندگانت حسرته ...! ﻧﮕﺬﺍﺭ ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ (سلام الله علیها ) ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤؤمنین (علیه السلام ) ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ...وقتی 14معصوم رودیدیم یه دﻓﻌﻪ ﻗﻠﺒﻤﻮﻥ ﺑﺴﻮﺯﻩ ﮐﻪ ﺍﯼ ﻭﺍﺍﺍﺍﯼ .... ﭼﯽ ﺭﻭ به ﭼﯽ ﻓﺮﻭﺧﺘﯿﻢ ؟ ... ﭼﯽ ﺭﻭ ﺑﺎ ﭼﯽ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﯾﻢ؟! ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﻡ ﺩﻭﺭﺕ ﻣﯿﮕﺸﺘﻢ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ... ﭼﻘﺪﺭ ﻣﺎ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ اش ﺧﺪﺍ ﺭﺍهموﻥ ﺩﺍﺩ ... دوستان ماه رمضان ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻮﺷﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺍﺯﯾﻦ ﻣﺎﻩ های ﺯﯾﺒﺎ و پر خیر و برکت ؟ ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🔵 بالاترین ذکر 🔘 آیت الله العظمی العظمی بهجت (ره) 💠 روزی به آقا عرض کردم می شود یک ذکری به ما بدید که دائمی باشد، خیلی بزرگ باشد. 💠 فرمودند: «در قبال این ذکری که من دارم به شما می دهم اگر تمام گنج های عالم را جمع کنید بیاورید، بروید داخل کوه ها هر چه جواهر وجود دارد جمع کنید، بروید در دریاها هر چه مروارید وجود دارد جمع کنید با این ذکری که به شما می دهم برابری نمی کند». گفتم: آقا بفرمایید چه ذکری هست که همه جواهرات دنیا با آن برابری نمی کند؟ 💠 ایشان فرمودند: «استغفار، استغفار، استغفار؛ اگر بدانید چه هست این استغفار! چه گنج هایی در این ذکر استغفار نهفته هست! باید بیابید که این استغفار چیست». ایشان فرمودند: «زبانتان وقتی به ذکر استغفار باز می شود، در حقیقت موانع همه بر طرف می شود و حوایج تان هم برآورده می شود. اصلاً استغفار صیقل دهنده روح است» 📚 صحبت سالها، به نقل از حجت الاسلام علی بهجت https://eitaa.com/dastanemabareshohada 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹 💢 شما بروید یک فرد خارجی بی دین پیدا کنید، کنارش بنشینید بگویید آیا خبر داری در گذشته شــاهــزاده‌ای زندگی میکرده که سه بار در طول حیاتش تمــــام اموال و داراییش را با فقـــرا تقسیم کرده است؟ از تعجبش لذتـــ ببرید و ادامه بدهید به گفتن: 😍 با اینکه بسیار رشید و تنومند بود و زور بازو را از پدرش به ارث برده ولی روزی از راهی سواره می‌گذشت، مردی شامی با او روبرو شد شروع کرد به لعنت و ناسزا گفتن به او... ولی شاهزاده با تبسم به او گفت گمان می‌کنم اشتباه کرده‌ای... اگر اجازه دهی تو را راضی می‌کنم، چنانچه چیزی بخواهی به تو خواهم داد، اگر راه را گم کرده‌ای من نشانت دهم، اگر احتیاج به باربر داری من اسباب و بار تو را به وسیله‌ای به منزل می‌رسانم، اگر گرسنه‌ای تو را سیر کنم، اگر احتیاج به لباس داری تو را می‌پوشانم، اگر فقیری بی نیازت کنم، اگر فراری هستی تو را پناه می‌دهم، هر آینه حاجتی داشته باشی برمی‌آورم، چنانچه اسباب و همسفران خود را به خانه ما بیاوری برایت بهتر است زیرا ما مهمانخانه‌ای وسیع و وسائل پذیرائی از هر جهت در اختیار داریم.... 💠 شانه های مرد شامی لرزید، زانوانش سست شد و گریه امانش را برید و زیر لب تکرار می‌کرد ❖✨ اشهد انک خلیفة الله فی ارضه ✔️ بگویید آن پـهـلــوان عــالـــم و آن شــاهــزاده‌ی سخـاوتمنـد امام دوم شیعیان است، ببینید چه انقلابی در او ایجاد می‌شود. این عظمت لایتناهی و این غایت جود و کرم، ســرمــایــه و آبـــروی ما شیعیان است. ❖✨ میلاد پهلوان عالم آقا جــان حسن بن علی علیه السلام بر امام زمان ؏ـج الله تعالی فرجه الشریف و منتظران ظهورش مبارک باد ✨❖ ••●❥🍃🌸✧🌸🍃❥●•• https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🔹حکایت جوان خدا ترس 🍃سلمان علیه السلام یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه وآله تعریف کرده 🔴روزی از بازار آهنگران کوفه می گذشت. جوانی نقش زمین شده بود و مردم دورش را گرفته بودند. 🔴سلمان از گرمای کوره ها، عرق از پیشانی اش سرازیر بود. هر کس درباره جوان سخنی می گفت. 🔸یکی می گفت: دچار تشنج شده است. 🔸دیگری می گفت: جن زده شده است. 🔸سلمان از میان جمعیت گذشت و کنار جوان نشست. او چشم خود را از هم گشود و گفت: من هیچ کسالتی ندارم، ولی اینان گمان می کنند بیمارم. 🔺 با شگفتی پرسید: پس چرا از حال رفتی و بر زمین افتادی؟ 🔺گفت: از بازار می گذشتم، صدای چکش های آهنین بر آهن های گداخته، مرا به یاد سخن خدا انداخت 🔥که فرمود: ((و لهم مقامع من حدید)) حج/21 یعنی: و برای دوزخیان، گرزهایی آهنین است 📚ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 399 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹
💢🔆💢🔆💢🔆💢🔆💢🔆💢 « شبی از شبهای ماه رمضان، مرحوم حاجی سید مرتضی کشمیری به افطار، میهمان کسی بود. پس از مراجعت به مدرسه، متوجه می شود که کلید در را با خود نیاورده است. نزدیک بودن طلوع فجر و کمی وقت و بسته بودن در اطاق، او را به فکر فرو می برد، اما ناگهان به یکی از همراهان خود می فرماید: معروف است که نام مادر حضرت موسی، کلید قفلهای در بسته است، پس چگونه نام نامی حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها ) چنین اثری نکند؟ آنگاه دست روی قفل بسته گذاشت و نام مبارک حضرت فاطمه سلام الله علیها را بر زبان راند که ناگهان قفل در گشوده شد. » 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
✳️داستانی ازبحارالانوار: 🔆رسول خدا صلی الله علیه و آله را خبر دادند که سعد بن معاذ فوت کرده. پیامبر صلی الله علیه و آله با اصحابشان از جای برخاسته، حرکت کردند. با دستور و نظارت حضرت ، سعد را غسل دادند. ▫️پس از انجام مراسم غسل و کفن، او را در تابوت گذاشته و برای دفن حرکت دادند. 🔶در تشییع جنازه او رسول خدا صلی الله علیه و آله با پای برهنه و بدون عبا حرکت می‌کرد. گاهی طرف چپ و گاهی طرف راست تابوت را می‌گرفت ، تا نزدیکی قبر سعد رسیدند . 🔶حضرت ، خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسایل دیگر را بیاورند! سپس با دست مبارک خود ، لحد را ساختند و خاک بر او ریختند و در آن خللی دیدند آنرا بر طرف کردند و پس از آن فرمودند: من می‌دانم این قبر به زودی کهنه و فرسوده خواهد شد، لکن خداوند دوست دارد هر کاری که بنده اش انجام می‌دهد محکم باشد. ⚜در این هنگام، مادر سعد کنار قبر آمد و گفت: ⚜- سعد! بهشت بر تو گوارا باد! ✅ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: 🔆- مادر سعد! ساکت باش! با این جزم و یقین از جانب خداوند حرف نزن! ⭕️اکنون سعد گرفتار فشار قبر است و از این امر آزرده می‌باشد. آن گاه از قبرستان برگشتند. مردم که همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، عرض کردند: یا رسول الله! کارهایی که برای سعد انجام دادید نسبت به هیچ کس دیگری تاکنون انجام نداده بودید : شما با پای برهنه و بدون عبا جنازه او را تشییع فرمودید. ✅ رسول خدا صلوات الله علیه و آله فرمودند : 🔅ملائکه نیز بدون عبا و کفش بودند. از آنان پیروی کردم. عرض کردند: 🔅گاهی طرف راست و گاهی طرف چپ تابوت را می‌گرفتید! ✅ حضرت فرمودند : چون دستم در دست جبرئیل بود ، هر طرف را او می‌گرفت من هم می‌گرفتم! عرض کردند: ✳️ یا رسول الله صلی الله علیه و آله بر جنازه سعد نماز خواندید و با دست مبارکتان او را در قبر گذاشتید و قبرش را با دست خود درست کردید، باز می‌فرمایید سعد را فشار قبر گرفت؟ ✨حضرت فرمودند: ✨- آری، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همین است! 📚 بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار : جلد ۶ ص ۲۲۰ و جلد ۲۲ ص ۱۰۷ و جلد ۷۳ ص ۲۹۸ 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
‌ °• ڪرامت حضرتـــــ زهرا(سلام الله علیهاـ) •° 🌼 ارادت امام رضا به فاطمه(سلام الله علیهاـ) •°ـ) ❃ يكى از فضلاى حوزه كه مشكل بزرگى برايش پيش آمده بود، براى زيارت و توسل به حضرت امام رضا«ع» عازم حرم مى‌شود. از قضا به علامه طباطبايى بر مى‌خورد كه ايشان هم عازم حرم است. به طرفش رفته و با چشمى پر اشک و دلى پرسوز از ايشان مى‌خواهد تا دعايى به او بياموزد كه حاجتش روا شود. ❃ علامه نگاهى مهربان به چهره و حالت او مى‌كند، آن گاه مى‌گويد: فرزندم! وقتى وارد حرم مطهر مى‌شوى، يكى از مؤثرترين و بهترين دعاها اين است كه حضرت را به مادرش زهرا«س» قسم بدهى كه حجت تو را از خدا بخواهد. چون حضرت به مادرش زهرا«سلام الله علیهاـ) •°» علاقه فراوان و ارادت خاصى دارد و سوگند دادن به مادر محبوبش، سخت مؤثر خواهد افتاد. 【 مى‌گويد: با شنيدن اين سخن سخت متاءثر شدم، و رعشه و لرزه اى تمامى وجودم را در بر گرفت. اين توسل و قسم دادن همان و به مقصود رسيدن همان】 📜 منبع: رنج‌ها و فريادهاى فاطمه(سلام الله علیهاـ) •°)، ترجمه كتاب بيت الاحزان، ص241 و 242 ‌✍ 360 داستان از فضائل مصائب و کرامات خانوم زهرا.س نوشته عباس عزیزی الله علیها 🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
هدایت شده از 🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
•❥❥ احیاے شب قدر احیاے قلبـ❤️ـها ❥❥• 🌙•◇❥❥🌸❥❥◇• 🔰 احیا یعنی زنده کردن 🚑 وقتی قلب یکی می‌ایسته پزشکا احیاش می‌کنن، تا به زندگی برگرده 👈 اگه حس می‌کنی چیزی نمونده قلبت زیر بار گناه و دوری از مولات بایسته ✅ امشب بهترین وقته که احیاش کنی اصلا بسپارش دست مولات تا برات احیاش کنه 👈 اون بهترین پزشکه ⏪⏪ جـ🏃ـا نمونی رفیق 🌙•◇❥❥🌸❥❥◇•🌙 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
💖🍀🌺🌹❤️ داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و دوم لیلا:هوی روانی چرا اومدی از حوزه انصراف دادی؟ -لیلا داغونم چطوری درس بخونم ؟😔😔 لیلا:بمیرم برات -إه خدا نکنه لیلا:کجا میری؟ -سپاه ثبت نام دوره روایتگری لیلا:اوهوم -تو نمیای ؟ لیلا:نه آخه به مهدی نگفتم -باشه پس من برم فعلا یاعلی لیلا: عزیزم مراقب خودت باش یاعلی رفتم سپاه قسمت فرهنگی ثبت نام کردم گفتن زمان شروع کلاسها را خودمون اطلاع میدیم بهتون سه هفته بعد کلاسها ‌شروع شد، استاد که از روایتگری منطقه جنوب بهمون آموزش میداد حاج حسین یکتا بود بچه ها برای روایتگری باید مساحت منطقه را بدونید عملیاتهای مهم اون منطقه فرمانده های که تو اون منطقه شهید شدن تاریخ عملیات تعداد شهدای عملیات ها تعداد اینکه دشمن چقدر تلفات داده اما چقدر مهمات از دشمن گرفتیم از منطقه اروند شروع شد شهید مهدی باکری اینجا جا مونده خواهر شهید باکری: ما سه تا برادر داشتیم 🌹🍀🌺🍀🌹💐🌺🍀 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 👇 sapp.ir/mabareshohada 🍃🌺
💖🍀🌺🌹❤️ داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و سوم خواهر شهید باکری: ما سه تا برادر داشتیم علی آقا رو ساواک دستگیر کرد زیر شکنجه شهید شد،پیکرشو بهمون ندادن حمیدآقا راهم که آقامهدی جاگذاشت مجنون خود آقا مهدی روهم اروند برد یه مزار از سه برادرم نیست تو دنیایی به این بزرگی کلاسای روایتگری شش ماه طول کشید مناطق جنوبی شامل (اروند،شلمچه، طلائیه، دهلاویه،دوکوهه، هورالعظیم ) را شناختیم تو مناطق غربی هم بازی دراز وایلام ،بانه وقصرشیرین شیرزنان غرب مثل شهیده ناهیدفاتحی کرجو شناختم شهیده ناهید فاتحی کرجو تنها دختر مبارز جز گروه پیش مرگان کرد در اوایل انقلاب بوده در منطقه هنوز ضد انقلاب در غالب گروهک های مثل کومالو وجود داشت یک روز ناهید ربوده میشود چندوقت بعد دختر را با سر تراشیده در روستاهای کردستان به عنوان جاسوس خمینی می گردانند😔😔 و چندروز بعد این ماجرا جنازه دختری با سر ترشیده را در کوه های سر به فلک کشیده زاگرس پیدا میکنن امروز کلاسای روایتگری تموم شد اما دلم گرفته بود رفتم مزارشهدا همینجوری بین مزارها راه میرفتم یک دفعه گوشیم زنگ خورد 🌹🍀🌺🍀🌹💐🌺🍀 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 👇 sapp.ir/mabareshohada 🍃🌺
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و چهارم همینجوری بین مزارها راه میرفتم یک دفعه گوشیم زنگ خورد -الو مامان : حنانه جان خوبی؟ کجایی مامان ؟ -مزارشهدا مامان: خوب بیا خونه برات یه سورپرایز دارم -سورپرایز چیه ؟ مامان :بیا حالا خونه -باشه تا یه ساعت دیگه خونه ام وارد خونه شدم تولد تولد تولدت مبارک تولدمنه وای اصلا یادم نبود مامان: عزیزدلم تولدت مبارک 😘 بابا:اینم کادوی من و مامانت بلیط پرواز کربلا 😔😔 آقا بهتر از من سراغ نداری هرسال میطلبی ؟ باگریه رفتم اتاقم به بلیطم نگاه میکردم گریه میکردم آی شهدا من چیکار کنم با بلیط و سفر تاریخ حرکت ۲۷رجب عید مبعث بود از همه خداحافظی کردم چمدونم بستم و..... 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 👇 http://sapp.ir/mabareshohada 🍃🌺
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و پنجم چمدونمو با گریه بستم با گریه خداحافظی کردم روز حرکت رسید دلم نمیخاست برم کربلا تو فرودگاه آخرین ایستگاه برگشتم نرفتم کربلا😭😭 برگشتم خونه اما همه زخم زبان بهم زدن که تو دعوت امام حسین علیه السلام را رد کردی هرچیز لیاقت میخواد تو نداری دلم تو اون لحظه شلمچه میخواست تو اتاقم داشتم گریه میکردم که گوشیم زنگ خورد با صدای گرفته گفتم :بله بفرمایید صدا:سلام ببخشید خانم معروفی ؟ -بله خودم هستم صدا: ببخشید مزاحمتون شدم مردانی هستم فرمانده حوزه ناحیه ۱۵ اگه امکانش هست یه قرار ملاقات بذاریم برای برنامه روایتگری -بله آقای مردانی حتما محل قرار مزارشهدا خوب هست ؟ آقای مردانی:بله عالیه اتفاقا جعمه پنجم روز شهادت آقامحرم هست -ببخشید فامیلی این شهید که میفرمایید چی هست ؟ تازه شهید شدن آقای مردانی:بله ،شهید محرم ترک مدافع هستن .... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 👇 sapp.ir/mabareshohada 🍃🌺
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و ششم ایستادم به نماز وسطای نماز ک صدای زنگ گوشیم بلند شد عادتم بود هروقت دلم میگرفت دو رکعت نماز میخوندم سلام که گفتم گوشی رو برداشتم دیدم زینب بود شمارشو گرفتم _جانم زینب زینب: حنانه 😭😭 -چیه؟ چی شده؟ زینب:خواب کربلا دیدم پا به پای خوابای زینب من آب شدم خوابای زینب شد تحول بزرگی برام یک سالی طول کشید تا زینب کربلایی بشه و اون یک سال شد تمام زندگی من شناخت خدا، امام حسین (علیه السلام )،شهدای مدافع حرم اما اون پنجشنبه...... با زینب رفتیم آقای مردانی را دیدیم قرارشد کل کاروانای راهیان نورشون را من روایتگری کنم شروع کردم تحقیق درمورد همه چیز دلم میخاست خدا و ائمه و سایر شهدا را بشناسم از مزار شهدا که برمیگشتیم زینب:‌حنانه چرا تو خودتی ؟ -میخام خدا و ائمه را بشناسم کمکم میکنی؟ زینب: آره باید با دوستم دیانا آشنات کنم 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃 👇 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 👇 sapp.ir/mabareshohada 🍃🌺