eitaa logo
گنجینه داستان معبر شهدا
215 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
497 ویدیو
6 فایل
داستانهای اخلاقی - معرفتی - شهدایی - برای آموختن راه زندگی سالم کانال معبرشهدا https://eitaa.com/mabareshohada ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🍂قلب مرا♥️ با بی قرارے ساختند 🌱ابـر چشــمم را بهارے ساختند 🍂انتــظارٺ افضــل اعمــال من 🌱هر ڪسےرا بهر ڪارے ساختند ✨صبحت بخیر زیباترین هدیہ خدا✨ اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🍃 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
تمام آنچه از عاشورا و بعد از عاشورا به دستان زینب سلام‌الله‌علیها در تاریخ ثبت شد؛ برای "دیدن" و "فهمیدن" ما بود و .. جبران مافاتش ... ؛ 💥تا حسین آخرالزمان را، عاشورایی دیگر احاطه نکند! شهادت سرچشمه وفا، آيينه زهرانما، زينت تمام نمای ولايت، قهرمان فصاحت و بلاغت، الگوی تمام عيار ايثار و وقار، پرچمدار عاشورائيان، رسوا كننده يزيديان، مفسّر حقيقی كربلا، سنگ صبور غربت حسين، نايبة الزهرا، تجسم عصمت فاطمی، تبلور صبر علوی، او كه صبر در كلاسش شاگردی می‌كند و در مقابلش به زانو درمیآيد، يار واقعی امام زمانش، عقیله بنی هاشم ... حضرت زينب كبری سلام الله علیها را به پیشگاه مقدس مولای مظلوممان حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و شما اعضای بزرگوار تسلیت عرض می‌نماییم... _دعا ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ https://eitaa.com/dastanemabareshohada ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
- محمد علی قاسمی.mp3
12.1M
🔘 ‌سالار زینب 🎼 تنظیم_استودیویی ♥️ احساسی 🏴 السلام‌علی‌ساکن‌کربلا شهادت سلام الله علیها تسلیت ↶【به ما بپیوندید 】↷ 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
گنجینه داستان معبر شهدا
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۲۱ "استقامت" 🔹اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب
شب ۲۲ "علی زنده است" 🔹 ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید ... ما همدیگه رو می دیدیم ... ⭕️ اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... 🔸 از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم. - خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست😢 به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ... ✅ بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ... ⭕️ از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ... 🌷 بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد...اینها اولین جملات من‌ بود... 💢 علی زنده هست...😭 من علی رو دیدم...علی زنده ست... بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ...😭 ادامه دارد.... https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤚 اے ڪاش ڪسے براے آقا تب داشت یادے ز امام منتظر بر لب داشت قرباڹ غریبےات شوم °•مهدے(عج)جان•° اے کاش ڪه صاحب الزماڹ زینب داشت سلام رفقا جان صبحتون باطراوت️💗 سه شنبه تون زیبا 🌹 💫در این صبح زیبا براتون آرزو میکنم 💗دلتون دریایی ☕️آرامشتون پایدار 💗شادی هاتون همواره ☕️و فاصله تون با افکار منفی 💗از زمین تا آسمان باد 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
📚 ✍️روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای ميراث خانوادگی اش را در انبار علوفه گم کرده بعد از آنکه در ميان علوفه بسيار جستجو کرد و آن را نيافت از گروهی کودک که بيرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پيدا کند جايزه ميگيرد. به محض اينکه اسم جايزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه های علوفه را گشتند اما باز هم ساعت پيدا نشد. همينکه کودکان نااميد از انبار خارج شدند پسرکی نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتی ديگر به او بدهد. کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود انديشيد:چرا که نه؟ کودک مصممی به نظر ميرسد، پس کودک به تنهايی درون انبار رفت و پس از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحير از او پرسيد چگونه موفق شدی درحالی که بقيه کودکان نتوانستند؟ کودک پاسخ داد: من کار زيادی نکردم، روی زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تيک تاک ساعت را شنيدم و در همان جهت حرکت کردم و آنرا يافتم... "ذهن وقتی در آرامش است، بهتر از ذهن پرمشغله، کار ميکند. هر روز اجازه دهيد ذهن شما اندکی آرامش يابد تا ببينيد چطور بايد زندگی خود را آنگونه که می خواهيد سروسامان دهيد. 🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گنجینه داستان معبر شهدا
#رمان شب #بدون_تو_هرگز ۲۲ "علی زنده است" 🔹 ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک ق
شب ۲۳ " آمدی جانم به قربانت " 🌻شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدرک اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم... با قدرت و تمام توان درس می خوندم ... ترم آخرم و تموم شدن درسم با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ... التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینی فرار شاه ، با آزادی علی همراه شده بود ... 🌻صدای زنگ در بلند شد در رو که باز کردم ... علی بود ... علی 26 ساله من ... 😭 مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ... 🌻زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ... می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ... 🌻من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... 🌻دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ... - بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ... 🌻علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ... - مریم مامان ... بابایی اومده ... علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ... میرم برات شربت بیارم علی جان ... چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... 😭😭😭😭 محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ... من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ... بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من، پیر شده بود ... ادامه دارد.... https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[• 🌈•] شْهَدُ أَنَّكَ فَاتِقُ كُلِّ رَتْقٍ گواهی میدهم که تو گره گشای هر مشکلی هستی... ❤️ 🌱 🌱 ‌ 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 ↶【به ما بپیوندید 】↷ https://eitaa.com/dastanemabareshohada
با خودت تکرار کن؛ «امروزقلبم آرام است و با امید به خدا به سمت اهدافم حرکت میکنم و میدانم باران رحمت و فراوانی بر سرم نازل می شود و همه چیز دگرگون می گردد. خداوندا سپاسگزارم» ↶【به ما بپیوندید 】 ↷https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه دلنشین است هرصبح، سلام کردن به آفتاب حضورتان و ایستادن رو به بهارِ معطر نگاهتان و چشم دوختن به راهی که عطرنرگس از انتهای آن مشام منتظران را نوازش می دهد چه نعمت بزرگی است داشتنِ شما ...🏝 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🍃🌸 بــِســْم اللــّهِ الـرَّحـْمـَن الـرَّحـيم🍃🌸 خـــــدا جــــّّـانم می دانی زیباترین لحظه زندگیِ من ڪجاست!؟ همانجا ڪه روبه روی عظمتت سجــده می ڪنم همانجاست ڪه دلم را تمام وجودم را می سپارم به بزرگیت از همانجاست کـه تمام نگرانی هایم ، تمام آشوب هایم را به باد میدم از همانجاست که می شوم همان بنده آرامت 【به ما بپیوندید 】 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
✨﷽✨ 🔴قدر عافيت كسى داند كه… البته تنها «» و «» چنين نيست. هر نعمتى چنين است كه تا هست، قدرش ناشناخته است و چون از دست رفت، قدرش معلوم مى شود؛ مثل: فراغت، قدرت، پدر و مادر، دوست خوب، فرصت آموختن، همسر و... ولى دو ياد شده، گوهرهاى گرانبهاترى هستند، بى بديل و دست نيافتنى. كدام سالخورده است كه حسرت ايام جوانى و فراغت آن دوران را نداشته باشد؟ كدام گرفتار و بيمار است كه از دوران خوش آسايش و آرامش و تندرستى با اندوهى تلخ، ياد نكند؟ به گفته سعدى: «قدر عافيت كسى داند كه به مصيبتى گرفتار آيد.» استفاده بهتر از فرصت جوانى و بهره ورى كامل از دوره نشاط و سلامتى و توانايى جسمى و آرامش و آسايش و امنيت اجتماعى، نشانه شناخت قدر و قيمت اين دوگوهر است. 💢قدر و ارزش نعمت ها را تادر اختيار ما هست، بشناسيم كه فردا دير است و بى ثمر! ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/dastanemabareshohada
برای گل دخترتون دنبال ست عبادت هستین⁉️ با قیمت باور نکردنی ✈️ارسال به همه نقاط ایران عزیز 🎀مجری تخصصی پک های زیبای جشن تکلیف عرضه انواع مدلهای چادر و دیگر محصولات حجاب آدرس فروشگاه : گیلان-سنگر،بلوارامام حسین علیه السلام،جنب مهدیه ،فروشگاه فرهنگی فاطمی کوثر تلفن -09119302342 ✏️سفارش: @HOSSEIN_14 ——————————— فروشگاه فرهنگی حجاب فاطمی کوثر👇 ————————————— 🌺🍃 @foroshgah_koosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 🍁 خیلی وقتها حواسم هم نبوده راه خطا رفته‌ام... اما من با همه روسیاهی‌هایم 💚 دلخوش به مهربانی شما هستم... به اینکه حواستان به من هست... به اینکه مرا می‌بینید... مرا می‌فهمید... راستی آقا من خیلی دلتنگ بین‌الحرمینم... 🌿 برای کربلایتان، زائر نمی‌خواهید...؟ 🌸 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ ↶【به ما بپیوندید 】↷ 🌺 @mabareshohada 🌺
🌷☘ ☘ ☘ بســـم اللّه الرّحمـــن الرّحیـــم ☘ 🔹سلام و عرض ادب خدمت شما دوستان عزیز شبتون بخیر و شادی❤️ 🔸 ضمن عذرخواهی از شما عزیزان پارت ۲۴ رمان تقدیم نگاه مهربونتون میشه با ما همــ🌹ـراه باشید. 😊 ☘ 🌷☘
گنجینه داستان معبر شهدا
#رمان شب #بدون_تو_هرگز ۲۳ " آمدی جانم به قربانت " 🌻شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود .
شب ۲۴ 🔹روزهای التهاب ⭕️ روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود و قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ... 🔹خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت! حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم 😢 🔸علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده! 🙃 توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود👌🏼 🔹اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد. 💢 هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد. ✅ اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ... 🌷و امام آمد ...😊 ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون 🌺 مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ...😍 اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... آخه علی همه چیزش امام بود ...🌷😌 نفسش بود و امام بود ... 🌹 نفس همه ی ما امام بود... ادامه دارد.... https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ 🍂صبح جمعه رسیده از راه و در فراق تو بر لبم آه است... 🍂ندبه‌ ی چشم های بارانی ذکر «أین بقیة الله» است 🍂بی تو دل های ما چه سرگردان بی تو احوالمان پریشان است 🍂«العجل یابن فاطمه» دیگر جان به لب های ندبه خوانان است... https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🔴 زیارت امین الله توصیه امام زمان(عج) 🔵 حاج علی بغدادی می گوید: [در تشرف خود] وقتی به حرم موسی بن جعفر علیه السلام رسيديم پس داخل حرم مطهر شدیم و ضریح مطهر را بوسیدیم پس حضرت به من فرمود: زیارت کن گفتم من قاری نیستم. فرمود: برای تو زیارت بخوانم گفتم آری فرمود: کدام زیارت را می خواهی گفتم هر زیارت که افضل است مرا به آن زیارت ده 🔺 فرمود: زیارت امین الله افضل است و آنگاه به خواندن آن مشغول شد. 📚 مفاتیح الجنان، تشرف حاج علی بغدادی https://eitaa.com/dastanemabareshohada