eitaa logo
داستان زیبا
169 دنبال‌کننده
181 عکس
246 ویدیو
56 فایل
داستان زیبا داستان های معصومین داستان های کوتاه داستان های مستند و علما وشهدا و .. کانال دیگر ما:قرآن وسنت، @ghoranvasonat کانال روانشناسی @ravan110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 🌕🌕 ✍ فهمیدم که منظور ایشان مرگ من و انتقال من به آن جهان است. مکثی کردم و پسرعمه اشاره کردم و گفتم: من آرزوی شهادت دارم سالها به دنبال شهادت بودم حالا با این وضع بروم؟! ☘اما اصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم. دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم. بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم لحظه‌ای بعد خود را همراه این دو نفر در یک بیابان دیدم. ☘ زمان اصلا مانند اینجا نبود و در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم. آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم از آن درد شدید راحت شده بودم شرایط خیلی عالی بود. ☘ در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند حالا داشتم این دو را می دیدم. چقدر زیبا و دوست داشتنی بودند،دوست داشتم همیشه با آنها باشم ☘ در وسط یک بیابان خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم. روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم. ☘به اطراف نگاه کردم سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود،شعله های آتش بود. حرارتش را از دور احساس میکردم. ☘ به سمت راست خیره شدم در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود نسیم خنکی از آن سو احساس می‌کردم. ☘ به شخص پشت‌ میز سلام کردم با ادب جواب داد. منتظر بودم می خواستم ببینم چه کار دارد. آن دو جوان که در کنار من بودند عکس العملی نشان ندادند. اما همان جوان پشت میز، یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد و به آن کتاب اشاره کرد و گفت: 💥 هست بخوان امروز برای ،هم اینکه آن را ببینی است. ❌ چقدر این جمله آشنا بود.در یکی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: "اِقرَا کِتابِک کَفی بِنَفسِکَ الیَومَ عَلَیکَ حَسیبا" ☘نگاهی به اطراف کردم و کتاب را باز کردم: بالای سمت چپ صفحه اول با خط درشت نوشته شده بود: ۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت سن بلوغ شما است. شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید. در ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است، اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. ☘ قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود: از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و... ❌پرسیدم: اینها چیست؟ گفت اینها است که قبل از بلوغ انجام داده ای. همه این کارهای خوب برایت شده است. قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم،جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است،برای همین وارد بقیه اعمال می شویم. ☘ یاد حدیثی افتادم که پیامبر فرمودند: چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد های_پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود نماز های پنجگانه است و نخستین چیزی که درباره آن از می شود نماز های پنجگانه میباشد. ✍ادامه دارد۰۰۰۰ •┈┈••❥•🌺⁩•⁦⁦❥••┈┈• ╔═🦋🌿════╗ @dastane313 ╚════🌿🦋═╝
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 🌕🌕 ☘خیلی ناراحت بودم،ای کاش کسی بود که می‌توانستم گناهانم را گردن او بیاندازم و اعمال خوبش را بگیرم. اما هرچی میگذشت میشد.. ☘جوان پشت میز ادامه داد: وقتی اعمال شما بوی بدهد پیش خدا هیچ ندارد. اعمال خالصت را نشان بده تا کارت سریع حل شود. ☘ همانطور که با را ورق می زدم ناگهان دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده: ❌🔅نجات یک انسان🔅❌ خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست. به خودم افتخار کردم وگفتم: خدا را این کار را برای خدا انجام دادم. ☘ ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای شنا کردن اطراف سد زاینده رود رفته بودیم. رودخانه پر از آب بود. ☘ناگهان صدای جیغ و داد یک زن و مرد همه را میخکوب کرد. یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد. ☘ من شنا و نجات بلد بودم. آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم شدن آنها گفتند اینجا نزدیک سد است و خطرناک... ☘ اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پریدم توی آب. خدا را که توانستم این بچه را نجات بدهم .او را به آوردم و با کمک بیرون آمدیم. ☘پدر و مادرش از من تشکر کردند و شماره تماس و آدرس من را گرفتند. این خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود.خوشحال بودم که یه با پیدا کردم. ☘اما یکباره کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شده است!! ❗️ با ناراحتی گفتم:مگر نگفتی فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد می‌شود؟؟ من این کار را فقط برای خدا انجام دادم،پس چرا دارد پاک میشود؟؟ ☘️جوان لبخندی زد و گفت: درست می‌گویی اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟ ☘یکباره فیلم آن را دیدم.. نیت درونی من بود! من با خودم می گفتم: خیلی کار مهمی کردم.. اگر جای پدر و مادر این بچه بودم به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت. ☘اگر من جای مسئولین استان بودم یک تهیه می‌کردم و مراسم ویژه می گرفتم اصلا باید خبرنگاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کنند.. ☘خلاصه فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد، روزنامه‌ها با من مصاحبه کردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک برای من آوردند. ☘جوان پشت میز گفت: اول برای خدا کار کردی اما بعد خرابش کردی! آرزوی اجر دنیایی کردی و را هم گرفتی درسته؟ گفتم راست می گویی.. همه اینها درست است. بعد با گفتم: چه کار کنم دستم خیلی خالیه. ☘️جوان پشت میز گفت:خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام می‌دهند اما باید کنند تا آخر این را حفظ کنند. بعضی ها کارهای را در همان دنیا می‌کنند! •┈┈••❥•🌺⁩•⁦⁦❥••┈┈• ╔═🦋🌿════╗ @dastane313 ╚════🌿🦋═╝