golestan11_01.mp3
21.08M
👆🏻👆🏻
◉━━━━━────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
🎧 کتاب صوتی "گلستان یازدهم"
💬خاطرات همسر سردار شهید علی چیت سازیان
1️⃣ قسمت اول
🌹سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان علیه السلام صلوات
#میلاد_حضرت_زینب مبارک باد🌸🌸🌸
🌴داستان ها و حکایات
🆔@dastanha_hekayat
✋
دیدار پرستاران با رهبر انقلاب
🔺 جمعی از پرستاران و خانواده شهدای سلامت با رهبر انقلاب دیدار خواهند کرد
🔹جمعی از پرستاران و خانواده شهدای سلامت به مناسبت ایام ولادت با سعادت #حضرت_زینب کبری سلاماللهعلیها و #روز_پرستار، صبح فردا (یکشنبه ۲۱ آذر) با رهبر انقلاب دیدار خواهند کرد.
🔹این دیدار مطابق دستورالعملهای ستاد ملی مبارزه با کرونا، به صورت حضوری در حسینیه امام خمینی(ره) برگزار خواهد شد.
🌷شهیدانه❣
🆔@karbalayiha72
🌴 ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
🔺هذیان گویی و ادعای پرتکرار بنی گانتز، وزیر دفاع اسرائیل:
🔹به ارتش دستور دادم تا برای حمله نظامی به ایران اماده باشند
🔹بنی گانتز، وزیر دفاع اسرائیل به آمریکایی ها گفته بود که ضرب الاجلی تعیین کرده است که ارتش اسرائیل چه زمانی باید مقدمات حمله به ایران را هماهنگ کند
🤛قاسم هنوز زنده است
#حاج_قاسم
💪خیبر خیبر یا صهیون
#ایران_قوی
🌴داستان ها و حکایات
🆔@dastanha_hekayat
10.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یاران امام زمان (عج) چه کسانی هستند؟
🎙#استاد_پناهیان
🔸 صلواتی را هدیه کنیم برای تعجیل در ظهور آقا #امام_زمان (عج)🌺
شادی روح شهدا و سردار دلها #حاج_قاسم صلوات🌹🌹🌹🌹🌹
🌹 اللهم صلی علی محمد وآل محمد
ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
🔴امام خمینی (ره)
♦️من باز میگويم همه مسوولان نظام و مردم ايران بايد بدانند كه غرب و شرق تا شما را از هويت اسلامي تان - به خيال خام خودشان - بيرون نبرند،آرام نخواهند نشست.
نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شويد و نه از قطع ارتباط با آنان رنجور.
هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد و آنان را آرام نگذاريد كه اگر آرام گذاريد،لحظهاي آرامتان نمي گذارند.»
📚صحیفه امام خمینی (ره) جلد۲۱ص۳۲۹
سلام و درود خدا بر روح پرفتوح امام و #شهدا 🍀
#دولت_انقلابی
🌴 داستان ها و حکایات
🆔 @dastanha_hekayat
°°°
اونا دلخوش عروسیا وتولداشون
از یک هفته تدارک میبینن
ماهم دلخوش محرم و فاطمیه
لحظه شماریم تا اشک بریزیم 🍂
تسلیت یا صاحب الزمان🥀🥀🥀🥀🥀
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
داستان ها و حکایات
🆔 @dastanha_hekayat
🌴🌴🌴
💠 داستان بسیاااار زیبای "مقبل کاشانی"💠
مقبل کاشانی، شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان قافله رو تاراج میکنن یک عده از افراد بر میگردن کاشان یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن.
اما مقبل در گلپایگان نه آشنایی داشت و نه اعتباری، از یک طرف هم دوست نداشت دیگه راهی رو که اومده برگرده؛ دلش هوای امام حسین علیه السلام رو داشت با خودش میگفت همینجا میمونم کار میکنم تا خرج ادامه سفرم جور بشه در گلپایگان ماند تا اینکه شب عاشورا شد، اشعاری رو که سروده بود در شب عاشورا خوند و غوغا کرد ...
همون شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید، مشرف شده به کربلا و وارد صحن شد؛ خواست بره طرف ضریح که از ورودش جلوگیری کردن ...
مقبل میگه: با خودم گفتم خدایا نباید در رابطه با دخول به حرم کسی دیگری را مانع شوند.
یکی گفت: درست میگویی مقبل اما الان فاطمه زهرا (سلام الله علیها ) و خدیجه کبری(سلام الله علیها ) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند؛ چون تو نامحرمی اجازه ورود نخواهی داشت.
پرسیدم: توکیستی؟
گفت : من از فرشتگان حافّین هستم، حالا برای اینکه ناراحت نشوی بیا تا تو را به قسمتهای دیگر حرم هدایت کنم.
در سمت غربی صحن مطهر مجلسی با شکوه بود، از وی راجع به حاضرین در مجلس سوال کردم.
گفت: پیامبرانند از آدم تا خاتم که همه برای زیارت قبر سید الشهدا (علیه السلام )آمده اند.
مقبل میگه، حضرت رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود: بروید به محتشم بگویید بیاید.
ناگاه دیدم محتشم با همان قیافه، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد.
حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند، که ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفت حضرت میفرمود، برو بالاتر تا پله نهم رسید ایستاد ومنتظر دستور پیامبر بود.
حضرت فرمود: ای محتشم امشب شب عاشوراست، از آن اشعار جانسوزت بخوان
و محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش:
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
اینجا بود که، صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد ...
حضرت رسول صلی الله علیه و آله گریه کنان می فرمود: ای پدران من ای عزیزان ببینید با فرزندم حسین چه کرده اند، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند.
سپس اشاره کرد که محتشم باز هم بخوان محتشم ادامه داد:
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که، گویی صدای گریه به عرش میرسید.
محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمود: باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده
محتشم در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت، فریاد کنان صدا زد یا رسول الله(ص):
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کرد و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکرند و ملائکه محتشم را ساکت میکردند، محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد.
پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) عبای خود را بر دوش محتشم انداخت ...
مقبل میگوید؛ من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان.
هر چه انتظار کشیدم نفرمود، مایوسانه از حرم خارج شدم که دیدم حوری مرا صدا میزند: ای مقبل، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نزد پدر آمد و فرمود: به مقبل هم بگویید تا اشعارش را بخواند.
مقبل گوید؛ رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم ) به من نفرمود برو بالاتر فهمیدم، مقام محتشم از من خیلی بالاتر است.
شروع کردم به خواندن اشعارم:
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت
هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب واژه گون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد
تا این اشعار را خواندم، حوریه ای آمد و گفت: مقبل دیگر نخوان که زهرا سلام الله علیها غش کرد.
مقبل گوید؛ از منبر فرود آمدم و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) صله چیزی به من عطا نفرمود، ناگهان امام حسین علیه السلام را درهمان حالت رویا دیدم که ازآن حلقوم بریده صدا زد: ای مقبل من خودم خلعت تو را خواهم داد.
مقبل گوید؛ در این حال از خواب بیدار شدم.
فردای آن روزقافله ای به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا همراه خود بردند ...
📚وقایع الایام 58
امـــــامـ زمـــانـــے شـــو
#امام_زمان (عج)
🌴داستان ها و حکایات
🆔 @dastanha_hekayat
🌹🌹🌹
#شهدا شمع محفل دوستانند، شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصولشان "عند ربهم یرزقون" اند
و از نفوس مطمئنه ای هستند که مورد خطاب "فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی" پروردگارند.
امام خمینی (ره)
داستان ها و حکایات
🆔 @dastanha_hekayat
به یاد حاج قاسم سلیمانی صلوات🌹
فهوی حسین روزنامه نگار مصری که گرایش ناسیونالیستی عربی دارد و از پیروان جمال عبدالناصر است و اتفاقا مشی ضد ایرانی دارد در یک مقاله مفصل در مقام مقایسه مصر و ایران چنین مینویسد.
ما و ایرانی ها بیش از سی سال پیش در فضای بین الملی در یک سطح بودیم.
ایرانی ها راه مبارزه و مقاومت در برابر ابر قدرتها، بخصوص آمریکا را انتخاب کردند و ما مسیر سازش را برگزیدیم.
ما هر سال مزد خیانت مان به اعراب را از طرف آمریکا در قالب ۴ میلیارد کمک بلاعوض میگرفتیم و ایرانی ها از همان اول فشار سیاسی، اقتصادی و تحریم و جنگ داخلی و جنگ نابرابر را تجربه کردند ….
امروز ایران از یک قدرت منطقه ای به یک قدرت جهانی تبدیل شده که هیچ مشکلی در سطح منطقه وجهان بدون جلب نظر ایران قابل حل نیست.
و کاندیداهای ریاست جمهوری آمریکا ۶۴ بار هر کدام عبارت ایران را در مناظره تلوزیونی خود بکار میبرند.
گویی حریفی جز ایران در سطح جهان ندارند …
و دیگر اینکه ایرانی ها در تمام علوم استراتژیک، از هسته ای تا فضایی و تا نانو و شبیه سازی و پزشکی و …
جز ده کشور برتر جهان میباشند و در صنایع موشکی چهارمین قدرت دنیا و از نظر دقت و سرعت موشکهایش شاید اولین کشور دنیاست.
و در منطقه جزیره امن و ثبات است و ما علیرغم حمایت آمریکا و اخذ کمک های سالیانه دغدغه تهیه یک وعده قرص نان برای اکثر مردم مان داریم و …..!!!؟؟؟
وقتی در مملکتی رهبر درست و حسابی نباشد، خب! وضعیت میشود مصر”
وقتی در جامعه ای وحدت نباشد میشود عراق”
وقتی در کشوری فرمانده ی استواری نداشته باشد میشود پاکستان
وقتی درکشوری به ظاهر مسلمان رهبر و رئیس آن مملکت، خود فروخته به شرق وغرب باشد میشود ترکیه”
اما وقتی در کشوری شیعه، رهبر باج به زمین و زمان ندهد، با همه فشارها، سلیقه ها، تندرو، کندرو، جنگ ۸ ساله، ۳۰ سال تحریم سیاسی و اقتصادی، جایی برای نفس کشیدن دشمن باقی نمی ماند.
خوب آن وقت می شود ایران، در میان حصاری از آتش جنگ های منطقه که گرگهای زخمی پشت مرزهایشان بی قرار زوزه می کشند …
کسی جرات ندارد به خاکشان چپ نگاه کند …
حتی مگس هایشان (پهباد ها).💪💪💪
داستان ها و حکایات
🆔 @dastanha_hekayat
✳️منتظران ظهور
🗣#شبانه
💠 داستان بسیاااار زیبای "مقبل کاشانی"💠
مقبل کاشانی، شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت #کربلا در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان قافله رو تاراج میکنن یک عده از افراد بر میگردن کاشان یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن.
اما مقبل در گلپایگان نه آشنایی داشت و نه اعتباری، از یک طرف هم دوست نداشت دیگه راهی رو که اومده برگرده؛ دلش هوای امام حسین علیه السلام رو داشت با خودش میگفت همینجا میمونم کار میکنم تا خرج ادامه سفرم جور بشه در گلپایگان ماند تا اینکه شب عاشورا شد، اشعاری رو که سروده بود در شب عاشورا خوند و غوغا کرد ...
همون شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید، مشرف شده به کربلا و وارد صحن شد؛ خواست بره طرف ضریح که از ورودش جلوگیری کردن ...
مقبل میگه: با خودم گفتم خدایا نباید در رابطه با دخول به حرم کسی دیگری را مانع شوند.
یکی گفت: درست میگویی مقبل اما الان فاطمه زهرا (سلام الله علیها ) و خدیجه کبری(سلام الله علیها ) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند؛ چون تو نامحرمی اجازه ورود نخواهی داشت.
پرسیدم: توکیستی؟
گفت : من از فرشتگان حافّین هستم، حالا برای اینکه ناراحت نشوی بیا تا تو را به قسمتهای دیگر حرم هدایت کنم.
در سمت غربی صحن مطهر مجلسی با شکوه بود، از وی راجع به حاضرین در مجلس سوال کردم.
گفت: پیامبرانند از آدم تا خاتم که همه برای زیارت قبر سید الشهدا (علیه السلام )آمده اند.
مقبل میگه، حضرت رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود: بروید به محتشم بگویید بیاید.
ناگاه دیدم محتشم با همان قیافه، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد.
حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند، که ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفت حضرت میفرمود، برو بالاتر تا پله نهم رسید ایستاد ومنتظر دستور پیامبر بود.
حضرت فرمود: ای محتشم امشب شب عاشوراست، از آن اشعار جانسوزت بخوان
و محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش:
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
اینجا بود که، صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد ...
حضرت رسول صلی الله علیه و آله گریه کنان می فرمود: ای پدران من ای عزیزان ببینید با فرزندم حسین چه کرده اند، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند.
سپس اشاره کرد که محتشم باز هم بخوان محتشم ادامه داد:
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که، گویی صدای گریه به عرش میرسید.
محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمود: باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده
محتشم در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت، فریاد کنان صدا زد یا رسول الله(ص):
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کرد و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکرند و ملائکه محتشم را ساکت میکردند، محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد.
پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) عبای خود را بر دوش محتشم انداخت ...
مقبل میگوید؛ من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان.
هر چه انتظار کشیدم نفرمود، مایوسانه از حرم خارج شدم که دیدم حوری مرا صدا میزند: ای مقبل، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نزد پدر آمد و فرمود: به مقبل هم بگویید تا اشعارش را بخواند.
مقبل گوید؛ رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم ) به من نفرمود برو بالاتر فهمیدم، مقام محتشم از من خیلی بالاتر است.
شروع کردم به خواندن اشعارم:
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت
هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب واژه گون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد
تا این اشعار را خواندم، حوریه ای آمد و گفت: مقبل دیگر نخوان که زهرا سلام الله علیها غش کرد.
مقبل گوید؛ از منبر فرود آمدم و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) صله چیزی به من عطا نفرمود، ناگهان امام حسین علیه السلام را درهمان حالت رویا دیدم که ازآن حلقوم بریده صدا زد: ای مقبل من خودم خلعت تو را خواهم داد.
مقبل گوید؛ در این حال از خواب بیدار شدم.
فردای آن روزقافله ای به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا همراه خود بردند ...
📚وقایع الایام 58
➖➖➖➖➖➖➖
🌴 #ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f