eitaa logo
✨داستان‌ها و حکایات✨
58 دنبال‌کننده
254 عکس
52 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان کوتاه نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت. هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست? عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد. روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند. رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست. مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم. با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند. نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد. روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. 🕊 آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد. به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند. برای دوستان خود ارسال کنید.👆 نشر حداکثری... شب توبه و استغفار 🌴ڪانال داستان ها و حکایات https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
🔴مژدگانا که گربه زاهد شد... هدفش تحریک دیگر مراجع است تا آتش فتنه انگیزی اش را فراهم کند وگرنه بهتر از هرکسی میداند که نه کسی مخالف استقلال حوزه است و نه کسی موافق تعرض به ساحت مراجع؛ این جماعت که "جهان" را در "آمریکا" می بینند، به دنبال آن هستند که "وادادگی" را هم به اسم "تعامل" تئوریزه کنند! تا کجاست؟ عباس_عبدی 🌴ڪانال داستان ها و حکایات https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
📚پند خداوند خداوند به یکی از پیامبران بنی اسرائیل وحی فرستاد، به اولین چیزی که رسید، آن را ببلعد، دومی را پنهان کند و سوّمی را بپذیرد و چهارمی را ناامید نکند و از پنجمی فرار کند. پیامبر به راه خود ادامه داد، در ابتدای راه به اولین چیزی که رسید، کوهی عظیم بود، گفت؛ خداوند هیچگاه بنده را به کاری که توانش را ندارد، امر نمی کند. آنگاه به قصد بلعیدن کوه جلو رفت، هرچ جلوتر می رفت، کوه کوچکتر می شد، تا جایی که وقتی به کوه رسید، به شکل یک لقمه کوچک شد و آن را بلعید. به دومین چیزی که رسید تشتی بود، و آن را زیر خاک پنهان کرد. اما تشت از خاک بیرون آمد. سومین چیزی را که دید، پرنده ای بود که پرنده ای شکاری در تعقیبش بود، پرنده کوچک را به نزد خود طلبید، و آن را در آستین خود پنهان کرد، آنگاه پرنده شکاری رو به پیامبر گفت؛ ساعت ها بود او را تعقیب می کردم. صید را از من گرفتی. پیامبر به یاد فرمان چهارم خداوند افتاد، تکه ای از ران پرنده را کند و به او داد. پیامبر چندی بعد به مرداری بدبو روبرو شد. سریع از آنجا دور شد. خداوند به او وحی فرستاد که آن کوه نشانه غضب است، زیرا که انسان هنگام خشم خود را نمی بیند و اما هنگامی که آرام گرفت، قدر خویش را می شناسد و اگر صبر پیشه کند در هنگام خشم می بیند که خشم و غضب با تمام بزرگی اش به اندازه یک لقمه کوچک و لذیذ است. اما آن تشتی را که زیر خاک پنهان کردی، عمل صالح است که هرچه بخواهی آن را پنهان کنی، خداوند آن را نمایان می سازد. پرنده نشانه مردی است که برای اندرز تو می آید که باید از او استقبال کنی و آن پرنده شکاری حاجتمندی است که رو به سوی تو می آید و نباید ناامید بازگردد و اما آن مردار گندیده غیبت است که می باید همیشه از آن گریزان باشی. اگر چنانچه بخواهی مرا در بهشت ملاقات کنی باید در دنیا غریبانه و با غم و اندوه زندگی کنی، مثل پرنده ای تنها که در دل شب از بقیه جداست و با خدای خویش مأنوس گشته است. 🌴ڪانال داستان ها و حکایات https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
🫂 ماجرای جالب دیدار یک کفاش با امام زمان (عج) 👁️ حضرت صاحب الزمان (عج) با اینکه از نظر ما غایب هستند، اما همواره از اعمال آگاهند، و این گناهان ماست که باعث شده تا ایشان را نبینیم، و تعداد کمی از افراد قادر به دیدار با ایشان هستند؛ در ادامه، داستانی از تشرف مردی کفاش خدمت (عج) را بخوانید. 🌹 شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان (عج) قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد. 🌤️ روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. ⏳ پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟» ✋🏻 سید عرض کرد: «آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم». 👞 حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد. ⏳ پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟» 🫂 سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت: «قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید «کفش مرا پینه می زنی» داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید!» 🌹 حضرت لبخند زدند و فرمودند: 🔅«خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی». 📘 کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی شادی روح شهدا صلوات🌺 🌴ڪانال داستان ها و حکایات https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدا را شکر میکنیم که امروز برخلاف دوران طاغوت، دولتها خودشان به سراغ مردم میآیند. یک روزی بود که مردم باید زحمت میکشیدند، تلاش میکردند تا به حضور دولتها برسند؛ امروز به برکت اسلام، دولتها هستند که راه میافتند و به استانهای مختلف، شهرهای مختلف و دورافتاده‌ترینِ نقاط کشور میروند؛ رئیس جمهور میرود، وزیر میرود، مسئولین گوناگون میروند. مردم بعضی از این جاهائی که رئیس جمهور در آنجاها حضور پیدا میکند، میگویند ما در دوران گذشته یک مدیرکل را هم در اینجا ندیده بودیم! راست هم میگویند. این از برکت اسلام است. اسلام حکومتها را موظف میکند که به دشوارترین کارها و به ضعیف‌ترین مردم بیشتر بپردازند تا به کارهای آسان؛ و خوشبختانه امروز این وجود دارد. خدا را سپاسگزاریم. # سلامتی_فرمانده_صلوات دعای (عج) بدرقه راهتان... 🌴ڪانال داستان ها و حکایات https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
📜 امام حسن عليه السلام : ✨ اَلنّاسُ اَرْبَعَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ خُلقٌ وَ لا خَلاقَ لَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ خَلاقٌ وَ لا خُلقَ لَهُ، قَدْ ذَهَبَ الرّابِـعُ وَ هُوَ الَّذى لا خَلاقَ وَ لا خُلقَ لَهُ وَ ذلِكَ شَرُّ النّاسِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ خُلقٌ وَ خَلاقٌ فَذلِكَ خَيْرُ النّاسِ؛ 📚بحارالأنوار، ج 70، ص 10، ح 8 امام حسن مجتبى عليه السلام : ✨مردم چهار دسته اند: ✔️دسته اى از آنها اخلاق دارند، امّا بهره اى (از دنيا) ندارند. ✔️دسته اى بهره مندند، اما اخلاق ندارند. ✔️ دسته اى نه بهره اى (از دنيا) و نه اخلاق دارند كه اينها بدترين مردم اند. ✔️ و دسته اى كه هم اخلاق دارند و هم (از دنيا) بهره مندند كه اينان،بهترين مردمند 🌴 https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
9.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ شهید حاج احمد کاظمی رفیق و شفیق سلیمانی آمریکا غلط کرد... همراه با تصاویر شکست آمریکا در دزدی نفت ایران 🌴 ڪانال_داستان_ها_و_حکایات https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
مبارک🌸 روش پند دادن گناهکاران جوانی خدمت امام حسین علیه السلام رسید و گفت، من مردی گناهکارم و نمی توانم خود را در انجام گناهان باز دارم، مرا نصیحتی فرما. قال الامام الحسین علیه السلام: «افعل خمسة اشیاء و اذنب ما شئت، فاول ذلک: لا تاکل رزق الله و اذنب ما شئت، و الثانی: اخرج من ولایة الله و اذنب ما شئت، و الثالث: اطلب موضعا لا یراک الله و اذنب ما شئت، و الرابع: اذا جاء ملک الموت لیقبض روحک فادفعه عن نفسک و اذنب ما شئت، و الخامس: اذا ادخلک مالک فی النار فلا تدخل فی النار و اذنب ما شئت.» (1) امام حسین علیه السلام فرمود: «پنج کار را انجام بده و آنگاه هر چه می خواهی گناه کن. اول: روزی خدا را مخور و هر چه می خواهی گناه کن. دوم: از حکومت خدا بیرون برو و هر چه می خواهی گناه کن. سوم: جایی را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هر چه می خواهی گناه کن. چهارم: وقتی عزرائیل برای گرفتن جان تو آمد او را از خود بران و هر چه می خواهی گناه کن. پنجم: زمانی که مالک دوزخ تو را به سوی آتش می برد در آتش وارد مشو و هر چه می خواهی گناه کن.» جوان اندکی فکر کرد و شرمنده شد و در برابر واقعیت های طرح شده چاره ای جز توبه نداشت. 🆔 @dastanha_hekayat
❌❌❌ مسابقه زن شیطان 😈 صفت با شیطان زنی به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ می توانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟ شیطان گفت : آری , این کار بسیار آسان است ! پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند , اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد . پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد . 👁👁 سپس زن گفت : اکنون آن چه اتفاق می افتد را ببین و تماشا کن ! زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت : چند متری از این پارچه ی زیبا می خواهم , پسرم می خواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد . خیاط پارچه را به زن داد . سپس آن زن به خانه مرد خیاط رفت و در زد و زن خیاط در را باز کرد . زن به او گفت : ممکن است برای ادای نماز وارد خانه تان شوم ? زن خیاط گفت : بفرمایید ، خوش آمدید . پس از آن که نمازش تمام شد , بدون آنکه زن خیاط متوجه شود , آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت و سپس از خانه خارج شد . 💁‍♂هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت , آن پارچه را دید , فورا داستان آن زن و معشوقه پسرش را به یاد آورد و همان موقع به فکرطلاق همسرش افتاد. سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم . آن زن گفت : کمی صبر کن , نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم ؟؟؟!!! شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟ 🙆‍♂روز بعد آن زن پیش خیاط رفت و به او گفت : از همان پارچه زیبایی که دیروز از شما خریدم , کمی دیگر می خواهم , زیرا دیروز برای ادای نماز به خانه زنی محترم رفتم و آن پارچه را آن جا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم . اینجا بود که مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را به خانه برگرداند . 🙈الان شیطان در بیمارستان روانی به سر می برد و هر زنی را که می بیند , جیغ می کشد ...😂😂😂 ‌ 🆔 @dastanha_hekayat
🏴🏴🏴 عرض تسلیت به محضر (عج) 🕯تربت پـاک تــو را مـــادر زیــارت می‌کند ▪️هم رســول‌الله، هم حیدر زیـارت می‌کند 🕯هم رضا، هم موسی‌جعفر زیارت می‌کند ▪️هـر امـام و هــر پیــام‌آور زیــارت می‌کند 🕯بارگاه قدس تو، برتـر ز عرش کبریاست ▪️تا خدا دارد خدایی کعبه دل‌های ماست (س)💔 🆔 @dastanha_hekayat