معلمان عزیز روزتان مبارک
https://postalak.ir/ro
اگر معلمی می شناسید برایش بفرستید 😁
بز بز قندی 🌺
یه روز وقتی بز بز قندی قصه ما، از خونه خارج شد و به بیشه رفت .
گرگی اونجا کمین کرده بود .
می خواست بپره اونو بگیره.
اما با خودش گفت:" الان من بپرم اون چابکه و در می ره. حالا چی کار کنم ؟"
رفت پیش روباه، ماجرا رو گفت.
روباه قبول کرد کمکش کنه، اما شرط گذاشت :"باید نصف نصف باشه."
گرگ قبول کرد و با هم راه افتادند.
گرگ پشت بوته ها مخفی شد.
روباه جلو رفت و به بز گفت:"بریم اون طرف بیشه علفاش خوشمزه تره"
اول بز قبول نکرد اما با اصرار روباه رفت.
رفتند و رفتند ....... رسیدن به بیشه روباه اومد بوخوردش.
بزی اومد در بره که گرگ از اون طرف اومد.
بزی وقتی دید، راه فرار نداره، کمی فکر کرد و
گفت: "من امروز خوشمزه نیستم "
گرگه گفت:
_پس چرا ببرها و پلنگاو..... میگن تو خوشمزه ای .
-اونا فقط گوشت بز بز قندی رو خوردن. ولی من
من یه عقلی دارم تو خونه است. خیلی خوشنزه است.
خلاصه اونا رو را راضی کردتا همراهش برن خونه اش و بزی را به همراه عقلش بخورن.
خونه بزی بالا کوه بود.
یه چاه پایین کوه بود. خودش از روی چاه پرید. اما اونا چاه رو اصلا ندیدن. افتادن توی چاه.
از ته چاه داد زدند:
_دروغگو
_من دروغ نمی گم اگه عقلم و آورده بودم گول شما رو نمی خوردم.
اگه تو خونه فکرام و می کردم بعد می اومدم اینجوری نمی شد.
ولی از این به بعد عقلم را با خودم همه حا می برم.
بعد هم با خوشحالی به طرف خونه اش رفت.
(محمد حسین) 😎
@dastanhay
داستان سوم :
نوشا و کوشا، موش های کوچولو🤗
چرا کسی با من بازی نمی کنه⁉️🤔
یه روز نوشا که از خواب بیدار شد. به داخل مزرعه رفت. همینطور که جلو می رفت دوستاش رو می دید که با هم بازی می کنند. پیش جوجه تیغی رفت. به جوجه تیغی سلام کرد.
جوجه تیغی گفت:«س...س...سلا..م .»و از اونجا دور شد. نوشا با خودش گفت:« زبونش چرا گرفته بود؟»
خرگوشی با دیدن نوشا هویج از دستش افتاد. جستی زد و رفت.
جلوتر رفت به موش کور رسید. موش کور اون رو ندید. اما صدای پای او را شنید، پرید تو سوراخ. نوشا همینطور رفت و رفت به حوض آب رسید. ماهی ها شالاپ شالاپ می پریدند . اما تا او را دیدند پشت فواره قایم شدند. او رفت و رفت تا به درخت انگور رسید. زیر آن نشست و تا می توانست گریه کرد. هوا کم کم تاریک می شد . درخت به او گفت:« دیگه برو خونه .» رفت و رفت و رفت تا به خونه رسید .
در را باز کرد .
همه گفتند :«تولدت مبارک»
همه اونجا بودند حتی ماهی ها هم با تنگ اومده بودند. درخت ها هم از اون دور دورا داد زدن تولدت مبارک.»
-امروز تولد من بود. یادم نبود. واقعا غافلگیر شدم .
ناگهان خرگوش و ماهی و موش کور و.... گفتند :«با تو صحبت نمی کردیم می ترسیدیم شگفتانه را خراب کنیم»
پایان
(محمد حسین 😎)
@dastanhay
دلنوشته امام زمانی 🌹
به نام خالق هستی
به یادِ دوست و دوستی
سلام ای بهترین یارم
سلام ای والاترین دارایی ام
سلام ای مهربان ترین
سلام ای با وفا ترین
سلام ای بهترین
سلام ای زیبا ترین
سلام ای نام تو زنده
سلام ای شاه خجسته
سلام ای یار دیرین
سلام ای شاه سرزمین
بیا ای دوست
بیا ای دوست
بیا ای مرد
بیاد در مان هر درد
اللهم عجل لولیک الفرج 🌺
(محمد حسین دری)۱۱ ساله
@dastanhay
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💕 میلاد فرخنده امام رئوف حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام گرامی باد❤️
🙏 #به_تو_از_دور_سلام
#دلتنگ_مشهد_الرضایم