12.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار خوبه خدا درست کنه
سلطان محمود خر کیه!؟
👈🏻 داستان زیبای دو گدا که جلوی کاخ سلطان محمود گدایی می کردند./حتما ببینید و برای دیگران هم ارسال کنید.
#داستان_های_خوب
@dastanhayekhob
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای سلامتی امام زمان
#داستان_های_خوب
@dastanhayekhob
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا بهارِ دلنشین آمده سوی چمن
ای بهارِ آرزو برسرم سایه فکن
اجرای نوروزی سالار عقیلی
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
📚#حکایت_خواندنی
مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشك نزد دامپزشك رفت. دامپزشك همان دارویى را كه براى درد چشم حیوانات تجویز مى كرد به چشم او كشید و او كور شد. او از دست دامپزشك شكایت كرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر كرده و به محاكمه كشید. راى نهایى دادگاه این شد كه قاضى به دامپزشك گفت: برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این كور خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشك نمى آمد.
هدف از این حكایت آن است كه: هر كس کارى را به شخص ناآزموده و غیر متخصص واگذارد، علاوه بر اینكه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان كم خرد و سبك سر خوانده خواهد شد.
ندهد هوشمند روشن راى
به فرومایه كارهاى خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به كارگاه حریر
📕#گلستان_سعدی
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
چهار دعای برتر لحظه تحویل سال
اول دعا برای ظهور آن بی مثال
دوم تمام ملت بی ضرر و بی ملال
سوم رسیدن ما به قله های کمال
چهارم تمام جیب ها پر از پول اما حلال….!
🌹❤️پیشاپیش سال نو مبارک باد❤️🌹
#داستان_های_خوب
@dastanhayekhob
ســــــ🌸ـــــلام
صبح تون بخیر 🍃🌸
قلب تون
لبریز از مـهربانی🍃🌸
وجـودتـون
سـرشـار از سـلامتی 🍃🌸
زنـدگی تـون
پـر از صفا و صمیمیت🍃🌸
هـمراه با عاقبت بـخیری🍃🌸
🌸🍃 ان شـاءالله 🍃🌸
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
1.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸آرزویم این است،
که این بهار جور دیگری بیاید🌸🍃
آسمان نه مثل هر سال،☁️
امسال جور دیگری آبی💙
آفتاب بر بام خانه هامان،☀️
جور دیگری بتابد☀️
🌸🍃
ابری اگر بارانیست،🌥
جور دیگری ببارد🌦
روزگار جور دیگری با ما،🚶
آدم ها جور دیگری با هم، 🏃
زندگی ها جور دیگری باشند🌸🍃
بهترینهانصیبتون 🌸🍃
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
#داغي_صحراي_محشر
روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد.
سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید،
ولی ابوذر با آن لوازمی خرید.
روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعلههای آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود:
«هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.»
سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد.
وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت.
پیامبر فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول میانجامد، ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغتر است».
📚پندتاريخ_ج١ص١٩٠
✾
#داستان_های_خوب
@dastanhayekhob