روزگاری ساعت سازی بود که ساعت نیز تعمیر می کرد.
روزی مردی با ساعت خرابی وارد مغازه شد.گفت:«ساعتم خراب شده فکر می کنید که می توانید درستش کنید؟» ساعت ساز جواب داد:«خوب؛ البته سعی خودم را می کنم.»مرد گفت:«متشکرم اما این ساعت برای من خیلی ارزشمند است.»و ساعتش را برداشت و رفت.
بعد از او مرد دیگری وارد مغازه شد و گفت:«ساعتم کار نمی کند اما اگر این چیز کوچک را اینجا بگذاری و آن یکی را هم اینجا، مطمینم مثل روز اولش کار می کند.»ساعت ساز چیزی نگفت. ساعت را گرفت و همان کاری را کرد که مرد گفته بود.
ظهر نشده بود که مرد دیگری وارد مغازه شد.ساعتش را گذاشت و گفت:« یک ساعت دیگر بر می گردم تا ببرمش.» این را گفت و مغازه را ترک کرد.
قبل از اینکه مغازه تعطیل شود؛ چهارمین مرد وارد مغازه شد.گفت:«قربان ساعتم کار نمی کند.من هم چیزی راجع به تعمیر ساعت نمی دانم لطفا هروقت آماده شد خبرم کنید.» به نظر شما از میان چهار مرد که به مغازه آمدند؛ کدام یک ساعتشان تعمیر شد؟؟
ما اغلب مشکلاتمان را نزد خدا می بریم و در باز گشت آنها را باخود بر می گردانیم. گاهی برای خدا تعیین می کنیم که چگونه گره از کار ما بگشاید. برای خدا زمان تعییین می کنیم که تا چه زمانی باید دعای ما را برآورده سازد.
درست مثل مردانی که به ساعت سازی آمدند.باید مشکل را به خدا واگذار کنیم. او خود پس از حل آن ما را خبر میکند.
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
📚این حکایت رو بخونید و ببینید براتون آشنا نیست؟!
"ابن هرمه" شاعر مدح سرای حجازی به نزد منصور، خلیفه عباسی آمد، منصور وی را عزیز داشت و تکریم کرد و پرسید؛ چیزی از من بخواه! ابن هرمه گفت: به کارگزارت در مدینه بنویس که هر گاه مرا مست گرفتند، مرا شلاق نزنند!
منصور گفت: باید حد جاری شود، را راهی نیست، چیز دیگری بخواه و اصرار کرد. اما ابن هرمه بیشتر اصرار کرد!
سرانجام منصور گفت به کارگزار مدینه بنویسند: هر گاه "ابن هرمه" را مست نزد تو آورند وی را هشتاد تازیانه بزنید و آورنده اش را صد تازیانه!!
از آن پس ابن هرمه مست در کوچه ها میرفت و کسی از ترس شلاق خوردن معترضش نمیشد!
این حکایت منو یاد نحوه برخورد با افشا کنندگان مفاسد اقتصادی میندازه ...
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
🍁
#حکایت
✍چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.» قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی كمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.» وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»
👌در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
17.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجرای بی نظیر ، زیبا و عالی به زبان شیرین فارسی
اسما زیبای خداوند را تا حالا فقط عربی شنیدیم...
حالا به زبان شیرین فارسی بشنويم....
🔅 #پندانه
✍ اول، رضایت خدا
🔹روزی یکی از اولیاءالله را دیدم و از او خواستم حقیر را موعظهای کند.
🔸فرمود:
وقتی برای کودک خود کفشی میخرم، اول رضای خدا را در نظر میگیرم و میگویم خدایا شاهد باش که این کودک هرچند پسر من است، ولی به تو از من نزدیکتر است و مخلوق توست؛ و من با خریدن این کفش میخواهم ابتدا پسرم را بهخاطر تو و بعد بهخاطر خودم شاد کنم.
🔹آری چه زیباست همه کارهای ما برای خدا باشد. حتی زمانی که به نزدیکان خود نیکی میکنیم و این عمل مورد رضایت حضرت حق است.
🔸وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ؛
و (جستوجوی) رضایت خداوند از تو (در هر عمل خیری ای انسان) بالاترین رضایت (مدّ نظرت) برای تو باشد (که بیشترین سودمندی دنیا و آخرت را برای تو به دنبال دارد)/توبه: 72
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
💎«دست نوازش»
روزى در يك دهكده كوچك، معلم مدرسه از دانشآموزان سال اوّل خود خواست تا تصوير چيزى را كه نسبت به آن قدردان هستند، نقاشى كنند. او با خود فكر كرد كه اين بچههاى فقير حتماً تصاوير بوقلمون و يا ميز پُر از غذا را نقاشى خواهند كرد؛ ولى وقتى «داگلاس» نقاشى ساده كودكانه خود را تحويل داد، معلم شوكه شد!
او تصوير يك «دست» را كشيده بود، ولى اين دست چه كسى بود؟
بچههاى كلاس هم مانند معلم از اين نقاشى مبهم، تعجب كردند! يكى از بچهها گفت: من فكر مىكنم اين دست خداست كه به ما غذا مىرساند و يكى ديگر گفت: شايد اين دست كشاورزى است كه گندم مىكارد و بوقلمونها را پرورش مىدهد. هركس نظرى مىداد تا اينكه معلم، بالاى سر داگلاس رفت و از او پرسيد: اين دست چه كسى است، داگلاس؟
داگلاس در حالى كه خجالت مىكشيد، آهسته جواب داد: «خانم معلم، اين دست شماست.»
معلم به ياد آورد از وقتى كه داگلاس پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانههاى مختلف نزد او مىآمد تا خانم معلم دست نوازشى بر سر او بكشد...
نکته: شما چطور؟! آيا تا به حال بر سر كودكى يتيم، دست نوازش كشيدهايد؟ بر سر فرزندان خود چطور؟
" اى پروردگارى كه حيات بخشيدهاى مرا، قلبى به من ببخش مالامال از قدرشناسى و عشق."
🌸🌿🌸❤️🌸🌿🌸❤️
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
www.ziaossalehin.ir | ضیاءالصالحین014-Meysam-Motiee-www.ziaossalehin.ir-Namahang-Bakhshesh1400.mp3
زمان:
حجم:
2.98M
#مناجات با خدا
🎤حاج میثم #مطیعی
📝عذر دلم را بپذیر
محتاج بخشش آمده
▫️#ماه_رمضان
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
محمدحسین پویانفر14000131000421_Test.mp3
زمان:
حجم:
14.81M
خرابم دعایم کن آقای من
❤️امام_زمان
🌙مناجات_خوانی