11.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سوال میپرسند شما کی شکست میخورید؟
🔹۴۰ هزار فلسطینی شهید میشه ، میگید ما پیروزیم!
🔹سیدحسن نصرالله رو میزنن، میگید ما پیروزیم !
🔹بشار اسد سقوط میکنه، میگید ما پیروزیم!
🇮🇷 مطالبه ملی: #طوفان_الاقصی۲
به کانال داستان های
خوب(معنوی)بپیوندید😊
👇👇👇👇👇👇👇
╭═━⊰🍃🌺⚫️🍃⊱━═╮
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
╰═━⊰🍃🌺⚫️🍃⊱━═
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.
او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.
کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.
وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت.
سپس کم کم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد.
باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.
پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است.
بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد.
فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت.
او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست.
کسادی عمومی شروع شده است.
آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند.
بیایید مثبت اندیش باشیم
خوبی ها را ببینیم
خوبی ها را گسترش دهیم
برای تلاش و کوشش این جمله چه زیباست
👈⬅️ «به آرزوهایم قول رسیدن داده ام»
منفی باف نباشیم: نمی شود و نمی توانیم و شرایطش نیست و ... بگذاریم کنار
آستین همت بالا بزنیم و بریم جلو..
پیش به سوی پیشرفت..
پیش به سوی موفقیت..
از ما همت و حرکت.. از خدا عنایت و برکت..
🌹🌹🌲🌹🌹
به کانال داستان های
خوب(معنوی)بپیوندید😊
👇👇👇👇👇👇👇
╭═━⊰🍃🌺⚫️🍃⊱━═╮
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
╰═━⊰🍃🌺⚫️🍃⊱━═
#داستانک_طنز
تو یه برنامه از وکیل ها پرسیده بودن
که بدترین پرونده تون چی بود؟
یکی گفته بود:
"یه کیس قتل داشتم و وکیل متهم بودم.
تقریبا معلوم بود که موکلم طرفو کشته و تنها دفاعی که داشتم این بود که جسد مقتول پیدا نشده.
برای نطق پایانیم رفتم وسط. ساعتمو نگاه کردم و گفتم تا یه دقیقه دیگه مقتول ازون در میاد تو.
و خب معلومه که کسی نیومد. بعد گفتم اگه شما مطمئن بودین که موکلم قاتل بوده؛ هیچوقت به در نگاه نمیکردین!
وقتی رای ژوری اومد، موکلم مقصر شناخته شد. گفتم چرا؟ شما که همتون داشتین به در نگاه میکردین و منتظر بودین
ژوری گفتن آره!
ولی میدونی کی اصلا به در نگاه نمیکرد؟
موکلت!
به کانال داستان های
خوب(معنوی)بپیوندید😊
👇👇👇👇👇👇👇
╭═━⊰🍃🌺⚫️🍃⊱━═╮
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
╰═━⊰🍃🌺⚫️🍃⊱━═
📚داستان «خیاط زرنگ و پادشاه سادهلوح»
در زمانهای قدیم، در سرزمینی دور، پادشاهی زندگی میکرد که بسیار سادهلوح بود و به راحتی فریب میخورد. او همیشه تحت تأثیر چاپلوسیهای اطرافیانش قرار میگرفت و باور داشت که عقل کل است!
یک روز، یک خیاط زرنگ و حیلهگر که از سادهلوحی پادشاه خبر داشت، نقشهای کشید تا او را فریب دهد و ثروتی به جیب بزند.
خیاط با لباسی پرزرقوبرق به دربار رفت و با تعظیمی عمیق گفت:
"ای پادشاه بزرگ! من خیاطی هستم که در سراسر دنیا مشهورم. اما لباسهایی که میدوزم، عادی نیستند! من هنری دارم که هیچکس در دنیا ندارد."
پادشاه کنجکاو شد و گفت:
"چه هنری؟"
خیاط با لبخند مرموزی پاسخ داد:
"لباسی میدوزم که فقط افراد باهوش و خردمند میتوانند آن را ببینند! اما احمقها و نادانان قادر به دیدن آن نیستند!"
پادشاه که همیشه نگران بود مبادا احمق به نظر برسد، با شوق گفت:
"این عالی است! فوراً برای من چنین لباسی بدوز!"
خیاط به سرعت در قصر ساکن شد و روزها مشغول کار شد. البته او در واقع هیچ لباسی نمیدوخت! فقط در اتاقی مینشست و نخهای نامرئی را در هوا تکان میداد. اما هر بار که وزیران یا درباریان به سراغش میآمدند، او وانمود میکرد که سخت مشغول کار است و میگفت:
"نگاه کنید! چه پارچهی ظریفی! چه رنگهای درخشانی! آیا میبینید؟"
وزیران که میترسیدند احمق به نظر برسند، یکی پس از دیگری سر تکان میدادند و میگفتند:
"بله! چقدر زیباست! واقعاً هنری بینظیر است!"
پس از چند هفته، خیاط نزد پادشاه رفت و گفت:
"ای پادشاه دانا! لباس شما آماده است، اما باید بدانید که فقط خردمندان میتوانند آن را ببینند!"
پادشاه با هیجان ایستاد. خیاط تظاهر کرد که لباسی را در دستانش دارد و گفت:
"بفرمایید! این پیراهن سلطنتی، و این هم شنل باشکوه شما!"
پادشاه چیزی نمیدید، اما چون نمیخواست احمق جلوه کند، با هیجان گفت:
"وای! چقدر شگفتانگیز است! دقیقاً همان چیزی که انتظار داشتم!"
درباریان همگی سر تکان دادند و شروع به تعریف و تمجید کردند. خیاط، که جلوی خندهاش را به سختی میگرفت، گفت:
"اکنون زمان آن است که این لباس را در جشن سلطنتی بپوشید تا همه ببینند چقدر خردمند هستید!"
روز جشن فرا رسید و پادشاه با "لباس جدیدش" در خیابانهای شهر راه میرفت! مردم حیرتزده بودند، اما از ترس اینکه نادان به نظر برسند، چیزی نمیگفتند و فقط کف میزدند!
اما ناگهان، یک کودک که در میان جمعیت بود، با صدای بلند فریاد زد:
"اما پادشاه که لُخت است!"
ناگهان سکوت برقرار شد. همهی مردم با دقت به پادشاه نگاه کردند و تازه متوجه شدند که واقعاً هیچ لباسی بر تن ندارد! کمکم همه شروع به خندیدن کردند و پادشاه که بسیار خجالتزده شده بود، فهمید که چه کلاه بزرگی سرش رفته است.
اما تا دوید تا خیاط را پیدا کند، او با کیسهای پر از سکههای طلا از قصر فرار کرده بود!
نتیجهی داستان
این داستان به ما میآموزد که:
✔️ فریبکاری همیشه از نادانی سوءاستفاده میکند.
✔️ چاپلوسی و ترس از حقیقت میتواند حتی پادشاهان را هم گول بزند!
✔️ گاهی اوقات، صداقت یک کودک از خرد هزاران بزرگسال ارزشمندتر است!
به کانال داستان های
خوب(معنوی)بپیوندید😊
👇👇👇👇👇👇👇
╭═━⊰🍃🌺⚫️🍃⊱━═╮
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
╰═━⊰🍃🌺⚫️🍃⊱━═
دوستی ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﯾﻪ ﻧﯿﺴﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﯿﺴﺎﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ!
ﺑﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﺶ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻡ،
ﺧﯿﻠﯽ ﻧﯿﺴﺎﻧﺸﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﺷَﻢ ﺗﻌﺼﺐ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ.
ﯾﺎﺩﻣﻪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻢ، ﺍﯾﻨﻘﺪ ﮐﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺷﻤﺎ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟!!
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﺸﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯽ؟
ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻠﯽ ﺷﺪ؟
ﮔﻔﺖ: ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﭘﺮﺕ ﺷﺪ ﺍﻭﻟﺶ ﯾﻪ ﺗﺮﮎ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩ، ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺯﻣﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺳﺮﻣﺎ ﮔﺮﻣﺎ، ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭﮒﺗﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ...
ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺗﻌﻤﯿﺮﺵ ﮐﻨﻪ!
ﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﻭﺳِﺶ ﺩﺍﺷﺖ...
ﻣﺎ ﺁﺩﻣﺎ هم ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﻢ...!
ﻋﯿﺒﺎﻣﻮﻧﻮ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺍﯾﺮﺍﺩﺍﻣﻮﻧﻮ ﻧﻤﯽﭘﺬﯾﺮﯾﻢ ﻭ ﺍﺻﻼﺣﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭگﺗﺮ ﻣﯿﺸﻦ...
ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﺪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻤﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺐﻫﺎ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﺩﯾﺪ ﮐﻢ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ!
ﻫﻤﯿﻦ ﻋﯿﺒﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺎﺑﻮﺩﯾﻤﻮﻥ ﻣﯿﺸﻦ...
ﻫﻤﯿﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﭘﺬﯾﺮﯾﻤﺸﻮﻥ!!!
به کانال داستان های
خوب(معنوی)بپیوندید😊
👇👇👇👇👇👇👇
╭═━⊰🍃🌺⚫️🍃⊱━═╮
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
╰═━⊰🍃🌺⚫️🍃⊱━═
🌸🍃🌸
سهم شما از زندگی پیشرفت کردن است.
باید جلو بروید.
باید در این دنیا تغییری ایجاد کنید.
ایستادگی کنید و بگویید:
من همین جا که هستم، نمی مانم.
من برای بهترین ها آفریده شده ام.
من بنده ی پروردگار بلند مرتبه هستم.
من در درونم بذر عظمت دارم.
پس تلاش می کنم در جایی که هستم،
تا آنجا که می توانم، بهترین باشم و
می دانم که خداوند،
مرا به آنجایی که باید، می برد...
به کانال داستان های
خوب(معنوی)بپیوندید😊
👇👇👇👇👇👇👇
╭═━⊰🍃🌺⚫️🍃⊱━═╮
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
╰═━⊰🍃🌺⚫️🍃⊱━═
🤔غیرت و حیا چه شد؟
شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب های خود می نویسد:
روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمی دهد.
قاضی شوهر را احضار کرد.
سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟
زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.
قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.
گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.
چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!
شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟
برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!
هرگز! هرگز!
من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمیدهم که چهره همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.
چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه امروز ما را هم می دید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان می دهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.
💐: یادمون باشه‼️
🌸 دین سبد میوه نیست ڪه مثلا سیب رو بردارے ولے پرتقال رو نه!
🌾 روزه بگیرے ولے نماز نه!
📿 نماز بخونی ولے حجاب نه!
قرآن بخونے ، روزه بگیرے ولے آهنگ غیر مجازم گوش بدے!!
🏴برای امام حسین علیه السلام عزادارے ڪنے اما نمازت قضا بشہ!
⭕️ چادر بپوشے ولے حیا نداشته باشے
⭕️ چادرے باشے ولے با آرایش
📖قرآن بخونے اما به پدر و مادرت احترام نگذارے!
🔅حجاب و حیا داشته باشے اما امربه معروف و نهی از منکر رو ترڪ ڪنے!
نه جـــــونم .... نمیشه
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
و لا تجعل عواقب امورنا شرا
به کانال داستان های
خوب(معنوی)بپیوندید😊
👇👇👇👇👇👇👇
╭═━⊰🍃🌺⚫️🍃⊱━═╮
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
╰═━⊰🍃🌺⚫️🍃⊱━═