eitaa logo
داستان های خوب (معنوی)
698 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
11 فایل
✅ کانال ما را به دوستان خوبتون معرفی کنید😘😘 ✅ داستان های خوب را جهت بارگذاری در کانال به این آیدی بفرستید 🌹 متشکرم @aliskh ✅ از انتقادات و پیشنهادات سازنده استقبال می کنیم..دریغ نفرمایید ✅ تبادل و تبلیغ خدمتتون هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 درویشی به در خانه خواجه اصفهانی رفت. به او گفت آدم پدر من و تو است و حوا نیز مادر ماست. پس ما با هم برادریم، تو اینهمه ثروت داری و من میخواهم که تو برادرانه سهم مرا بدهی. خواجه به غلام خود گفت: :یک فلوس (سکه سیاه) به او بده." درویش گفت: "ای خواجه چرا در تقسیم، برابری را رعایت نمیکنی؟" خواجه گفت: "ساکت باش که اگر برادرانت با خبر شوند همین قدر هم به تو نمیرسد." 😀 🔸برگرفته از کشکول شیخ بهایی https://eitaa.com/dastanhayekhob
📚 یک شب شخصی در حال فقر و بی پولی به زن خود گفت: اگر بخواهیم فردا شب پلو بخوریم، و فردا برویم یک کیلو برنج بگیریم، چقدر روغن لازم داریم؟ زن جواب داد: دو کیلو. مرد با تعجب پرسید: چطور یک کیلو برنج دو کیلو روغن می خواهد؟ زن گفت: حالا که ما در خیال آش می پزیم، لااقل بگذار چرب تر باشد! 😁
╭ ─━─━─• · · · · · ⇱‏ 🐓🦁خروس و شيرى باهم رفيق شده و به صحرا رفته بودند . شب که شد خروس برای خوابيدن روى يک درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد . 🦁 هنگام 🐓صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد . 🐺روباهى که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت: بفرمائيد پائين تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانيم!🙊 🐓خروس گفت : همان طورى که مى بينى بنده فقط مؤذن هستم ،  پيش نماز پاى درخت است او را بيدار کن ..  روباه که تازه متوجه حضور شير شده بود ، با غرش شير پا به فرار گذشت .🦁 خروس پرسید : کجا تشريف مى بريد؟ مگر نمى خواستيد جماعت بخوانيد؟ روباه در حال فرار گفت : دارم مى روم تجدید وضو کنم !😂😂 ❇️دشمنان جمهوری اسلامی ایران بدانند     که شیران زیادی پای این انقلاب آماده جانفشانی هستند و الکی دور ور ایران‌ پرسه نزنند تا نیاز به تجدید وضو پیداکنند.😂😂