eitaa logo
داستان مدرسه
692 دنبال‌کننده
833 عکس
485 ویدیو
187 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
قهرمانان کربلا . حسین(ع).mp3(1).mp3
19.11M
📗کتاب صوتی قسمت 1⃣ ☘حسین (ع) کشتی نجات 🎤با صدای ✅رده سنی 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
قهرمانان کربلا . مسلم.mp3.mp3
11.36M
📗کتاب صوتی قسمت 2⃣ ☘مسلم یار گوش به فرمان حسین 🎤با صدای ✅رده سنی 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
قهرمانان کربلا . حر.mp3.mp3
13.28M
📗کتاب صوتی قسمت 3⃣ ☘ حر ، مردی آزاده 🎤با صدای ✅رده سنی 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
قهرمانان کربلا . زهیر.mp3.mp3
12.77M
📗کتاب صوتی قسمت 4⃣ ☘ زهیر ، دوستدار امام حسین(ع) 🎤با صدای ✅رده سنی 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
قهرمانان کربلا . حبیب.mp3.mp3
8.18M
📗کتاب صوتی قسمت 5⃣ ☘ حبیب ، یار و دوستدار امام حسین(ع) 🎤با صدای ✅رده سنی 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
قهرمانان کربلا . زینب(س).mp3.mp3
12.14M
📗کتاب صوتی قسمت 6⃣ ☘ زینب (س) ، پیام آور مقاوم و صبور کربلا 🎤با صدای ✅رده سنی 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
قهرمانان کربلا . ام البنین.mp3.mp3
11.01M
📗کتاب صوتی قسمت 7⃣ ☘ ام البنین (س) ، دوستدار فرزندان حضرت فاطمه (س) 🎤با صدای ✅رده سنی 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
🍀🍂🍀🍂🍀❤️❤️🍂🍀🍂🍀🍂رمان جذاب و عاشقانه، 🍀فانتزی و پلیسی 🍂قسمت ۱ و ۲ ❤️امیرعلی نگاهی به پرونده توی دستم انداختم، مگه میشد اینقدر کارشو تمیز انجام داده که حتی اثری از خودش نذاشته! کلافه دستی به موهام کشیدم و از جام بلند شدم، لباس های مخصوص رو با لباس‌های عادیم عوض کردم و از اتاقم رفتم بیرون داشتم سمت درخروجی اداره می‌رفتم که رامین رو دیدم، سمتم اومد و طلبکارانه روبه روم ایستاد -کجا؟ -خونه‌ی آقاشجاع بعدش تک خنده ای زدم -هه هه، کم نمک بریز -من که میدونم دلت از کجا پره گفتن این حرفم همانا و غر زدنای رامین -امیرعلی به جان خودت من دیگه از دست سرهنگ کلافه شدم، یه شوخی کردماااا، امشب باید اینجا باشم، اهه.... -تقصیرخودت بود برادرمن، آخه کی تاحالا با سرهنگ شوخی کرده، البته تو آدم بشو نیستی یهو دیدی توبیخت کرد هااا گفته باشم -تو هم که عین سرهنگی -دیدی گفتم آدم نمیشی، خیلی خب من دیگه برم، جنابعالی هم برو به کارت برس، یهو خوابت نبره ها -امیرعلی میری بیرون یا با تیپا پرتت میکنم خندیدم و بعداز خداحافظی راهی خونمون شدم . . . رسیدم خونه و وارد هال شدم، مثل همیشه باصدای نسبتا بلندی گفتم: -اهالی خونه من اومدم مامان همونطور که دستشو با هوله خشک میکرد از آشپزخونه اومد بیرون، بالبخند همیشگیش سلام کرد -سلام پسرم، خسته نباشی -سلام مامان جان شماهم خسته نباشی، بابا هنوز نیومده؟ -نه مادر، الان میاد -سارای خل و چل کجاست صدای سارا از آشپزخونه اومد -خل و چل خودتی چشم منو دور دیدی هاا از آشپزخونه اومد بیرون و طلبکارانه بهم نگاه کرد -علیک سلام -سلام خسته نباشی -همچنین شماهم خسته نباشی، تو آشپزخونه چیکار می‌کردی؟ -هیچی دیگه، شام امشب بامنه زیرلب ولی طوری که اونم بشنوه گفتم: -یاخدا، مسموم نشیم صلوات سارا: -چی گفتییی؟ مگه غذاهای من چشونه؟ ها؟ تک خنده ای زدم -هیچیشون نیس، فقط بگی نگی تهشون سیاهه، البته دربرخی مواقع دچار مسومیت میشیم، علاوه براونم یه بار فشارمون میره بالا، یه بار میاد پایین مامان خندید و رفت روی کاناپه نشست، سارا هم رنگ صورتش قرمز شد ، طوری که ملاقه رو تو هوا تکون میداد گفت: -ببین جناب سروان رستگار، یا همین الان میری تو اتاقت یاایندفعه تضمین نمیکنم بلایی سرت نیارم -خیلی خب حالا چرا عصبانی میشی رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم، بعد از عوض کردن لباسام، دوباره برگشتم تو هال نشستم،اینقدر که به پرونده ها نگاه می‌کردم تا سرنخی پیداکنم، سردرد گرفته بودم، سرمو به مبل تکیه دادم و چشمامو بستم، به این فکرمی‌کردم که طرف کی میتونه باشه؟ نقشه‌ی داروها، مسموم کردن مردم، کار کدوم بی رحمیه -امیرعلی چشمامو بازکردم و با لیوان شربت البالو روبه رو شدم -ای بابا، داداش بگیرش دیگه دستم دردگرفت لیوان رو از دست سارا گرفتم و تشکرکردم -خواهش میکنم کنارم نشست و بهم زل زد -چیه، نگاه میکنی؟ -هیچی، تو دلم قربون صدقه‌ی داداش قهرمانم می‌رفتم آروم خندیدم و گفتم: -چیشدیهو مهربون شدی دهنشو کج کرد و به روبه روش خیره شد -خوبی اصلا بهت نیومده امیرعلی، اصلا هاااا، بمیرم برا مائده -اوه، چه خواهر شوهر خوبی -به وقتش خواهرشوهر بازی هم درمیارم خان داداش -چه خواهرشوهر بدی خندید و دوباره سمتم برگشت -لابد داری واسه فرداشب برنامه می‌چینی، مگه نه -نه، ولی... لحظه شماری می‌کنم -اوه اوه، چه عشق آتشینی لبخندی به روش زدم و لیوان شربت رو سر کشیدم -پِی بردم مائده حتما کنارت خوشبخت میشه -شک داشتی؟ -بگی نگی چشم غره ای براش در کردم. 🍂ادامه دارد.... ✍نویسنده؛ اسرا بانو 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-081-KimiaGhoniehZihajjehye644.mp3
14.22M
ملت عشق قسمت 81 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-082-KerraGhoniehZihajjehye644.mp3
9.59M
ملت عشق قسمت 82 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-083-EllaBoston15Juan2008.mp3
17.81M
ملت عشق قسمت 83 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
MellateEshgh-084-ShamsGhoniehZihajjehye644.mp3
8.35M
ملت عشق قسمت 84 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh