eitaa logo
داستان مدرسه
677 دنبال‌کننده
753 عکس
441 ویدیو
185 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
✨سفری به زندگی ابوالفضل بیهقی؛ تاریخ‌دان ایرانی✨ (به مناسبت بزرگداشت بیهقی و روز ملی نثر فارسی📝) من، ابوالفضل بیهقی، سال ۳۷۴ هجری شمسی در حارث‌آبادِ بیهق به دنیا آمدم؛ یعنی حوالی سبزوارِ امروزی. در جوانی زیر نظر استادم، بونَصر مُشکان، کارم را به عنوان دستیارِ نویسنده آغاز کردم. من در دوره‌ی حکومت غزنویان زندگی می‌کردم و در دوران شاهانی از این خاندان دبیر و رئیس دیوان رسالت بودم. به همین دلیل بخشی از تاریخ دوران سلطان محمود غزنوی، سلطان محمد و سلطان مسعود غزنوی و... را نوشتم تا در ذهن آیندگان بماند و ماندگار شود. 🕯📜✍🏻 ✨«تاریخ بیهقی» من چه کتابی است و چرا مهم است؟✨ درست است که من در «تاریخ بیهقی»، راوی داستان‌هایی از زندگی پادشاهان غزنوی و اتفاقات مهم آن دوران بوده‌ام، اما این کتاب فقط یک کتاب تاریخی نیست! در نوشتن تاریخم سعی کرده‌ام باانصاف باشم و بدون این‌که فقط نفع خودم یا دیگری را در نظر بگیرم، تا جایی که توانش را داشته‌ام، اتفاقات مهم را برای مردم حکایت کنم. 🔍📖🪶 همچنین داستان‌های تاریخی را طوری نوشته‌ام که هم خواندنی باشند، هم برای مردم فایده داشته باشند. نثر زیبا و روان کتاب من نظر هر خواننده‌ی خوش‌ذوقی را به خودش جلب می‌کند. انقدر که بعد از هزار سال، هنوز که هنوز است، کتاب من خوانده می‌شود و طرفدار دارد. ✨📚✨ ✨داستان پرماجرای حسنک وزیر✨ یکی از مهم‌ترین داستان‌های تاریخ بیهقی، ماجرای غم‌انگیز حسنک وزیر است. حسنک در دوران محمود غزنوی وزیری محبوب و قدرتمند بود، اما به خاطر بدگویی‌ها و توطئه‌ی دشمنانش به دستور سلطان مسعود به خیانت محکوم شد و اعدامش کردند. من ماجرای این وزیر دوست‌داشتنی را با احساس عمیق و جزئیات زیاد برای آیندگان نوشته‌ام. چون می‌خواستم همه بدانند چطور در دربار حسادت‌ها و دشمنی‌های افراد بدکار می‌تواند زندگی شخصیت‌های بزرگ و بانفوذ را به خطر بیندازد. ⚔️❤️‍🩹🥀 ✨تاریخ بیهقی را چطور بخوانم؟✨ راستی فرزندانم، در دوران شما نویسنده‌ای به نام محمدعلی آزادی‌خواه گزیده‌ای از کتاب مرا با نام مجموعه داستان «قصه‌هایی از تاریخ بیهقی» از سوي نشر كتاب پارسه منتشر کرده. امیدوارم آن را بخوانی و دوست داشته باشی فرزندِ ایران‌زمین. 👳🏻‍♂️📖🌷 📍تازه‌ترین چیزهایی که باید درباره اون‌ها بدونی جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
روزنوشت‌های یک دانش‌آموز ۱۳ ساله 🔸روز اول: تمرینِ حرف زدن در جمع امروز اولین روز سال تحصیلی ۱۴۰۳ بود. با بچه‌ها توی کلاس نشسته بودیم که معلم جدیدمون، خانم کرمانی وارد کلاس شد و با لبخند به ما خوش‌آمد گفت. بعدش ازمون خواست کمی در مورد تعطیلات تابستون صحبت کنیم. من حس کردم خجالت می‌کشم در جمع حرف بزنم و مثل همیشه ته کلاس خودم رو پنهون کردم. بعد یک‌دفعه خانوم کرمانی بهم نگاه کرد و انگار که فکر من رو خونده باشه، گفت: «بچه‌ها لطفاً قبل از اینکه درباره‌ی تعطیلات بهم بگین، روی کاغذ حستون رو بنویسین. بعد می‌تونین از روی نوشته‌تون بخونین که حرفاتون یادتون نره!» چه‌قدر این حرفش به دادم رسید... حالا دیگه نگران نبودم جمله‌هام نیمه‌کاره و نامفهوم بشن. چون کلی وقت داشتم در موردشون فکر کنم.  📝💬🗣 🔹روز دوم: جمعه‌ی بدون تکلیف درسی امروز معلم ریاضی‌مون، خانم حسابی، در مورد خاصیت بعضی اعداد و اهمیتشون باهامون حرف زد. بعدش بهمون چند تا تمرین داد تا همون‌موقع سر کلاس به جوابشون فکر کنیم و اگه مشکلی داشتیم ازش بپرسیم. بعد سارا، دوست هم‌کلاسیم، پرسید: «خانوم یعنی لازم نیست آخر هفته تکالیفمون رو انجام بدیم؟» خانم حسابی با لبخند گفت: «سعی می‌کنیم تمرین‌ها رو با هم توی کلاس انجام بدیم بچه‌ها. فقط چند تا تمرین می‌مونه برای پنج‌شنبه که توی خونه انجام می‌دین. اما جمعه روز استراحت شماست! یادتون نره...» چه‌قدر خوشحالم که خانوم حسابی انقدر به فکر تفریح آخر هفته‌ی ماست. 👧🏻🧮🛝 🔸روز سوم: آخ جون مسابقه! خیلی وقت بود دلم تنگ شده بود واسه یه مسابقه‌یِ جایزه‌دارِ حسابی. آخه نمی‌شه که همش درس و درس و درس. این رو یه بار مهسا به خانومِ هنر که فامیلیش نگارگره گفت. اون روز چند تا از بچه‌ها نقاشی‌های خیلی قشنگی با موضوع طبیعت کشیده بودن. بعد خانوم نگارگر کلی از کارهامون تعریف کرد. مهسا هم یک‌دفعه با هیجان از جاش بلند شد و گفت: «خانوم، کاشکی یه نمایشگاه کلاسی برگزار کنیم و مسابقه بذاریم! بعدش هرکی کارش بیشتر رأی آورد، جایزه بگیره!» 🎁🖼🎨 خانوم نگارگر هم از این ایده‌ی مهسا استقبال کرد و قرار شد به بهترین نقاشی یه جعبه آبرنگ هدیه بده. حالا دارم فکر می‌کنم برای این هفته چی بکشم که برنده‌ی مسابقه بشم! 📋🗯🎉 🔹روز چهارم: دوستی‌های تازه امروز توی حیاطِ مدرسه با دختری به اسم دلارام آشنا شدم. اون تازه‌وارده و پارسال یه مدرسه‌ی دیگه بوده. برای همین حس می‌کنم تنهاست. منم رفتم باهاش دوست شدم. آخه خانوم پرورشی همیشه می‌گه هوای هم‌دیگه رو داشته باشیم. دوست داشتم دلارام رو با فضای مدرسه آشنا کنم. چون می‌دونستم ممکنه حس غریبی کنه. حالا با این کار احساس می‌کنم به آدم بهتری تبدیل شدم. 🎖🫂🔮 🔸روز پنجم: امتحانِ عجیبِ علوم! وقتی خانوم روستازاده برگه‌ی امتحان رو بهمون داد، هممون خیلی استرس گرفتیم. آخه هیچ‌کدوم از سوال‌ها آشنا نبود و گیج شده بودیم. تا اینکه خانوم روستازاده با لبخند مهربونش رو به بچه‌ها کرد و گفت: «نگران نباشین. برای پیدا کردن جواب سوالای امروز یه هفته فرصت دارین. چون جوابشون توی کتاب درسی‌تون نیست. برای پیدا کردنش باید به محیط اطرافتون دقت کنید.» بعد ادامه داد: «بچه‌ها یادتون نره ما درس علوم رو می‌خونیم تا یاد بگیریم بهتر محیط زندگی‌مون رو مشاهده کنیم.» حالا حس می کنم امتحان دادن چه‌قدر خوبه... خیلی دلم می‌خواد خانوم روستازاده بازم از این‌جور امتحان‌ها ازمون بگیره. 🖊📃💡 راستی، حالا که روز دانش‌آموز نزدیکه، دارم فکر می‌کنم چه‌قدر خوبه که معلم‌های ما گاهی وقت‌ها بهمون اجازه بدن در کنار درس خوندن، از تجربه‌های تازه لذت ببریم. این‌که همون‌قدر که حواسشون به پیشرفت درسی ما هست، به حال دل‌مون هم توجه کنن. من این هفته دانش‌آموز شادتری نسبت به هفته‌ی قبل هستم و این هدیه‌ی معلم‌های خلاق و مهربونم به من و هم‌کلاسی‌هام بود. 💁🏻‍♀️🦋🌻 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
روزنوشت‌های یک دانش‌آموز ۱۳ ساله 🔸روز اول: تمرینِ حرف زدن در جمع امروز اولین روز سال تحصیلی ۱۴۰۳ بود. با بچه‌ها توی کلاس نشسته بودیم که معلم جدیدمون، خانم کرمانی وارد کلاس شد و با لبخند به ما خوش‌آمد گفت. بعدش ازمون خواست کمی در مورد تعطیلات تابستون صحبت کنیم. من حس کردم خجالت می‌کشم در جمع حرف بزنم و مثل همیشه ته کلاس خودم رو پنهون کردم. بعد یک‌دفعه خانوم کرمانی بهم نگاه کرد و انگار که فکر من رو خونده باشه، گفت: «بچه‌ها لطفاً قبل از اینکه درباره‌ی تعطیلات بهم بگین، روی کاغذ حستون رو بنویسین. بعد می‌تونین از روی نوشته‌تون بخونین که حرفاتون یادتون نره!» چه‌قدر این حرفش به دادم رسید... حالا دیگه نگران نبودم جمله‌هام نیمه‌کاره و نامفهوم بشن. چون کلی وقت داشتم در موردشون فکر کنم.  📝💬🗣 🔹روز دوم: جمعه‌ی بدون تکلیف درسی امروز معلم ریاضی‌مون، خانم حسابی، در مورد خاصیت بعضی اعداد و اهمیتشون باهامون حرف زد. بعدش بهمون چند تا تمرین داد تا همون‌موقع سر کلاس به جوابشون فکر کنیم و اگه مشکلی داشتیم ازش بپرسیم. بعد سارا، دوست هم‌کلاسیم، پرسید: «خانوم یعنی لازم نیست آخر هفته تکالیفمون رو انجام بدیم؟» خانم حسابی با لبخند گفت: «سعی می‌کنیم تمرین‌ها رو با هم توی کلاس انجام بدیم بچه‌ها. فقط چند تا تمرین می‌مونه برای پنج‌شنبه که توی خونه انجام می‌دین. اما جمعه روز استراحت شماست! یادتون نره...» چه‌قدر خوشحالم که خانوم حسابی انقدر به فکر تفریح آخر هفته‌ی ماست. 👧🏻🧮🛝 🔸روز سوم: آخ جون مسابقه! خیلی وقت بود دلم تنگ شده بود واسه یه مسابقه‌یِ جایزه‌دارِ حسابی. آخه نمی‌شه که همش درس و درس و درس. این رو یه بار مهسا به خانومِ هنر که فامیلیش نگارگره گفت. اون روز چند تا از بچه‌ها نقاشی‌های خیلی قشنگی با موضوع طبیعت کشیده بودن. بعد خانوم نگارگر کلی از کارهامون تعریف کرد. مهسا هم یک‌دفعه با هیجان از جاش بلند شد و گفت: «خانوم، کاشکی یه نمایشگاه کلاسی برگزار کنیم و مسابقه بذاریم! بعدش هرکی کارش بیشتر رأی آورد، جایزه بگیره!» 🎁🖼🎨 خانوم نگارگر هم از این ایده‌ی مهسا استقبال کرد و قرار شد به بهترین نقاشی یه جعبه آبرنگ هدیه بده. حالا دارم فکر می‌کنم برای این هفته چی بکشم که برنده‌ی مسابقه بشم! 📋🗯🎉 🔹روز چهارم: دوستی‌های تازه امروز توی حیاطِ مدرسه با دختری به اسم دلارام آشنا شدم. اون تازه‌وارده و پارسال یه مدرسه‌ی دیگه بوده. برای همین حس می‌کنم تنهاست. منم رفتم باهاش دوست شدم. آخه خانوم پرورشی همیشه می‌گه هوای هم‌دیگه رو داشته باشیم. دوست داشتم دلارام رو با فضای مدرسه آشنا کنم. چون می‌دونستم ممکنه حس غریبی کنه. حالا با این کار احساس می‌کنم به آدم بهتری تبدیل شدم. 🎖🫂🔮 🔸روز پنجم: امتحانِ عجیبِ علوم! وقتی خانوم روستازاده برگه‌ی امتحان رو بهمون داد، هممون خیلی استرس گرفتیم. آخه هیچ‌کدوم از سوال‌ها آشنا نبود و گیج شده بودیم. تا اینکه خانوم روستازاده با لبخند مهربونش رو به بچه‌ها کرد و گفت: «نگران نباشین. برای پیدا کردن جواب سوالای امروز یه هفته فرصت دارین. چون جوابشون توی کتاب درسی‌تون نیست. برای پیدا کردنش باید به محیط اطرافتون دقت کنید.» بعد ادامه داد: «بچه‌ها یادتون نره ما درس علوم رو می‌خونیم تا یاد بگیریم بهتر محیط زندگی‌مون رو مشاهده کنیم.» حالا حس می کنم امتحان دادن چه‌قدر خوبه... خیلی دلم می‌خواد خانوم روستازاده بازم از این‌جور امتحان‌ها ازمون بگیره. 🖊📃💡 راستی، حالا که روز دانش‌آموز نزدیکه، دارم فکر می‌کنم چه‌قدر خوبه که معلم‌های ما گاهی وقت‌ها بهمون اجازه بدن در کنار درس خوندن، از تجربه‌های تازه لذت ببریم. این‌که همون‌قدر که حواسشون به پیشرفت درسی ما هست، به حال دل‌مون هم توجه کنن. من این هفته دانش‌آموز شادتری نسبت به هفته‌ی قبل هستم و این هدیه‌ی معلم‌های خلاق و مهربونم به من و هم‌کلاسی‌هام بود. 💁🏻‍♀️🦋🌻 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
✨ ✨سفری به زیباترین شهرهای ساحلی و کوهستانی مازندران✨ (به بهونه‌ی روز ملی مازندران) امروز می‌خوایم با هم یه گشتی توی استان مازندران بزنیم و با طبیعت بی‌نظیرش، شهرهای قشنگش و غذاهای خوشمزه‌ش، آشنا بشیم. بریم ببینیم توی سه تا از معروف‌ترینِ این شهرها چه خبرایی هست و چه جاذبه‌هایی انتظارمون رو می‌کشه! 🌧🏞🌊 رامسر؛ عروس زیبایِ مازندران رامسر رو همه به نام «عروس مازندران» می‌شناسن، چون طبیعتش بی‌نظیر و بکره! این شهر زیبا توی غربی‌ترین گوشه‌ی مازندران قرار گرفته. یکی از جذاب‌ترین جاهای رامسر، روستای «جواهرده»‌ هست؛ جایی که هم پر از آثار تاریخی باحاله، هم تا دلتون بخواد جنگل‌های سرسبز داره. یه تله‌کابین هم اونجا هست که از بالای جنگل‌ها رد می‌شه و از اون بالا منظره‌ی رویایی جنگل رو زیر پاتون می‌بینین! 🌳🌳🌳🚡🌲🌲🌲 «کاخ‌موزه‌ی مرمر» و «چشمه‌های آب گرم» رامسر هم جاهای دیدنی دیگه‌ای هستن که می‌تونی بهشون سر بزنی. و اما از غذاهای محلیش نگم براتون...! اگه رامسر رفتی، یه دل سیر «مالابیج» که همون ماهی شکم‌پره، خورشت «سیرانار» و «نازخاتون» رو امتحان کن و از طعم‌های متفاوتشون لذت ببر. 🍱🍲🍚 ساری؛ یادگارِ آرش کمانگیر ساری، مرکز مازندران، پر از داستان‌ها و جاهای دیدنی جذابه. جالبه بدونی که توی کتاب‌های قدیمی، از این شهر به‌عنوان جایی یاد شده که آرش کمانگیر اونجا تیرش رو پرتاب کرده. از جاذبه‌های معروف ساری، «سد سلیمان‌تنگه» هست که یه عالمه امکانات تفریحی مثل قایق‌سواری داره. این شهر اون‌قدر مهمه که حتی یه روز خاص به اسم «روز ساری» رو بهش اختصاص دادن، یعنی ۱۳ تیرماه. حالا بریم سراغ غذاهاش...ساری کلی غذای باحال داره؛ مثل «شیشه‌ناز»، «ترشی سماق» و «کدو مسما» که به نظر خیلی خوشمزه میان. 🍲🥘🫕 نوشهر؛ از کوهستان تا دریا نوشهر یکی از شهرهای پرطرفدار مازندرانه که هم کوه داره، هم دریا؛ برای همین پر از مناظر رویاییه. یکی از جاذبه‌های معروف نوشهر، «تالاب ارواح» هست؛ یه مرداب اسرارآمیز و مه‌آلود که دیدنش هم هیجان‌زده‌ت می‌کنه، هم یه کوچولو ترسناکه! 👻👀👻 «پارک جنگلی سی‌سنگان»‌ هم از دیدنی‌های دیگه‌ی نوشهره که خیلی سرسبزه. این شهر پر از جاهای تاریخی هم هست، مثل روستای «کندلوس»، «دریاچه‌ی خضر نبی»، «دیوچشمه» و «قلعه‌ی نمک» و... می‌بینی حتی اسم‌هاشون هم آدم رو غافلگیر می‌کنه! غذاهای محلی نوشهر رو هم نباید از دست داد؛ مثلا می‌تونی «خورشت آلو»، «کدوپلو» و «آش کدو» رو امتحان کنی. 🥣🍲🍲🍲🍽 امیدوارم به زودی سفر قشنگی به مقصد استان مازندران در انتظارت باشه؛ اگرم مثل من فعلاً امکانش رو نداری، تا اون روز می‌تونی با خوندن درباره‌ی این استان توی ذهنت کلی سفر خیالی بهش داشته باشی و برای آینده برنامه‌ریزی کنی. ⛲️🗺🌊 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
سفری به ایران باستان و جشن میانه‌ی پاییز قدیما مردم ایران جشن‌های جالبی برای احترام به طبیعت داشتن. یکی از این جشن‌ها، جشن میانه‌ی پاییز یا همون پاییزانه بود که هر سال ۱۵ آبان‌ماه برگزار می‌شد. تو این روز، ایرانی‌ها آفرینش گیاهان رو گرامی می‌داشتن و به این بهونه دور هم جمع می‌شدن. چون باور داشتن که خدا تو این روز گیاهان رو آفریده. 🌻🪴🪻🪴🪻🪴🌻 آداب و رسوم جشن میانه‌ی پاییز توی این جشن، مردمِ شهرها و روستاها از کوچیک و بزرگ تا فقیر و پولدار شرکت می‌کردن و با هم غذا می‌خوردن. یه مراسمی هم داشتن به اسم یَسناخوانی. در این مراسم روحانیون زرتشتی یه بخشی از کتاب مذهبی‌شون، اَوِستا، رو می‌خوندن تا برکت و نشاط بیشتری به جشن بدن. 🪴📖🪴 سفره‌ی جشن میانه‌ی پاییز مردم توی این جشن، سفره‌های رنگارنگی پهن می‌کردن و توی سفره خوراکی‌های رنگارنگ می‌چیدن. نان و کلوچه‌ها در این سفره نشونه‌ی برکت بود. علاوه‌براین شیر و تخم‌مرغ هم سر سفره می‌ذاشتن که به نوعی معنای احترام به حیوانات رو می‌داد. 🥚🥛🫓🥚🥛🫓🥚🥛🫓 سرِ سفره‌ی جشن، یه ظرف آب بود، به نشونه‌ی پاکی و کمال. کنار این ظرف هم یه آتشدان با شعله‌ی روشن قرار می‌دادن که براشون به معنای نگهبانی از گرما بود. 🏺🪔🏺🪔🏺🪔 امروز این جشن توی چه شهرهایی برگزار می‌شه؟ توی روزگارِ ما، جشن میانه‌ی پاییز بیشتر تو شهرهایی مثل کرمانشاه، یزد و کرمان برگزار می‌شه. تو این روز، مردم بعضی از شهرها، خصوصاً زرتشتی‌ها، به آتشکده‌ها سر می‌زنن و بعد از انجامِ مراسمِ خاص، خوراکی‌هایی به نیازمندها می‌دن تا مهربونی و دوستی بین آدما بیشتر بشه. ✨🤝🤝🤝✨ جشن پاییزانه به زندگی ما چه معنایی می‌ده؟ آشنایی با این جشن می‌تونه یه یادآوری قشنگ باشه برای احترام به زمین، رویش گیاهان پاییزی و همه‌ی برکاتی که در این فصل ازش برخوردار می‌شیم. راستی اگه این جشن توی شهر تو برگزار می‌شه این پست رو لایک کن تا بدونیم چند نفر از شما اهل شهرهای کرمانشاه، یزد و کرمان‌اید. 🙋🏻‍♀️🙋🏻🙋🏻‍♂️ جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
من یه پرستارم...👩🏻‍⚕ (به بهونه‌ی روز پرستار) من یه پرستارِ پرمشغله، اما مهربونم سلام! من یه پرستار زنم که به شغلم افتخار می‌کنم. آخه شغل من خیلی مهمه و برای خودش یه تاریخچه‌ی خیلی قدیمی داره. درواقع، از هزاران سال پیش همیشه کسانی بودن که وقتشون رو برای مراقبت از آدم‌های سالمند و بیمار می‌ذاشتن. ✨👩‍🦯‍➡️👵🏻👨🏻‍🦼‍➡️✨ راستی، می‌دونستی توی ایران باستان زنانی توی معابد برای درمان بقیه تلاش می‌کردن؟ البته پرستاری فقط شغل ما زن‌ها نیست؛ اما شاید بهتره بگم با تلاش‌های زنان پرستاری به شکل امروزی‌ش به وجود اومد. توی دنیا، خانمِ فلورانس نایتینگل در قرن نوزدهم با تلاش زیاد از سربازای زخمی مراقبت کرد و با یه برنامه‌ریزی دقیق و دلسوزانه پرستاری جدید رو پایه‌گذاری کرد. در ایران هم آموزش‌های پرستاری در دوره‌ی قاجار شروع شد. اون زمان پرستارهای خارجی برای کمک به بیماران ایرانی وارد کشور ما شدن. بعد کم‌کم این شغل روزبه‌روز بیشتر از قبل پیشرفته شد. 🏥 👩‍⚕️ 👨‍⚕️ اولین پرستار زن ایران و الگویِ عزیزِ من یکی از چهره‌های مهم پرستاری جدید در ایران، فاطمه تواناییه. اون در مسیری قدم گذاشت که هیچ زنی پیش از اون واردش نشده بود. فاطمه بعد از تحصیل در مدرسه پرستاری، بالاخره در سال ۱۳۱۴ به عنوان اولین پرستار زن فارغ‌التحصیل شد و راه رو برای حضور پررنگ‌تر زن‌ها تو این شغل باز کرد. اون به ما پرستارها نشون داد که با عشق و امید می‌شه مسیرهای سخت رو هموار کرد. 🩺 💉 💊 شاید بعضیا فکر کنن پرستاری یعنی دارو دادن و مراقبت از آدم‌های مریض، ولی در واقع کار ما پرستارا کمی پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. ما باید کنار دکترها باشیم، درد و نیاز مریضا رو به‌موقع درک کنیم و تو هر شرایطی آماده‌ی کمک جسمی و روحی بهشون باشیم. من یه پرستارم و شغلم آسون نیست من یه پرستارم و می‌دونم شغلم پر از سختیه. شیفت‌های طولانی، اضطراب و خستگی جزوی از کار هر روز منه. راستش گاهی دلم برای خانواده‌م تنگ می‌شه، ولی چون کارم رو دوست دارم، بعد از دیدن لبخند هر بیمار خستگی از تنم می‌ره و حس می‌کنم اون روز تونستم برای این دنیا مفید باشم.  🤍 🎉 🌟 راستی آرزوی من اینه که بتونم حتی شده به قدر چند دقیقه درد آدم‌ها رو کمتر کنم. شاید تو هم یه روزی دلت بخواد توی این مسیر قدم بذاری. برای اون روز سه تا آذوقه‌ی مهم نیاز داری: داشتنِ یه قلبِ مهربون، یه روحیه‌ی صبور و یه ذهنِ باز و دقیق. دوستدار تو؛ یه پرستارِ عاشق 🥼🪽✨ جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh