eitaa logo
داستان مدرسه
661 دنبال‌کننده
618 عکس
380 ویدیو
166 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 ‌ما تا زمانی در باب این یا آن مطلب حق اظهار نظر داریم که خود نیز احساسش کرده باشیم ؛ 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚 رنج‌های ورتر جوان 🖋یوهان ولفگانگ فون گوته 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 زنده بودن یعنی گاهی آسیب دیدن، شکست خوردن، دچار استرس شدن، اشتباه کردن و همچنان ادامه دادن .. ‌ 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚انعطاف پذیری هیجانی 🖋سوزان دیوید ❖‌¦ 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 روش برخورد با مردم از زبان عطار: دور دور مرو که مهجور گردی و نزدیکِ نزدیک میا که رنجور گردی ؛ ‌ 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚تذکرةالاولیا 🖋عطار ❖‌¦ 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 خوشی‌های بزرگ زیاد مهم نیستند، مهم اینه که آدم بتونه با چیزهای کوچک خیلی خوش باشه ! باباجون ، من رمز بزرگ خوشبختی رو پیدا کرده‌ام و آن این است که باید برای حال زندگی کرد و اصلا نباید افسوس گذشته رو خورد و یا چشم به آینده داشت بلکه باید از همین لحظه بهترین استفاده رو برد ... 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 🖋جین وبستر 📚بابا لنگ دراز 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 هر صبح یک روز جدید در انتظار ماست. انسان ها می گویند که اگر خوش شانس باشی بهتر است. اما من ترجیح می دهم که هوشیار باشم. چرا که وقتی شانس به سراغم بیاید از دستش نخواهم داد... 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚 پیرمرد و دریا 🖋ارنست همینگوی 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 در آن هفته لیلا به این نتیجه رسید که از تمام دشواری‌هایی که آدم باید با آن روبه‌رو شود، هیچ چیز به اندازه عمل ساده انتظار کشیدن مجازات‌کننده نیست... 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚هزار خورشید تابان 🖋خالدحسینی 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 ‌‌‌ و گفت هر که را از تنها بودن وحشت بُوَد و به خلق انس دارد، از سلامت دور است ؛ ‌ 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚تذکرة‌الاولیاء 🖋عطار ‌❖‌¦ 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📚📚 🖋 آرتورشوپنهاور 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 ‌‌آدمی همیشه عاشق آن چیزی‌ست که ندیده است، نشنیده است و فهم نکرده است و شب و روز آن را می طلبد. اما از آنچه فهم کرده و دیده، ملول و گریزان است . ‌ 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚فیه‌مافیه 🖋مولوی جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📚📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 «گفت: احتمالاً باید نوه‌ی آیت‌الله حججی باشی؛ همون که حالا مسجدی هم به نام اوست..درسته؟ … با سری بلند و اعتماد به نفسی قوی جواب دادم: خیر ایشون عموی پدرم بودند و بنیان‌گذار حوزه علمیه‌ی نجف‌آباد.. من نوه‌ی آیت‌الله ابوالقاسم حججی هستم که شاگرد آیت‌الله صدر و آیت‌الله حجت بودند.. یکی از پسرعموهای پدرم؛ محمدعلی حججی هم سال ۶۱ در عملیات والفجر یک شهید شده‌اند؛ ۲۱ سال داشتند..کمی بزرگ‌تر از حالای من…. خوشم آمد، حسابی روغنش را زیاد کرده بودم تا بداند ما خانواده‌ی ریشه‌دار و با سابقه و مذهبی‌ای هستیم و نباید با ظاهر افراد، آنها را قضاوت کند....✨🌻 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚صبح واقعه 🖋ابراهیم حسن بیگی جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 درد دوباره از پهلوهایم شروع شد و بعد در یک نقطه از شکمم جمع شد.. عرق پیشانی‌ام را پوشاند.. درد از شکم به کمرم رفت انگار مهره داغ روی کمرم بگذارند در یک لحظه درد گرفت اما زود آرام شد انگار که اصلاً دردی نبوده است..🍃 دوباره صدای طفل در گوشم پیچید:«یا اماه یا خدیجه» مگر می‌شد طنین این صدای بهشتی را بشنوم و درد داشته باشم؟ صدایش آرامشی داشت که نگرانی و درد را از بین می‌برد. این بار هم که صدایش رسید آرام شدم....🌸🌙 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚شرح الف خمیده 🖋لیلا مهدوی جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 محبت خوب است؛ اما تا آدمش که باشد.. زمانی دلی تو را دوست دارد که قد خواسته‌هایش به‌اندازهٔ همین دنیاست و زمانی قلبی دوست‌دار توست که زلال و آسمانی شده است.. برای من مبدأ عشق و منشأ تراوش آن مهم بود.. هرکسی را به دل راه نداده بودم و منتظر کسی بودم که خداوند او را برایم بخواهد، تا اینکه قضای روزگار دستانم را در دست سید علی گذاشت.. با خودم عهد بسته بودم کمک‌کارش باشم.. کنارش بمانم، هرچند در راه تصمیماتش آواره شوم.. مگر یک زن از مردش جز عشق و پاکی و محبت چه می‌خواهد؟ 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚کهکشان نیستی 🖋محمد هادی اصفهانی جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh