#یادآوری
شما یادتون میاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !
شما یادتون میاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید یک ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.
شما یادتون میاد، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!
شما یادتون میاد، اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا
شما یادتون میاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.
شما یادتون میاد، …تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم!
شما یادتون میاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.
شما یادتون میاد، انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام…
شما یادتون میاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.
شما یادتون میاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!
شما یادتون میاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!
شما یادتون میاد، دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد.
شما یادتون میاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…
شمایادتون میادمراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمیزد.
چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و زمان خوبم و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر…………..
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
29.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_داستان_زندگی
#هانیکو
#قسمت_بیستوهشتم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
نسل جدید شاید خیلیاشون این پولها رو از نزدیک ندیده باشن!
اما ما با ۵ تومن ۳تا شکلات نوشابهای میگرفتیم
با ۱۰ تومن سنجد میگرفتیم تو این قیفای کاغذی
با ۵۰ تومن یه کاسه عدسی، با نون سنگک یا ساندویچ کالباس
با ۱۰۰ تومن ساندویچ فلافل و نوشابه
یادش بخیر...
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
هیچ جایِ دنیا ، خانه ی پدریِ آدم نمی شود !
خانه ای که در نهایتِ سادگی و سنتی بودنش ، شادترین نقطه ی جهان است ...
با پنجره هایِ قدیمی و فرسوده ای که هنوز هم به سویِ بی خیالیِ محض ، گشوده می شوند ،
دیوارهایِ آجریِ کهنه ای که هر آجرش ، صفحه ایست از خاطراتِ سالهایِ دور ،
و حیاطی که هر گوشه اش ، سکانسی از کودکی ات را تداعی می کند ...
جایی که حتی آسمانش هم با آسمان هایِ دیگر ، فرق دارد ،،،
و زمینش ، همیشه سبز و شاعرانه است ...
آدم ها نیاز دارند ، وقتی دلشان گرفت ، سری به خاطراتِ کودکیشان بزنند و با سادگی و اصالتِ دیرینه شان آشتی کنند ،
آدم ها نیاز دارند در هر سنی که باشند ، آخرهفته و تعطیلات را ، به خانه ی پدری شان بروند و میانِ آغوشِ پر مهرِ مادر ، از تمامِ غم ها فارغ شوند و با خیالِ راحت ، کودکی کنند ...
کاش پدرها و مادرها همیشه باشند ،
و کاش خانه های پدری ، در این هیاهوی زمانه ، به دستانِ بی رحمِ فراموشی سپرده نشوند ... !
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
.
🔘 داستان کوتاه
پیرمرد بیمار در انتظار پسر
پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی به آنها می تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می گفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت.
آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت می کرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود. در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد. وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید:«این مرد که بود؟»
پرستار با حیرت جواب داد:«پدرتون!»
سرباز گفت:«نه اون پدر من نیست، من تا بحال او را ندیده بودم.»
پرستار گفت:«پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟»
سرباز گفت:«میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمی تواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم. پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟»
پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت:«آقای ویلیام گری...»
دفعه بعد زمانی که کسی به شما نیاز داشت فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسانهائی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای روحی باشیم بلکه روح هائی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم.
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
#داستان_هفته
آپارتماننشینها
مریم ابراهیمی شهرآباد
آپارتمان نشینها حکایت آدمهایی است که به اسم مِهر و امید، در حاشیهی شهر جمعشان کردهاند تا دور هم باشند، چون ژنشان خاص است، برای زندگی در مجتمعهای آپارتمانی با واحدهایی بیشمار که روی سر هم سوار شدهاند. آنهایی که داشتن یک خانهی ویلایی نقلی در مرکز یا حتی جنوب شهر برایشان، یک رویای شیرین و البته دستنیافتنیست...
هرهفته، پنجشنبهها با ما باشید و از خواندن ماجراهای آپارتماننشینها لذت ببرید.
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان
آپارتمان نشینها.pdf
1.59M
#داستان_هفته
نویسنده: مریم_ابراهیمی_شهرآباد
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب
36.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_داستان_زندگی
#هانیکو
#قسمت_سی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
داستان مدرسه
📜 #سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوپری. #قسمت_پنجم خانوم جونم اومد نزدیکمون و نیشگونی از بازوی
📜 #سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی🩷
#سوپری.
#قسمت_هشتم
توی اون لحظه دنیا داشت رو سرم خراب میشد .....
جواد ادامه داد اومدم به زنت گفتم ولی بهم سنگ پرت کرد آقا جون....
جواد که تا اون لحظه احساس میکرد آقام پشتشه و حرفاش رو بی پروا میزد ولی برخلاف انتظارش آقام با همون دستای گازوییلیش گوش جواد رو گرفت بردش توی حموم قدیمی ته حیاط و درو هم روش قفل کرد ....از پشت در حموم داد زد این تنبیه تو تا دل دختره رو با این حرفات سیاه نکنی وای به حالت این حرفا رو جایی بزنی ...
بعد هم پدرم به سمت من که یه گوشه ی حیاط وایساده بودم و چادر گل گلیم رو محکم تو دستم گرفته بودم ،اومد و بی اینکه نگام کنه گفت اسمت با اسم این پسره پخش شده تو روستا نمیذارم آبروم رو تو و اون جواد بی عقل ببرید....
اون روزهاانگار اعظم خانوم اومده بود وسط زندگی ما و پدر و مادرم رو طلسم و جادو کرده بود که باعث شده بود از عقایدشون بگذرن و بد ها رو خوب تشخیص بدند ....
شب شده بود و من داخل اتاق سرد و نمور کنج حیاط نشسته بودم و با خودم فکر میکردم اگه حرفای جواد راست باشه چی ولی قیافه ی مرتضی به آدم های معتاد نمیخورد درست بود لاغر و نحیف بود ولی صورتش بشاش بود و لاغر بودنش هم انگار ارثی بود ....جواد هنوز توی حموم قدیمی زندانی بود و کسی جراتنمیکرد بی اذن آقام بره نزدیکش ،صدای کوبیده شدن در اومد که نشون از اومدن بهمن و طلعت به خونمون بود ،انگار دنیا رو بهم داده باشن بدون دمپایی رفتم به استقبالشون همونطور که مثل همیشه آقام و خانوم جون بی اعتناشون میکردن....
اومدن طلعت و آقا برا من اونم این موقع شب یه مقدار عجیب بود چون اونها شاید هفتگی هم نمی اومدن به خونمون چون همیشه مورد بیتوجهی آقام قرار می گرفتند به ناسزا. شبهایی که. آقا خونه بود ما بچه ها اجازه نشستن توی پذیرایی رو نداشتیم آقا اعصاب سر و صدای ما بچه ها رو نداشت
هنوز جواد توی حموم ته حیاط زندانی بود و احساس می کردم یک خبرهاییه برای همین پشت در منتظر موندم که آقا بهمن شروع کنه ولی با غر های مادرم شروع شد.مادرم شروع کردغر زدن که تا کی قراره توی این خونه بشینید نمیبینی عروس های اعظم خانم هر کدوم برای خودشون خونه دارن. یا دختر عموت که تازه عروسی کرده رفته از مادرشوهرش جداست ولی توی تو توی اون خونه با نامادری شوهرت نشستی و جاری هات هر روز هم بحث و دعوا دارین ...
طلعت اوفی کشید و گفت مادر من شروع نکن لطفاً ...من برای حرف دیگه اومدم.. مادرم هم مثل همیشه حق به جانب گفت چه حرفی ما داریم با شما که بزنیم.آقا بهمن مثل همیشه مواظب و سربهزیر شروع کرد و روبه پدرم گفت عموجان جواد یه حرف هایی رو به من زده در رابطه با مرتضی مرتضی اون آدمی نیست که شما فکر میکنید.
بهمن میخواست ادامه حرفش رو بزنه ولی آقام پرید وسط حرفش و با عصبانیت گفت نکنه تو هم میخوای چرندیات جواد و تحویل من بدی حالا هر آنچه که هست اول نیست دوم نیست اگر باشه دختر من شیرینی خورده اون پسر هست اجازه نمیدم شما با آبروی چند ساله من توی ده بازی کنید دیگه کی میاد این دختر رو بگیره....
من که از استرس داشتم میمردم اما بهمن اینبار محکم تر با پدرم صحبت کرد و گفت اون آدم مواد مصرف میکنه عمو جان اگه از الان کوتاه بیاید حبیبه هیچ وقت خوشبخت نمی شه ...
در کمال ناباوری خانم جونم به طلعت رو کرد و گفت احساس می کنم تو به من داری حسادت می کنی به حبیبه چونکه مرتضی پولداره . طلعت گفت من زندگیم هر چقدر که سخت باشه اما من رو به یه آدم معتاد نفروختید در همین حین بهمن ادامه داد مادر جان ما حجت را با شما اتمام کردیم اگر حبیبه بعدا پشیمون بشه تقصیر شماست.
اما آقام برزخی شد و بهمن و طلعت رو از خونه بیرون کرد اون شب واقعا نمیدونستم حق با کیه آقا درست میگه به من و جواد آقا می گفت اشتباه میکنن اما من نمیدونستم آینده چه در انتظارمه تا اینکه حدود یکماه میشد از اونشب میگذشت و طلعت دیگه نیومده بود خونمون
توی اون روزها بود که دوباره مرتضی اومد به روستا. مرتضی این بار خوش آب و رنگ تر شده بود انگار که خوشحال بود با خودم میگفتم از این محاله معتاد باشه.
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
هدایت شده از Ltms
به بزرگترین مجموعه دانشآموزی در #ایتا بپیوندید.
🌺دریافت #نمونهسوال، #جزوه و کلی اطلاعات دیگر برای افزایش نمره شما ✈️ 👇
کلاس اولی ها 👇👇👇
@tadriis_yar1
کلاس دومی ها 👇👇👇
@tadriis_yar2
کلاس سومی ها 👇👇👇
@tadriis_yar3
کلاس چهارمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar4
کلاس پنجمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar5
کلاس ششمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar6
کلاس هفتمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar7
کلاس هشتمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar8
کلاس نهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar9
کلاس دهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar10
کلاس یازدهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar11
کلاس دوازدهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar12
کانال کلی برای معلمان
@tadriis_yar
کانال ضمن خدمت و اطلاع از مسابقات
@ltmsme
کانال ایده و نقاشی و داستان
@naghashi_ghese
هدایت شده از Ltms
پکیج دوم تبلیغات
با سلام و عرض ادب
بنا به درخواست دوستان و همکاران و اولیا
گروه درسی پایه های مختلف درسی تشکیل میشود.
لینک را به همکاران گرامی بدهید .
پایه اول دبستان
https://eitaa.com/joinchat/2838561015C9b93b1c1bd
پایه دوم دبستان
https://eitaa.com/joinchat/2346058024C62b0905ada
پایه سوم ابتدایی
https://eitaa.com/joinchat/2348548343Ccc7ed234f2
پایه چهارم دبستان
https://eitaa.com/joinchat/3129409822C99b9231cd9
پایه پنجم ابتدایی
https://eitaa.com/joinchat/4038852895C73efe08774
پایه ششم ابتدایی
https://eitaa.com/joinchat/2426208538C231a05d739
پایه هفتم متوسطه
https://eitaa.com/joinchat/3152085278Cb69fdb9dd1
پایه هشتم متوسطه
https://eitaa.com/joinchat/2360607016Cd3b70332c6
پایه نهم متوسطه
https://eitaa.com/joinchat/2469003546C8ef86ce53b
برای رفاه حال همکاران عزیز
گروه ضمن خدمت فرهنگیان نیز ایجاد گردید
لطفا لینک را برای سایر همکاران نیز ارسال کنید
https://eitaa.com/joinchat/4057465145C48dce29c89
گروه درسی پایه دهم
https://eitaa.com/joinchat/2882535809C38eafe0144
گروه تبادل و تجربه رشته ریاضی پایه دهم
https://eitaa.com/joinchat/1326056022Cbf9dab867d
بنا به اصرار دوستان
گروه پایه دهم مختص رشته تجربی
https://eitaa.com/joinchat/4017357328C231f520f64
گروه پایه دهم مختص رشته انسانی
https://eitaa.com/joinchat/3406234129Cbd8ec73677
گروه درسی پایه یازدهم
https://eitaa.com/joinchat/2898329985Cdde9923434
گروه درسی پایه دوازدهم.
https://eitaa.com/joinchat/2899509633Ca8a135c550
گروه هنر و ایده نقاشی و کاردستی
https://eitaa.com/joinchat/1079640406C7505d58e34
هدایت شده از Ltms
پکیج سوم تبلیغات
مجموعه کانالهای بانوان و کودکان
مطالب مفید علمی و فرهنگی
پرورشی و ایده های ناب مخصوص اولیا . دانش آموزان و همکاران فرهنگی
@madrese_yar
#لبیک_یا_خامنه_ای #امام_زمان #معلم
✅ مجله کودکانه
فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو
آنچه شما دوست دارید 🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
کلیپ های زیبای آشپزی ایرانی و خارجی
ایده ها و ترفندهای خانه داری
@ashpaziibaham
#آشپزی #خانواده #آموزش
یه کانال پر از ایده ها و مطالب جالب
با ما خلاق شو
@khalaghbashh
#ایده #خلاقیت #آموزش
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی