eitaa logo
داستان مدرسه
676 دنبال‌کننده
753 عکس
446 ویدیو
187 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🐰📚کتابدار کوچولو📚🐰 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود خرگوش کوچولویی بود به نام نقلی که خیلی به کتاب خواندن علاقه داشت. او هر روز چند تا کتاب می خواند و از کتابها چیزهای زیادی یاد می گرفت. دوستانش روز تولدش به او کتاب هدیه می دادند. پدر و مادرش هروقت به بازار می رفتند و می دیدند کتاب خوب و مناسب ِ تازه ای چاپ شده و به بازار آمده، آن را برایش می خریدند... نقلی همه ی کتاب ها را با دقت می خواند و آن ها را در یک قفسه در اتاقش می گذاشت. یک روز دید تعداد کتاب هایش آن قدر زیاد شده که دیگر توی قفسه جا نمی شوند. او به فکر افتاد تا قفسه ی دیگری در اتاقش بگذارد اما برای قفسه ی جدید، جای کافی نداشت. دراین فکر بود که با کتابهایش چه کار کند که آهوخانم به دیدنش آمد. آهو خانم معلم مدرسه ی جنگل بود. او به نقلی گفت: « دختر قشنگم، من خیلی خوشحالم که می بینم تو به کتاب خواندن علاقه داری؛ دلم می خواهد بقیه ی بچه ها هم مثل تو باشند. ولی ما توی جنگل کتابخانه ی عمومی نداریم. من می خواهم یک کتابخانه ی عمومی درست کنم و در آن کتاب های خوبی بگذارم تا همه ی بچه ها بیایند و کتاب امانت بگیرند و بخوانند.» آهو خانم به قفسه ی کتابهای نقلی اشاره کرد و ادامه داد: « می بینم که تو کتابهای زیادی داری. راستی وقتی کتابی را می خوانی، با آن چه می کنی؟» نقلی جواب داد: « هیچی، می گذارم توی قفسه ی کتابها تا خراب و کثیف نشود» آهو خانم گفت: « از این کتابها به دوستانت نمی دهی تا بخوانند؟» نقلی گفت: «نه تا حالا کسی از من کتاب نخواسته است». آهو خانم گفت: « نقلی جان، من در مدرسه یک کتابخانه درست می کنم و از تمام حیوانات جنگل می خواهم تا کتاب هایی را که دیگر لازم ندارند به این کتابخانه هدیه کنند. بعد این کتاب ها را به کسانی می دهیم که آنها را نخوانده اند. به این ترتیب همه می توانند با خواندن کتاب های جدید، چیزهای تازه یاد بگیرند.» نقلی فکری کرد و با خوشحالی گفت: «چه فکرخوبی! من با کمال میل به شما کمک می کنم.» آهوخانم و نقلی به مدرسه رفتند. به همه ی حیوانات اطلاع دادند که برای کتابخانه به کتاب نیاز دارند. طولی نکشید که حیوانات جنگل کتابهای اضافی را آوردند و به کتابخانه هدیه کردند. قفسه پر ازکتاب شد. نقلی هم تعدادی از کتابهای قدیمیش را در کتابخانه ی مدرسه گذاشت. از آن روز به بعد بیشتر حیوانات به مدرسه می آمدند و کتابهای کتابخانه را می گرفتند و می خواندند تا چیزهای تازه یاد بگیرند. نقلی هم شده بود کتابدار کتابخانه. او به حیوانات جنگل کتاب امانت می داد و آنها را راهنمایی می کرد تا کتابهایی را که لازم دارند بگیرند و بخوانند. نقلی کتابدار کوچولوی مهربان جنگل بود و همه دوستش داشتند. نویسنده: مهری طهماسبی دهکردی 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
34.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
🔰چقدر بی‌کلاسی زیبا بود! 🔹یادش بخیر قدیما که "بی‌کلاس" بودیم بیشتر دور هم بودیم و چقدر خوش میگذشت و هر چقدر با کلاس‌تر میشیم از همدیگه دورتر میشیم. 🔸قدیما که "بی‌کلاس" بودیم و موبایل و تلفن نبود و واسه رفت و آمد وسیله شخصی نبود، همیشه خونه‌ها تمیز بود و آماده پذیرایی از مهمونا و وقتی کلون در خونه در هر زمانی به صدا در میومد، خوشحال میشدیم؛ چون مهمون میومد و به سادگی مهمونی برگزار میشد. 🔺آخه چون "بی کلاس" بودیم آشپزخونه ها اوپن نبود و گازهای فردار و ماکروفر و… نبود و از فست فود خبری نبود، ولی همیشه بوی خوش غذا آدمو مست میکرد و هر چند تا مهمون هم که میومد، همون غذای موجود رو دور هم میخوردیم و خیلی هم خوش میگذشت. 🔹تازه چون "بی‌کلاس" بودیم میز ناهارخوری و مبل هم نداشتیم و روی زمین و چهارزانو کنار هم مینشستیم و میگفتیم و میخندیدیم و با دل خوش زندگی می کردیم. 🔸حالا که فکر میکنم میبینم چقدر "بی‌کلاسی" زیبا بود! آخه از وقتی که با کلاس شدیم و آشپزخونه ها اوپن شدن و میز ناهار خوری و مبل داریم و تازه واسه رفت و آمد همگی ماشین داریم و هم تو خونه تلفن داریم و هم آخرین مدل تلفن همراهو داریم و خلاصه کلی کلاسهای دیگه؛ مثل بخار پز و انواع زود پز و… داریم ولی دیگه آمد و شد نداریم! چون خیلی با کلاس شدیم! تازه هر از چند گاهی هم که دور هم جمع میشیم، کلاً درگیر کلاسیم و از صفا و صمیمیت و دل و از همه مهمتر سادگی خبری نیست!! لعنت بر این کلاس که ما آدما رو اینقدر از هم دور کرده و اینقدر اسیر کلاسیم که خیلی وقتا خودمونم فراموش کردیم. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
32.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
✨﷽✨ ✅ دوست داری مثل «آب» باشی یا «روغن»؟ ✍روزی عارفی نزد شاگردان خود، پیاله‌ای روغن کنجد با پیاله‌ای آب گذاشت. سپس پرسید: کدام‌یک به نظر شما با ارزش‌ترند؟ همه گفتند: آب، چون مایۀ حیات است. عارف روغن و آب را روی هم ریخت، آب پایین‌ رفت و روغن بالاتر ایستاد. دوباره پرسید: پس چرا روغن افضل است و بالاتر ایستاد؟! روغن رنج بسیار کشیده، رنج داس و فشار آسیاب را تحمل کرده تا متولد شده است؛ اما آب هرگز چنین سختی‌ای به‌ خود ندیده است. برای همین وقتی آب را در نزدیکی آتش قرار دهید تحمل حرارت و سختی ندارد، بخار شده و به هوا می‌رود. اما اگر روغن را در مجاورت آتش قرار دهید هرگز از آتش فرار نمی‌کند، بلکه می‌سوزد و همه‌جا را با نور خود روشن می‌کند. بدانید ارزش هر چیز به اندازۀ مقاومت او در برابر مشکلات و صبر اوست. در راه خدا چون روغن باید صبور باشید. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
42.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
✨✨ 🔆سخن راست از دیوانه 🌾چون سلطان محمود غزنوی دارالشفاء غزنین را ساخت، دکّان و آسیاب و مزارع را وقف آن کرد. روزی برای تفرّج آنجا رفت و در جای بسیار خوبی که شامل درختان و آب‌ها بود، دو رکعت نماز خواند. 🌾دیوانه‌ای به زنجیر در گوشه‌ای حبس بود، صدا بلند کرد: «ای سلطان! این چه نماز بود که خواندی؟» 🌾گفت به جهت شُکر بود که این عمارت (دیوانه‌خانه) را ساختم. دیوانه گفت: «عجب کاری است، طلا از عاقلان می‌گیری و صرف دیوانگان می‌کنی! دیوانه توئی و ما را در زنجیر می‌کنند! 🌾تو را به این فضولی چه کار؟» سلطان گفت: «آرزویی داری؟» گفت: «آری قدری دنبه‌ی خام می‌خواهم که بخورم!» سلطان گفت تا مقداری تُرب آوردند و به او دادند. 🌾دیوانه می‌خورد و سرش را تکان می‌داد. سلطان گفت: «برای چه سرت را می‌جنبانی؟» گفت: از وقتی‌که تو پادشاه شده‌ای، از دنبه‌ها چربی هم رفته است. سلطان گفت: «سخن راست از دیوانه باید شنید.» 📚(لطائف الطوائف، ص 418) 💥💥پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به دیوانه‌ای که افتاده بود برخورد کردند؛ فرمودند: «گفته شده او مجنون است، باز پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: بلکه او مریض و دردمند است.» 📚(بحارالانوار، ج 1، ص 131) •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
تمام زندگی‌ام پشت یک نیسان آبی جا می‌شود می ماند خاطره هایم که سمسارها به مفت هم نمی‌خرند باور کنید، هیچ چیز بدتر از خاطره به دوشی نیست •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
یادت باشہ تا خودت نخواے هيچ ڪس نميتونہ زندگيتو خراب ڪنہ یادت باشہ ڪہ آرامش رو بايد تو وجود خودت پيدا ڪنے یادت باشہ خُدا هميشہ مواظبتہ يادت باشہ هميشہ تہ قلبت يہ جايے براے بخشيدن آدما بگذارے ... منتظر هيچ دستے در هيچ جاے اين دنيا نباش ... اشڪهايت را با دستهاے خودت پاڪ ڪن ؛ همہ رهگذرند!!! زبان استخوانے ندارد اما آنقدر قوے هست ڪہ بتواند قلبے را بشڪند مراقب حرفهايمان باشيم. گاهے در حذف شدن ڪسے از زندگيتان حڪمتے نهفته است، اينقدر اصرار بہ برگشتنش نڪنيد !!! آدما مثل عڪس هستن، زيادے ڪہ بزرگشون ڪنے ڪيفيتشون مياد پايين !!! زندگے ڪوتاه نيست ، مشڪل اينجاست ڪہ ما زندگے را دير شروع ميڪنيم !!! دردهايت را دورت نچين ڪہ ديوارشوند ، زير پايت بچين ڪہ پلہ شوند ... " هيچوقت نگران فردايت نباش ، خداے ديروز و امروزت ، فردا هم هست ..." •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
39.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
داستان مدرسه
من میتوانم با شما بجنگم و زمین مسیحیان را بگیرم کونت نورس این سخنان مهم را درک کرد. رفیقانش نیز معنا
داستان تیمور لنگ فصل بیست و نهم تیمور و ایلدرم به هم میرسند در اوایل تابستان ۱۴۰۲ فاتح مشرق اروپا قوای خود را برای مقابله با فاتح آسیا گرد آورد قهرمانان جنگ کوسوا» و «نیکوپولیس در شهر «بورصه پایتخت عثمانیان نزدیک دریای مارمارا مجهز .گشتند در آنجا سپاهیان آناتولی به آنها رسیدند و بیست هزار سواره نظام سربی تحت فرماندهی پتر لازاروس پادشاه صرب به ترکان ملحق شد مورخین میگویند این سواران طوری مسلح بودند که فقط چشمانشان پیدا بود پیاده نظام یونان و والاچی نیز برای خدمتگزاری پادشاه تازه یعنی سلطان حضور یافتند. عده ی این سپاهیان را از ۱۲۰هزار تا ۲۵۰ هزار مینویسند سپاهیان ترک تمام عمر به پیروزی معتاد شده بودند سپاهیان و جان نثاران همیشه اسلحه بر تن .داشتند دیسیپلین آنان سخت بود و مثل سگ از بایزید اطاعت میکردند. سلطان بایزید به پیروزی خویش مطمئن بود و مرتب جشن میگرفت تیمور هم پیش آمد و ترکان از این بابت رضایت داشتند. نیروی مهم ترکان در پیاده نظام بود و پیاده نظام ترک در موقع دفاع بهتر به درد میخورد. بیشتر راه های ۱- بورصه یا بورسه از شهرهای قدیمی رهای قدیمی آسیای صغیر تا زمان سلطان مراد اول پایتخت عثمانیان بود سپس پایتخت به شهر ادرنه انتقال یافت این شهر فعلاً دارای دویست هزار جمعیت است و با راه آهن به آنقره متصل میشود مسجد و عمارات تاریخی متعدد در این شهر هست که از آن جمله اولو جامع - مزار سلطان محمد اول سلطان مراد دوم و سلطان بایزید است. مترجم آسیای صغیر در هم شکسته و جنگلی بودند و از نظر ترکان بسیار مناسب به نظر میرسید فقط یک راه غربی به سیواس میرسید و ترکان انتظار داشتند تیمور از آن راه بیاید بایزید آهسته آهسته سپاه خود را از طرف شرق تا انقره برد. در اینجا اردو را متوقف ساخته خودش از رود هلیس گذشت و در قسمتهای تپه و بلندی موضع گرفت پیشقراولان خبر دادند که تاتار در شصت میلی بایزید و در نزدیکی سیواس می باشند. بایزید همانجا که بود توقف کرد سپاهیان خود را در محل مناسبی جا داد و خود منتظر شد. اول سه روز منتظر شد بعد یک هفته منتظر شد. پیش آهنگان خبرهای مختلفی از سیواس میآوردند میگفتند فقط یک هنگ از سپاه تاتار در سیواس است تیمور و سپاهیانش به طرف بایزید آمده اند . اما تیمور میان سیواس و سپاهیان ترک حرکت نمیکرد هر قدر پیشقراولان بایزید این در و آن در زدند از تیمور اثری ندیدند آیا تیمور با سپاهیان و پیلان جنگی در کجا آب شده است؟ این جریان برای ترکها تازگی داشت آنها در بیغوله های اطراف و در قلب گرانه ی رودهالیس اردو زده بودند جایی که رود هالیس از پشت سیواس سرچشمه میگیرد و به طرف جنوب سرازیر میشود و سپس به طرف شمال تقریباً در اطراف آنقره بر میگردد و در دریای سیاه خالی می.شود به هر حال بایزید تصمیم گرفت همانجایی که هست باشد تا خبر درستی از تیمور به دست بیاید بامداد روز هشتم بایزید از تاتار خبر گرفت هنگی از سپاهیان پیشقراول تیمور تحت نظر یکی از امیران تاتار پیش آمده بر مقدمه ی سپاه بایزید تاختند و عده ای را اسیر گرفتند و رفتند ترکها آن موقع یقین کردند که تیمور در جنوب اردوی آنان میباشد و از آنرو به طرف جنوب تاختند و در ،ظرف دو روز به رود رسیدند اما تیمور را در آنجا .نیافتند بایزید ستونهای سواره نظام را تحت فرماندهی پسر خود سلیمان که سردار قابلی بود به آن طرف رود فرستاد سلیمان فوری مراجعت کرده خبر داد که تیمور به ترکان حمله برده و اینک از پشت سر آنها با عجله به آنقره میرود بایزید از این هجوم ناگهانی تیمور به وحشت افتاده با عجله از رود گذشت تا سر راه را بر دشمن بگیرد و به پایگاه خود برسد کار تیمور ساده بود وی همین که راه غربی سیواس را جنگلی و نامناسب برای عبور سواره نظام خود دید رودهالیس را میان خود و ترکان فاصله قرار داده از راه جنوب حرکت نمود بایزید در قلب کرانه ی رود منتظر تیمور بود و تیمور از پیچ و خم خارجی رود میگذشت. موقع محصول رسیده بود و غله را جمع میکردند و علف برای اسبان به آسانی به دست میآمد تیمور عده ای از سپاهیان را تحت نظر یکی از امیران عالیرتبه، جلوی ترکها فرستاد و پس از تصادم با سپاهیان سلیمان در ده کوچ حصار اقامت کرد و برای نوه ها و افسرانش از موقعیت نظامی سخن میگفت تیمور به آنان میگفت: «ما دو راه داریم یا باید اینجا بمانیم تا اسبان به چرا بپردازند و ما منتظر ترکان ،باشیم یا باید جلو برویم و هرچه در راه میبینیم ویران سازیم و آنها را مجبور کنیم دنبال ما بیایند سپاه ترکان بیشتر پیاده اند و از پیاده روی خسته میشوند سپس تیمور بعد از لحظه ای اظهار داشت: همین راه را پیش میگیریم و منتظر نمی شویم تیمور از همان ده خط سیر را تغییر داد عده ی نیرومندی را برای محافظت ده گذارد و سواره نظام را تحت فرماندهی دو ،امیر جلو فرستاد و عده ای پیاده نظام را با آنان همراه ساخت که در اردوگاه ها برای آب چاه بکنند و به سواران دستور داد هر
کنند جا غله و محصولی دیدند جمع تاتارها به وضع مناسبی برخوردند راه باز و آب فراوان بود از همه مهمتر آنکه فهمیدند اردوی بایزید در سر راه آنها و نزدیک آنقره است تیمور بر سرعت سیر افزود و صد میل راه تا آنقره را در ظرف سه روز پیمود تیمور برخلاف معمول اسلحه پوشید و سواره اطراف شهر را بازدید کرد ترکان از داخل شهر مهیای دفاع .گشتند تیمور هم امر به حمله داد و خودش برای بازدید اردوی بایزید عزیمت نمود اردوگاه بایزید در آن موقع خالی شده بود چون ترکان آن را رها کرده بودند. آنقره در وسط دشت وسیعی قرار داشت و تیمور دانست که موقعیت نظامی بایزید بسیار خوب بوده است لذا به تاتار دستور داد در محل سابق اردوی بایزید چادر بزنند سپاهیان تاتار به امر سرداران خود رود کوچکی را که به طرف آنقره می رفت سد کردند و مجرای آن را از پشت اردوی خود قرار دادند. یگانه منبع آبی که برای ترکان ترکانی که بعد میآمدند میسر میشد چشمهای بود که تیمور فرمان داد آن را نیز خراب کرده و آب را آلوده سازند. پیش از این که سپاهیان تیمور راجع به حصار آنقره بیندیشند خبر رسید که بایزید در دوازده میلی می باشد. تیمور از خیال تصرف آنقره منصرف گشت و حتی به تاتارانی که مشغول خراب کردن سنگری بودند فرمان داد پایین بروند در آن شب تیمور اطراف اردو را خندق کند و آتش افروخت سواره نظام در دشت کشیک میدادند. اما ترکان تا بامداد آن روز نیامدند ترکان یک هفته با سرعت پیش می آمدند و آب و آذوقه ی مرتبی هم نداشتند فقط با باقی مانده ی خوارباری که از دست تاتار محفوظ مانده بود به سختی روز را می گذراندند و همین که نزدیک شدند تاتار را در پایگاه نظامی خویش دیدند که اتفاقاً خواربار فراوانی هم در دست تاتار مانده بود بدتر از همه ترکها آب نداشتند و یگانه رود قابل استفاده پشت سر تاتار قرار داشت. بایزید چیزی را که نمی خواست ناچار اجراء نمود یعنی سواره نظام ضعیف خود را در برابر سواران دلیر آسیای مرکزی قرار داد ترکان با لب تشنه و البته ناتوان به میدان رفتند تیمور روی دست بایزید برخاسته و او ر مجبور کرده بود که برخلاف میل به آنقره بیاید. و در نتیجه پیش از آنکه نخستین شمشیری در آفتاب برق بزند های من ۱- آنقره یا انگوریه پایتخت ترکیه از شهرهای قدیم آسیای صغیر واقع در کنار رود «انگوری سو» در سال ۱۹۲۳ پس از اعلام جمهوری پایتخت شد مسافت آنقره تا استامبول قریب ۲۲۰میل است و با راه آهن به استامبول اتصال می یابد جمعیت این پایتخت جدید قریب دویست هزار نفر می.باشد .مترجم ترکان شکست خوردند. در ساعت ده صبح که آفتاب به شدت می تابید و میسوزانید ترکان با جرأت فوق العاده به میدان آمدند چون کمتر خود را مغلوب میدیدند جبهه ی دو لشکر به مسافت بیش از پانزده میل در دشت امتداد یافت یک جناح تاتار در کنار رود و جناح دیگرشان در ارتفاع مستحکمی مستقر شده بود که با چشم دیده نمی شد. مورخان میگویند که ترکان مانند صاعقه با طبل و کوس و سنج به میدان ریختند و تاتارها آرام بودند. تیمور تا لحظه ی آخر سوار نشد. وی بیش از چهل دسته سواره نظام همراه نداشت و عده ای پیاده با دسته ای سوار در گوشه ای قرار گرفتند امیر محمد نوه ی تیمور فرماندهی قلب لشکر ،بود سپاهیان سمرقند و هشتاد هنگ سپاهی با افسران و سرهنگان غالب نقاط آسیا تحت نظر امیر محمد بودند پیلان با روپوشهای چرمی نقاشی شده در این قسمت جا داشتند ظاهراً این پیلان را بیشتر از نظر تشریفاتی و نه) (نظامی به میدان آورده بودند. در آخرین قسمت جناح تاتار سلیمان پسر بایزید با سوارکاران آسیای صغیر دیده می شد سپاهیان تاتار اینان را با تیرهای نفت آلود آتشین پذیرایی کردند اسبان و مردان میان دود و خاک ناپدید میگشتند ترکان به حال پریشانی دچار گشتند و در همان موقع نخستین خط راست تاتار پیش آمد و نورالدین که از تواناترین سرداران تیمور بود به آن قسمت پیوست. در نخستین ساعت پیشرفت ترکان متوقف شد و تاتارها جنبه تهاجمی پیدا کردند نورالدین چنان جناح سلیمان را در هم شکست که عده ای از ترکان از میدان در رفتند. در آن موقع عده ای از تاتارهای آسیای صغیر که با زور و فشار سلیمان جزء ترکان شده بودند دریافتند که سران آنان با تیمور میباشند لذا از پریشانی اوضاع استفاده کردند و ترکان را رها ساختند همین که نورالدین در جناح راست مستقر شد تاتارها از طرف چپ با سه موج حمله شمشیر داران ترک را در هم شکستند و نقطه ضعف ترکان یعنی سواره نظام آنها را کوبیدند و به قدری تند رفتند که تیمور نتوانست آنها را ببیند.