✅ معرفی ۸کتاب مفیـدروانشناسی:👇
▪️١. کتاب چطور کمالگرا نباشیم از استیون گایز
▪️۲. کتاب تله شادمانی و سیلی واقعیت از دکتر راس هریس
▪️۳. کتاب پیام ها از دکتر متیو مککی
▪️۴. کتاب ارتباط بدون خشونت زبان زندگی از مارشال روزنبرگ
▪️۵. کتاب شکاف اعتماد به نفس از دکتر راس هریس
▪️۶. کتاب عشق هرگز کافی نیست از پرفسور آرون تی بک
▪️۷. کتاب در جست و جوی خویشتن از ویکی راس
▪️۸. کتاب زیستن با ریتم زندگی و نه با آهنگ خشم از دکتر متیو مککی
#معرفی
#کتاب
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#زیرگذرتاریخ
چرا قائم مقام فراهانی را خفه کردند؟
معمولا قائم مقام فراهانی با میرزاتقی خان امیرکبیر به اشتباه گرفته می شود. قائم مقام وزیر محمدشاه بود اما میرزا تقی خان امیرکبیر وزیر ناصرالدین شاه و هر دو نیز قربانی مطامع دیگر درباریان شدند.
قائم مقام فراهانی به مدت یک سال و اندی در خدمت محمدشاه قاجار به صدارت اشتغال داشت.
روز ۲۴ سفر سال ۱۲۵۱ قمری وقت غروب آفتاب از طرف محمدشاه مستخدمی به نزد قائم مقام رفته، به وی می گوید شاه شما را طلبیده است. قائم مقام به سمت کاخ حرکت می کند و گویا کربلایی قربان (پدر میرزاتقی خان امیرکبیر) که آن روزگار دربان قائم مقام بوده وی را از رفتن منع کرده، به او می گوید من برای شما خواب دیده ام که اتفاقی افتاده. قائم مقام در باغ نگارستان منتظر شاه می شود ولی چون از آمدن شاه خبری نبوده قصد مراجعت از کاخ می کند اما مانع رفتن وی می شوند.
به دستور شاه ابتدا قلم و کاغذ را از وی دور می کنند. سپس او را در زیرزمین کاخ به مدت ۵ تا ۶ روز حبس کرده، شب آخر ماه صفر اسماعیل خان قراچه داغی، میرغضب باشی وارد حوض خانه شده و با قنداق تفنگ وی را مضروب و سپس با دستمالی خفه اش می کند. جسد او را به حضرت عبدالعظیم برده، بدون غسل به خاک می سپارند. خفه نمودن وی بدین سبب بوده است که محمدشاه سوگند خورده بوده که تیغ به روی قائم مقام نکشد!
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#یار_مهربان
معرفی کتاب «مرد تنها» نوشته مریم ابراهیمی شهرآباد
سارا علیزاده
در کنار پرداختن به هشت سال دفاع مقدس، نوشتن از شهدای مدافع حرم، امروزه یک فریضه ی ارزشی و فرهنگی به شمار می رود. کتاب «داستان مرد تنها» تلاشی است در این راستا که می تواند در قالب رمانی نیمه بلند بخش هایی از زندگی چنین جوانانی را به مخاطب نشان بدهد.
این کتاب که یک رمان بزرگسال است به قلم «مریم ابراهیمی شهرآباد» منتشر شده و با زبانی روان و داستانی پرکشش، همراه است.
ابراهیمی شهرآباد، در این کتاب زندگی آقا خبیری را به تصویر می کشد که در زندگی اش رنج های زیادی را متحمل شده است. خبیر، نه فقط با زلزله رودبار بلکه بارها و بارها زندگی اش روی گسل آزمایش های روزگار، تکان خورده است. اما همه ی این رنج ها، خبیر را به معنای اسمش نزدیک کرده است. انگار او در میان همه ی این تلاطم ها معنایی از زندگی و ارزش های اصیل را کشف کردهاست که نویسنده می کوشد به ما نشان بدهد. داستان مرد تنها، از زبان خانمی روایت می شود که در قبرستان بقیع قم، خبیر را شناخته است و با رفت وآمدی که بر مزار بی بی اش داشته، پی به شخصیت ارزشمند خبیر و زندگی پرفراز و نشیبش بردهاست. رازی که نویسنده قدم به قدم در صفحات کتاب از زندگی خبیر برایمان روشن می کند، طعم گسی دارد. طعمی که شاید به این زودی ها از یادمان نرود. خبیر در دورانی از زندگی خود علاقه مند و شیفته «حاج آقا فخر تهرانی» می شود، جوان متمولی که یک شبه ره صد ساله را می پیماد و عارف بالله می شود. نام اصلی آقافخر «سیدذبیح الله قوامی» است، ولی با نام «حاج آقا فخر تهرانی» شناخته شده تر است. پس از وفات آقا فخر، «آیت الله سیدمحمدرضا بهاء الدینی» درباره ی ایشان فرمودند: «آقا فخر «سلمان زمان» بود.» خبیر بعد از فوت آقا فخر، به واسطه ی علاقه ای که به ایشان داشته، به قم می رود و متولی امامزاده جمال غریب می شود که در نزدیکی مسجد مقدس جمکران و در ورودی قبرستان بقیع است، آرامستانی که مدفن آقافخر است.
خبیر داستان مرد تنها، نماد مردانی است که در طریق عشق، از معشوق زمینی
دل بُریدند و قلب را خانه ی معشوق الهی کردند، نه تنها خبیر و آقا فخر بلکه، مهدی پسر خبیر نیز، قدم در وادی عشقی می گذارد که او را در آخرین لحظه به خدا نزدیک می کند.
ابراهیمی شهرآباد، با قلم روانی که دارد سرگذشت خبیر را با فصلی از زمان حال آغاز می کند و سپس در جریان قصه، ما با خبیر و گذشته او هم آشنا می شویم. نثر روان و ساده کتاب به مخاطب کمک می کند با داستان همراه شود و راز زندگی خبیر را بفهمد. طرح جلد کتاب، انگشتری است رها شده میان ماسه های روان. هم این انگشتر، تکه ای از زندگی خبیر است، هم آن ماسه ها، جایی در سرگذشت این پیرمرد خوش صحبت دارد.
صدوهفتادوشش صفحه روان در انتظار خوانندهاست نه حجم کمش، مخاطب را نصفه و نیمه رها می کند و نه آن قدری زیاد است که ملال بیاورد. درست به قاعده زندگی آقا خبیر که خبرهای زیادی در زندگی اش پیچیده و ما نشسته ایم پای خواندنشان.
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#داستان
عطر بهارنارنج (۶)
مرضیه ولی حصاری
خیلی زود امیر و مریم از راز نامه سردرآورده و به عشق ماهچهره پی می برند و حالا پدر ماهچهره ی داستان ما می خواهد صفورا، دختر آقا حشمت؛ خادم خانه و دوست ماهچهره را به عقد آقا رضی که پیر و صاحب زن و فرزند است دربیاورد که با اعتراض ماهچهره مواجه می شود...
و اینک ادامه داستان...
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
عطر بهارنارنج.pdf
1.31M
#داستان
نویسنده: #مرضیه_ولی_حصاری
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
✅از بهبهان تا پاریس
✍ایرج پزشکزاد
در روستایی اطراف بهبهان به دنیا آمدم. روستایی که با یک رودخانه فصلی روستا دو تکه شده بود،
اینور رود و اونور رود!
ما کودکان روستا نسبت به اینور رود تعصب شدید داشتیم! مرتب با بچههای اونور رود دعوا میکردیم! در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی اونوریها پسرخاله و پسردایی و … اقوام نزدیک ما بودند. اما ملاک برای ما (رود) بود!
بزرگتر که شدیم به دبستانی رفتیم که اتفاقاً بچههای روستای کناری هم اونجا میاومدن!
حالا ما خط مرزی (رود) رو فراموش کرده و همۀ روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک! به وحدت رسیده بودیم!
هر روز با بچههای روستای کناری بحث و نزاع داشتیم
القصه، بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی!
اون روزا روستای ما و روستای کناری، مدرسه راهنمایی، نداشتیم.
میرفتیم روستای دورتر
جایی که ما و بچههای روستای کناری، متحد شده بودیم، علیه بچههای روستای دورتر!
آری، با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و برعلیه روستای دورتر متحد شدیم
بزرگتر شدیم و رفتیم دبیرستانی در بهبهان!
اونجا بود که فهمیدیم که ایبابا ما و روستای کناری و روستای دورتر و…، همه «لر » هستیم و برادریم!!
دشمن مشترک ما، «بهبهانیها» هستن!
کل دورۀ دبیرستان را با جنگ متعصبانه لر و بهبهانی به سر بردیم و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم که پیروز میدان میشدیم و البته بهبهانیها با جنگ فرهنگی (ساختن جک لری) به نبرد ما میاومدن.
بزرگتر شدیم و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم! اونجا بود که فهمیدیم، عربها اصل دشمن ما هستن و اونا فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستن و در نتیجه، ما و بهبهانیها متحد شدیم برعلیه اعراب!
بهبهانیها جُک میساختن علیه عربها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده میخواستن ما لرها حامی اونا بودیم!
عربها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری میکردیم!
تا اینکه خدمت سربازی پیش اومد و ما افتادیم آذربایجان غربی!
میان یک مشت ترک! آنجا بود که ما لرها و بهبهانیها و عربها و دزفولیها و …،
را یک کلمه خطاب میکردن: «خوزستانیها».
دیگر ما لرها و بهبهانیها با عربهای اهواز و شادگان برای هم شده بودیم برادر و همپیمان،برعلیه ترکها.اختلافات گذشته و اون همه جنگ و دعوا و جک و … را فراموش کرده و متحد، علیه ترک جماعت شده بودیم!
القصه چند سال بعد، که بزرگتر شدم به فرانسه رفتم؛ یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم اون طرفتر روی چمنها گرفتم خوابیدم!
بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد، آروم به من میزنه! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی، ماموری باشه.
ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت: چرا اینجا خوابیدی؟ رو چمنها ممنوعه!
با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدی من ایرانیام؟
طرف خودش رو معرفی کرد. از ترکهای ارومیه بود. میگفت: اولا اینجا کسی تو این موقع روز نمیخوابه! فقط ایرانیها اهل چرت بعد از ظهرند!
تازه کسی روی چمن دراز نمیکشه، اون هم فقط کار ایرانیهاست!
بنا به همین دو برهان قاطع، فهمیدم که تو ایرانی هستی! اونجا بود که همدیگر رو در آغوش گرفتیم و به عنوان دو ایرانی! فارغ از ترک و لر و عرب، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم.
از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به هم شدیم، صرفا به دلیل «ایرانی» بودنمان.
اکنون که به سن پنجاه سالگی رسیدیم،
حتی از تعصب «ایرانی» بودن هم گذشتهایم و درک میکنیم که «انسان ها» در هر نقطۀ از زمین، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و...، همه «انسان» هستند و مثل خود ما.
تعصب نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و …، ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی اوست. هر چه فرد بزرگتر و داناتر باشه، خودبخود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بیارزش و کم مقدار؛ دورتر شده و جهانیتر و انسانیتر میاندیشه.
باز هم درک خودم را بالاتر برده و همه دینها رو در هم ادغام کردم و دینی ساختم بهنام انسانیت و با بی دینها هم کنار آمدم تا با ابزاری بهنام دانش کره زمینی پر از انسانهای صلح دوست و شرافتمند داشته باشیم.
بهراستی گام و قدم بعدی چیست؟
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
📘 عنوان کتاب: شهامت تدریس؛ سفری به دنیای درون معلم
📝 نویسنده: دکتر پارکر جی. پالمر
🔸 مقدمه: دکتر نعمتالله فاضلی
🖋 در ستایش شهامت تدریس
✅ پارکر پالمر نویسنده، استاد دانشگاه وفیلسوف است.
▪️ او تحول و اصلاح نظام آموزشی را نه از دانشآموز و دانشجو نه از نظام و سازمان آموزش و نه از برنامه درسی بلکه از قلب و وجود معلم آغاز میکند.
▪️ وی معتقد است هیچ اصلاح واقعی در سیستم آموزش رخ نخواهد داد مگر اینکه ما توجهمان را معطوف به معلم کنیم و او را در مرکز دایره تعلیم و تربیت بنشانیم.
▪️ او آموزش را در وهله نخست، امری وجدانی و درونی میداند امری که عمیقا با هویت، احساسات، افکار و باورهای معلم آمیخته است.
▪️معلم تدریس را نه از کتاب، نه از کلاس، و نه از هر عنصر بیرونی دیگر، بلکه از قلب خود آغاز میکند .
▪️البته پالمر بیان لطیفتری به کار میبرد و از «رشته های ارتباطی» سخن میگوید؛ از رشته هایی که از قلب معلم بیرون میآیند و دور کلاس میپیچند و قلب و ذهن دانشآموزان و دانشجویان را در تار و پودی از عاطفه و اندیشه به هم میتنند.
▪️ معلم برای تاثیرگذاری ابتدا به یکپارچگی و بازسازی هویت خود نیاز دارد به انسجام بین زندگی درونی و بیرونی خویش و پیدا کردن ریشه پیوندهای خود با حرفهای که برگزیده است.
▪️ پالمر بهترین روش آموزش را نه دانشجو محور، نه معلم محور، بلکه سوژه محور می داند و معتقد است ما برای شناخت سوژه ها در هر زمینه و هر رشته ای به تشکیل «اجتماع حقیقت» نیازمندیم اجتماعی که به گرد حقیقتی ژرف و ناشناخته تشکیل میشود و سوژه را در محور قرار داده و با برقراری ارتباطی اشتراکی بین معلم، دانشجویان و سوژه، به شناختی توسعهیابنده از آن دست مییابیم شناختی که نه داعیه مطلق انگاری و نه نسبی گرایی دارد؛ بلکه به ماهیت اشتراکی، اجتماعی و تکامل یابنده دانش و شناخت، احترام می گذارد.
▪️ پالمر همه جا، دغدغه پیوستگی و اجتماع دارد. تدریس پشت درهای بسته را نقد می کند و معلمان را به باز کردن در کلاسها و شریک کردن یکدیگر در تجربه تدریس و یادگیری، تبادل نظر و انتقال تجارب فرا میخواند.
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#داستان
آقا معلم
سمیه سلیمانی شیجانی
مطهره همان طور که به چشم های روشن مادر خیره شده بود پرسید: «دقیقا زمان جنگ چند سال داشتی مامان؟»
طاهره از روی مبل بلند شد و به سمت پنجره رفت: «۲۲ سال، هزار بار پرسیدی منم برات گفتم که این چهار تا سرفه ربطی به جنگ نداره، نه عزیزم من سعادت نداشتم جانباز جنگ باشم.» خنده ای کرد و اسپری را روی میز جلوی مبل گذاشت: «من که نرفته بودم جنگ، رفته بودم دنبال بابات...»
مطهره دنباله ی حرف مادر را گرفت: «ولی دکتر می گه احتمالش هست که به همون ایام برگرده یک سال و دو سال که نیست من از وقتی که یادمه شما نفَستون می گرفت.»
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
آقا معلم.pdf
2.22M
#داستان
نویسنده: #سمیه_سلیمانی_شیجانی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
✅🔰 آلن دوباتن؛ مردی که فلسفه را به سر سفرهها آورد
🔹آقای آلن دوباتن که از دلدادگان فلسفه و دانشجوی فلسفه دانشگاه هاروارد در مقطع دکترا بود، یک روز از تصمیم میگیرد در میانه تحصیل از دانشگاه انصراف بدهد.
❓چرا؟
🔹چون از اینکه چیز جذاب و مفیدی مثل فلسفه، در انحصار کلاسهای دانشگاه و دانشجویان و اساتید عصاقورت داده مانده بود کلافه شد و تصمیم گرفت مردم عادی را با آن آشنا کند.
▪️دوباتن معتقد بود اکثر آدمها توان «فلسفی فکر کردن» را ندارند و همین باعث میشود که یک مشکل ساده در زندگیشان مثل یک بهمن کم کم بزرگ شود و کل زندگیشان را تحت الشعاع قرار دهد. او باور داشت فلسفی فکر کردن به ویژه در دوران سخت و پیچیدهای که در آن به سر میبریم، میتواند التیام دهنده بسیاری از زخمها و برطرف کننده بسیاری از مشکلات باشد.
❓حالا فلسفی فکر کردن یعنی چی؟
🔹سادهی سادهاش میشود این که وقتی با یک مسئله یا پدیده برخورد میکنیم، قبل از اینکه با آموخته و کلیشههای ذهنی که از قبل در موردش داریم، فورا و اتوماتیک وار به آن واکنش نشان دهیم، مثل پیاز لایه هایش را دانه دانه و سر صبر کنار بزنیم و ریشه ها و جنبههای مختلفش را عمیقا بررسی کنیم.
دقیقا همانطوری که فیلسوفها فکر میکنند.
در واقع فلسفی فکر کردن، از بر کردن نام فیلسوفها و نظریات شان نیست، فکر کردن به روش فیلسوفهاست؛ عمیق، ریشهای و بدون پیش فرض.
🔹کاری که دوباتن در کتابهایش میکند هم همین است. او مسائل مهم انسانی، را کالبد شکافی میکند. آن را به اجزای کوچک زندگی روزمره تقسیم میکند، گرد و خاک کلیشهها را از رویشان پاک میکند و از ما دعوت میکند با یک نگاه شفاف و عمیق مسائل را از نو نگاه کنیم.
🔹چیزی که در مورد دوباتن باید مدنظر داشتهباشیم، نگاه کاملا انسان گرایانه و تقدس زدایی شده او از جهان است.
چه نگاهتان با جهان بینی او همسو باشد و چه نگاه خدامحور به جهان داشته باشید، از کتابها و نوع نگاهش بسیار خواهید آموخت.
✅آلن_دوباتن
✅مدرسه_زندگی
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
🌻این روزها نه خبری از خواهر و برادر هست و نه آن دورهمی های خودمانی و دلچسب تا بچه ها یک دل سیر با هم بازی کنند. جورغیبت همبازی ها را باید پدر و مادر بکشند. اما بازی کردن با مامان و بابا زمین تا آسمان با همبازی شدن با همسالان تفاوت دارد. بازی های پدر و مادر نه اشکنک دارد و نه سر شکستنک. رقابتی هم نیست که نفس گیر شود همه چیز به نفع کودک تمام می شود و او همیشه برنده است.
پدر از شادمانی پس از گل فرزندش حسابی کیف می کند و اجازه می دهد فرزندش همیشه بهترین بازیکن میدان باشد غافل از اینکه بازی برای کودکان فقط بازی نیست بلکه همه زندگی اوست. تصویر او از دنیای واقعی در همین بازی های کودکانه شکل می گیرد. او گمان می کند که همیشه قهرمان خواهد بود اما وقتی با اولین شکستهایش روبرو می شود معادلات زندگی اش حسابی به هم می ریزد.
وقتی پایش به مهد کودک و مدرسه باز می شود و می بیند چگونه دیگر قهرمانان کوچک گوی سبقت را از او می ربایند, غمگین و ناتوان خواهد شد و از میدان کناره خواهد گرفت.
وقتی بزرگترها همبازی کودکان می شوند باید بدانند این بازی های تدارکاتی برای کودکان اهمیت زیادی دارد. کودک باید شکست خوردن و دوباره مبارزه کردن را در همین بازی ها بیاموزد. او باید بفهمد که بدون تلاش قهرمان نخواهند شد.
ـــــــــــــــــــــــــ
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh