eitaa logo
داستان مدرسه
790 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
381 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍ هر مانع می‌تواند شانسی برای تغییر در زندگی‌ات باشد 🔹در زمان‌های گذشته پادشاهی تخته‌سنگی را وسط جاده‌ای قرار داد و برای اینكه عكس‌العمل مردمش را ببیند، خودش را در جایی مخفی كرد. 🔸بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی‌تفاوت از كنار تخته‌سنگ گذشتند. بسیاری هم غرولند می‌كردند كه این چه شهری است كه نظم ندارد، حاكم این شهر عجب مرد بی‌عرضه‌ای است و... 🔹با این وجود هیچ‌كس تخته‌سنگ را از وسط جاده برنمی‌داشت. 🔸نزدیک غروب، یک روستایی كه پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک تخته‌سنگ شد. 🔹بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته‌سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناری قرار داد. 🔸ناگهان كیسه‌ای را دید كه زیر تخته‌سنگ قرار داده شده بود. كیسه را باز كرد و داخل آن سكه‌های طلا و یک یادداشت پیدا كرد. 🔹پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی می‌تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
داستان مدرسه
داستان تیمور گورکانی فصل بیست و یکم برپشت تیمور در سالهای اخیر به خوبی معنای این مثل را درک کرد
داستان تیمور گورکانی فصل بیست و دوم سلطان احمد بغدادی این مسئله محقق بود که اتحادیه ای بر ضد ناثار باید منعقد شود. تیمور غالباً از شرق بیرون می آمد و از صحراها میگذشت و مانند باد سیاه و طوفان هولناک بر شهرها می تاخت و آن را لخت و برهنه میساخت واقعاً هجوم تيمور مانند طوفان بی خبر و بی سابقه بود سفیران با عجله میان پادشاهان مغرب درآمد و شد بودند. امپراتور ترکان در خارج اروپا تا آن موقع جنبه ی بی طرفی داشت اما پادشاه مصر فرمانروای سوریه دمشق و اورشلیم و سلطان بغداد با یکدیگر مذاکره داشتند که در برابر تیمور مقاومت کنند. قره یوسف که ترکمانهایش از تیمور رحمت بسیار دیده بودند بیش از دیگران برای الحاق به آن اتحادیه مشتاق بود. بغداد سر راه پیشرفت تاتار واقع میشد گرچه بغداد آن روز بغداد زمان هارون الرشید و دوره ی برمکان و قلب عالم اسلام نبود بغداد آن ایام بی حس ولی وسیع و بزرگ در دو طرف رود دجله خودنمایی داشت و عده ای بازرگان متمول و زوار در آن شهر گرد می آمدند. این جبیر میگوید آثار مندرس گذشتگان و سایه ی ا ابن جبير ابو الحسين محمد بن احمد از علمای نامی علوم جغرافی و تاریخ و از سیاحان مشهور قرن هفتم اسلامی از اعراب (اندلس (اسپانی) میباشد در ظهر غرناطه متولد شده و در آن جا به تحصیل علوم پرداخته سپس دوره مسافرت و سیاحت خود را شروع کرده از اسپانی به مصر و فلسطین و حجار و سوریه و عراق آمده و پس از سه سال سیر و سیاحت از راه سیسیل (جنوب ایتالی به اسپانی برگشته است. سالهای قبل از بغداد دیده میشد و عیناً مثل زنی بود که دوره ی جوانی را از دست داده است. بغداد مانند پیرزنی در آینه ی دجله مینگریست تا مگر زیبایی گم شده خود را بیاید. سلطان بغداد احمد جلایر خویشتن را امیرمؤمنان می خواند و باز هم جامه ی سیاه قریش در مسجد بزرگ بغداد دیده میشد با این همه مالک حقیقی بغداد ممالیک یعنی پادشاهان مصر ،بودند احمد با بدگمانی و خشم و بیداد روزگار می گذارنید. وی از خزانه های جواهر خود میترسید و بیش از آن از غلامان نگاهبان خود بیم داشت و با همان حال ترس به طرف شرق نظر داشت و هنگامی که گردباد صحرا، گرد و غبار برپا می ساخت و آمدن تیمور را خبر می داد بیم احمد فزونی می گرفت. وی مفتی اعظم را با هدایایی که میتوانست فراهم سازد به خدمت فاتح لنگ روانه کرد و عین همان هدایا را برای فرا یوسف که در موقع لزوم هم پیمان وی می شد ارسال داشت به یک روایت تیمور مفتی را با پاسخ مؤدب برگردانید و به روایت دیگر سر شاه منصور را برای او فرستاد، ممکن است یکی از این دو حقیقت باشد. تیمور هدایای احمد را نمیخواست او تسلیم شدن شهر بغداد را تقاضا داشت او میخواست که نامش در خطبه خوانده شود و روی سکه ها ضرب بخورد. احمد در ضمن برای تأمین امنیت دست به کار گشت و با ترکمانان و فرمانروایان دمشق عقد اتحاد بست و دستهای مرد چابک سوار با اسبان تندرو تهیه کرد که در موقع گریز و برداشتن خزانه با او و خانواده اش همراه باشند. و در مرزهای خود که هشتاد میل مسافت بود ماموریتی به کبوتران قاصد داد که نزدیک شدن تیمور را فوری به وی خبر رحله یعنی سفرنامه ی این جبیر به زبانهای انگلیسی - فرانسه و آلمانی ترجمه و انتشار یافته است. مترجم ا شعار بنی عباس جامه ی سپاه بوده پیش از آنکه عباسیان به خلافت برسد برای تحریک مردم بر ضد نی امیه تمام سال بعنوان سوگواری بر هاشمیان که به دست امویان کشته شده بودند جامه ی سیاه بر تن می کردند. و پس از رسیدن به خلافت نیز سیاه پوش ماندند و مقصود مؤلف از جامه سیاه قریش همان لباس عباسیان است. مترجم. ظاهراً جاسوسان تیمور تدارکات احمد را به او خبر دادند. در هر حال تیمور تصمیم گرفت بغداد را بگیرد ابتدا یک هنگ سوار به قصد تسخیر و تصرف اراضی ترکمانان روانه نمود. سپس خود حرکت کرد و چنان وانمود کرد که قصد دارد در آن لشکرکشی شرکت نماید. اما به جای اینکه به سپاهیان سابق ملحق ،شود شاهزاده را ترک گفته با شتاب تمام از تپه ها و سایر ارتفاعات عبور نمود. شبانه تیمور در کجاوه نشست و مردانش مشعل به دست به طور قطار از بیراهه گذشتند. آنگاه تیمور سواران را عقب نهاده با عده ای از مردان زیده و اسبهای تازه نفس به پیش راندند مأمورین احمد از ده های دور دست که گرد و غبار را دیدند فوری کبوتران قاصد را پرواز دادند یعنی که تیمور نزدیک شد تاتارها که به ده رسیدند از دهاتیان پرسیدند آیا خبر ورود آنان به بغداد داده شده است دهاتیان از ترس اعتراف کردند و تیمور به آنان امر کرد پیام دیگری به این مضمون بفرستید. سوارانی که ما دیدیم ترکمن هایی هستند که از بیم تاتارها گریخته اند.» مجدداً کبوتران قاصد رها شدند و تیمور چند ساعتی استراحت کرد سپس چند صد مرد دلیر با اسبهای تیزرو برگزید و هشتاد و یک میل راه را در میان دشت
طی کرده ناگهان به حوالی بغداد رسید سلطان احمد به محض رسیدن پیام نخستین آماده ی قرار شده بود و خزانه و همراهان را به آن طرف رود روانه کرده سپاهیان را مسلح ساخته بود پیام دوم کاملاً وی را فریب نداده بود احمد تا نزدیک شدن تیمور در بغداد ماند و همین که از آمدن تیمور اطمینان یافت از دجله عبور کرد و پل قایقی را شکست سپاهیان تیمور وارد کاخهایی شدند که زمانی مقر خلفا بود و چون نشان احمد را آن طرف رود دیدند با اسب به آب زدند. چند ساعتی بود که احمد از آن طرف دجله رو به صحرای سوریه می تاخت سپاهیان تاتار بساط مجلل جشنی را که شب پیش احمد در روی آب برپا داشته بود. به دست آورده نزد تیمور فرستادند و نام آن بساط خورشید بود. دو روز و یک شب سپاهیان تاتار به دنبال احمد تاختند تا آنکه سرانجام به نیزارهای کنار فرات رسیدند. در آنجا قایقهایی به دست آورده خودشان در قایق و اسبهایشان شناکنان از قرات عبور کردند. ظاهراً در آن مکان عده ای اسیر به دست آنها افتادند چرا که لوازم شخصی احمد و قسمت مهمی از گنجینه های وی به تصرف تاتارها درآمد هم چنین استان بی صاحبی که در آنجا چرا میکردند از آن شانارها شد. سپاهیان تیمور تمام دهها را کشتند و اسیان تازه ای پیدا نکردند ناچار آنانی که اسب نداشتند عقب ماندند تا آنجا که بیش از چهل پنجاه سوار برای تعقیب احمد باقی نماند و اینان همه امیر و سردار بودند اینها به تیمور وعده داده بودند که احمد را می آورند لذا تاخت و تاز خود را در تپه های ریگی صحرای خشک ادامه دادند سلطان احمد بیش از صد سوار برای محافظت و مراقبت راه مأمور کرده بود و اینان افسران تاتار را محاصره کردند اما تیراندازان تاثار آنها را عقب زده پیش رفتند. برای مرتبه ی دوم سواران احمد حمله آوردند و تاتارها پیاده شده از پشت اسبان به آنها تیر انداختند و آنان را به عقب برگرداندند. پس از این واقعه اثری از فراریان نبود و امیران از تشنگی رنج میبردند و چون اسبهای آنان فرسوده شده بود ناچار بایستی دنبال آب برگردند. احمد زنده به دمشق رسید ولی زنان و پسرانش اسیر گشته به خدمت تیمور اعزام گشتند. بغداد باجی پرداخته مطبع تیمور شد. حاکمی از طرف تیمور برای بغداد معین شد و مهاجمین به همان سرعتی که آمده بودند بیرون رفتند و پیش از آنکه شهر را تخلیه کنند شرابهای موجود در بغداد را به دجله ریختند. تیمور برای تزیین و آبادی سمرقند عده ای معمار و ستاره شناس از بغداد با خود برد. سلطان احمد که مرد ادیبی بود راجع به بدبختی خود این اشعار را گفت: مردم گویند تو لنگ هستی در جنگ اما نه بدم من به گریز آن سان لنگ طوفان حمله ی تیمور تقریباً بر طرف شد و سلطان احمد را بی همه چیز باقی گزارد. خداوندگار مصر در قاهره از سلطان احمد پذیرایی کرد و به وی زنان و کنیزان  تازه ای بخشید همان موقع از دربار تاتار فرستادگانی به قاهره آمده چنین گفتند: ه در زمان چنگیزخان پدران ما با پدران شما جنگیدند سپس پیمان صلح میان آنان بسته شد. آنگاه ایران گرفتار سوء اداره و جنگهای داخلی شد. خداوندگار ما در ایران صلح و آسایش برقرار ساخت و تا مرزهای شما پیش آمد. اینک نمایندگانی فرستاده که باب تجارت باز بشود و بازرگانان طرفین به آسودگی آمد و شد کنند و الحمد الله رب العالمين و سلطان السلاطین پادشاه مصر چنین به نظرش رسید که این سفیران را بکشد. پس از تصرف بغداد تیمور به غرب نزدیک شده بود و سپاهیان ممالیک مصر به جنب و جوش افتادند و اتفاقاً یک اتفاق مهم و غیر منتظره برای آنان پیش آمد. یک دسته از سپاهیان تاتار در امور آسیای صغیر مداخلاتی می کردند و در نتیجه تیمور را نسبت به بایزید پادشاه ترک خشمناک می ساختند این بود که اتحادیه تکمیل گشت و چنین تصور میرفت که پیشرفت تیمور به طرف غرب پایان یافته است سلاطین مصر و ترکیه با همراه داشتن سپاهیان ترکمن و عرب های شامی پیش خود فکر میکردند که بدون مانع تا فرات و کرانه دریای خزر پیش میروند ۱ ممالیک مصر به بغداد آمده آن شهر را گرفتند و سلطان احمد پناهنده خود را نیز همراه آوردند و او را به عنوان حاکم دست نشاندهی مصر در کاخ سابق جا دادند. همین که ممالیک از بغداد رفتند و ترکان موصل نیز اعتراضی نکردند احمد به خیال خویشتن باقی ماند. لذا جاسوسانی به سمرقند فرستاد و آنان با خبرهای عجیب و غریب باز آمدند آنها گفتند ما آنچه را که باید ببینیم دیدیم سمرقند سمرقند اولی نیست، سمرقند گنبدهای کاشی کاری و کاخ ها و حیاطهای مرمر دارد و جایی که سابق در آن شتر ۱ این درست در سالی بود که میرانشاه در اثر استعمال مواد مخدر به وسوسه افتاده ایالات ناتارنشین نواحی جنوب کرانه ی خزر را دچار وحشت و صدمات مینماید و تیمور در ابتدا برای جلوگیری از آخرین حملات توکتامیش در شمال مشغول لشکرکشی بود و پس از آن به طرف هند عزیمت نمود اگر بخواهیم لشکرکشی های تیمور را از روی نوشته ی وقایع نگاران تطبیق
دهیم باید یک کتاب راهنما و یک نقشه ی دائم التغییر همراه برداریم ولی تا به حال هر یک از مراحل به طور جداگانه در این کتاب مورد بحث واقع شده است. مؤلف. می چراندند حالا کاخ و عمارت شده است. ما به چشم خود تیمور را در کاخ سرای او دیدیم. وی از ساختمانهای معماران و بینایان خوشش نیامد و دستور داد تمام آنها را خراب کنند و در مدت بسبت روز هر روز خودش سواره برای سرکشی میآمد خدا گواه است آنچه میگوییم عین واقع میباشد. در مدت بیست روز عمارت تمام شد و آخرین سنگ بنا و گنبد سر جای خود قرار گرفت. ایوان بیست و چهار نیزه ارتفاع دارد و پنجاه مرد میتوانند به عرض آن بایستند. سلطان احمد پرسید دیگر چه؟ آنها گفتند: «تیمور با ائمه اهل سنت و علویان مینشیند و صحبت میدارد چه میگوید؟ چه میکند؟ ه به خدا و به تمام صحابه ،سوگند تیمور به طرف هند رفته است استدعا میکنیم به عرایض ما توجه کنید با آنکه احمد میدانست تیمور بیش از هزار مبل از او دور است معذلک ناراحت بود وی آن قرار دیوانه وار خود را در صحراهای خشک سوریه از یاد نمیبرد و هنوز امیران تاتار را پشت سر خود می دید. وی نسبت به وزیران خود کم کم بدگمان گشت و بیشتر آنها را کشت و خودش به قسمتهای داخلی اندرون حرم سرا) پناهنده شد و دسته ای از چرکسها و ممالیک و سیاهان را با شمشیر آخته به محافظت خود گماشت. از روی ایوان و از پشت پرده ها و پنجره های مرمر حرمسرا مردمی را که از بالای یل قایقی میگذشتند تماشا میکرد و مراقب حرکات آنان می شد. و به طور محرمانه هشت اسب با عده ای از اشخاص مورد اعتماد خویش در آن طرف دجله نگاه داشته بود. سپس احمد اعلام داشت که کسی را به حضور نمی پذیرد. هیچ یک از یندگان نمی توانستند به اتاق او وارد شوند و خودش از این پناهگاه به آن پناهگاه می گریخت و نسبت تمام مراقبان خود بدگمان بود. وسوسه و ترس احمد تا آنجا رسید که خوراک او را در یک سینی گذارده و تا در سرای میآوردند و میرفتند و همین که پیشخدمت حامل خوراک می رفت احمد در را می گشود و غذا را بر می داشت. شبها برای آزمایش لباسهای ضخیم میپوشید و از جسر میگذشت و آن طرف دجله سر وقت اسبان و مراقبان خویش میرفت همان اوقات مأمورین خاص او نامه ای را که به خط زیبای فارسی نوشته شده بود به دست احمد دادند. این نامه پاسخ دعوتنامه ای بود که چندی پیش احمد از شاعر جاویدان یعنی حافظ بعمل آورده و او را برای دیدار خویش خواسته بود حافظ در پاسخ احمد چنین سروده بود حمد الله على معدلة السلطان احمد شیخ اویس حسن ایلکانی خان بی خان و شهنشاه و شهنشاه نژاد آنکه میزیبد اگر جان جهانش خوانی بشکن کا کل ترکانه که در طالع تست بخشش و کوشش خاقانی و چنگیزخانی یک سال گذشت و احمد خود را بی خطر احساس می کرد ولی ناگهان گوشته نشینی بی سروصدای وی با کوس و دهل تیموری در هم شکست پایان فصل بیست و دوم 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
✍گاهی ما گمان می‌کنیم که به والدین خود محبت می‌کنیم در حالی‌که آن‌ها را آزار می‌‌دهیم. 📌مثال: مادرمان در روستا زندگی می‌کند و به خانه‌ و حیاط منزل دوستان همسن خود در روستا می‌رود و به مجالست با آن‌ها دلش را خوش و عادت کرده است؛ و ما در تهران در یک آپارتمان زندگی می‌کنیم که برای مادرِ ما، مانند جهنم است و قابل تحمل نیست. هرچند آرزو داریم مادرمان مدتی با ما باشد و ما از وجود و برکات او بهره‌مند شویم؛ ولی چون این آمدن به اصرار ما بوده، برای او هیچ لذتی ندارد. در طول اقامت در خانۀ ما، نه تنها کسب لذت نمی‌کند، بلکه آزار می‌بیند. 🥀بدانیم والدین ما وقتی پیر می‌شوند لذت‌هایی که برای ما لذت هستند برای آن‌ها به مرور زمان رنگ می‌بازد، مانند: لذت تیپ و لباس، و غذای لوکس، و بگو بخند و گردش و...... 🌏بگذاریم والدین ما هر طور و هر کجا راحت هستند زندگی کنند. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
به بزرگترین مجموعه دانش‌آموزی در بپیوندید. 🌺دریافت ، و کلی اطلاعات دیگر برای افزایش نمره شما ✈️ 👇 کلاس اولی ها 👇👇👇 @tadriis_yar1 کلاس دومی ها 👇👇👇 @tadriis_yar2 کلاس سومی ها 👇👇👇 @tadriis_yar3 کلاس چهارمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar4 کلاس پنجمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar5 کلاس ششمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar6 کلاس هفتمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar7 کلاس هشتمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar8 کلاس نهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar9 کلاس دهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar10 کلاس یازدهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar11 کلاس دوازدهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar12 کانال کلی برای معلمان @tadriis_yar کانال ضمن خدمت و اطلاع از مسابقات @ltmsme کانال ایده و نقاشی و داستان @naghashi_ghese
پکیج دوم تبلیغات با سلام و عرض ادب بنا به درخواست دوستان و همکاران و اولیا گروه درسی پایه های مختلف درسی تشکیل می‌شود. لینک را به همکاران گرامی بدهید . پایه اول دبستان https://eitaa.com/joinchat/2838561015C9b93b1c1bd پایه دوم دبستان https://eitaa.com/joinchat/2346058024C62b0905ada پایه سوم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/2348548343Ccc7ed234f2 پایه چهارم دبستان https://eitaa.com/joinchat/3129409822C99b9231cd9 پایه پنجم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/4038852895C73efe08774 پایه ششم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/2426208538C231a05d739 پایه هفتم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/3152085278Cb69fdb9dd1 پایه هشتم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/2360607016Cd3b70332c6 پایه نهم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/2469003546C8ef86ce53b برای رفاه حال همکاران عزیز گروه ضمن خدمت فرهنگیان نیز ایجاد گردید لطفا لینک را برای سایر همکاران نیز ارسال کنید https://eitaa.com/joinchat/4057465145C48dce29c89 گروه درسی پایه دهم https://eitaa.com/joinchat/2882535809C38eafe0144 گروه درسی پایه یازدهم https://eitaa.com/joinchat/2898329985Cdde9923434 گروه درسی پایه دوازدهم. https://eitaa.com/joinchat/2899509633Ca8a135c550 گروه هنر و ایده نقاشی و کاردستی https://eitaa.com/joinchat/1079640406C7505d58e34
پکیج سوم تبلیغات مجموعه کانالهای بانوان و کودکان مطالب مفید علمی و فرهنگی پرورشی و ایده های ناب مخصوص اولیا . دانش آموزان و همکاران فرهنگی @madrese_yar ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks کلیپ های زیبای آشپزی ایرانی و خارجی ایده ها و ترفندهای خانه داری @ashpaziibaham یه کانال پر از ایده ها و مطالب جالب با ما خلاق شو @khalaghbashh هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
30.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
🔅 ✍️ گاهی درمان در دارو نیست 🔹پادشاهی به‌علت پُرخوری و پرخوابی دچار درد شکم شد. 🔸هر حکیمی برای معالجه آوردند، سودی بر بیماری او نبخشید و سفتی شکم روان نساخت. 🔹طبیبی ادعا کرد گیاهی در بالای کوهی است که اگر پادشاه آن را بخورد شکم او درمان شود، ولی خاصیت درمانی آن گیاه این است که باید بعد از چیده‌شدن سریع خورده شود. 🔸این شرط سبب آن شد که پادشاه نتواند کسی را بفرستد تا آن گیاه را برای او از کوه بیاورد. 🔹تصمیم گرفت در تخت روان او را بالای کوه برند. ولی کسی حاضر به تضمین این امر برای پادشاه به‌علت صخره‌ای‌بودن کوهستان نشد. 🔸و پادشاه را یک راه ماند که خود به پای خود به بالای کوه رود. 🔹پادشاه سنگین‌وزن یک روز به‌سختی کوه‌پیمایی کرد و روز دیگری راه باقی مانده بود برسد که درد شکم شاه خوب شد و بر بیماری او فرجی حاصل شد. پس به‌همراه قراول به دربار برگشت. 🔸او که گمان می‌کرد طبیب در بالای کوه، کنار آن گیاه منتظر پادشاه است به‌ناگاه طبیب را در شهر یافت و پرسید: چرا بالای کوه نرفته بود؟ 🔹طبیب گفت: قبله عالم! چنین گیاهی در بالای کوه وجود نداشت؛ درمان درد تو در خوردن دارو نبود. بلکه فقط در حرکت و راه‌رفتن بود و من چنین کردم که تو تکانی به خود دهی و راهی بروی تا درمان شوی. 🔸ساعت‌ها اندیشه کردم تا چگونه تو را به درمان مورد نیازت نزدیک کنم و راهی جز این نیافتم. 🔹پادشاه بر ذکاوت طبیب احسنت گفت و او را به دربار خویش در طبابت جای بخشید. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
M.Reza GhafariniaSample01.mp3
زمان: حجم: 28.24M
برنامه ی صوتی خاطرات دهه شصت دهه 60 عجب دهه ای بود. همه چیزمون متفاوت بود.نه شبیه قبلی ها بودیم نه شبیه بعدی ها. فقط مثل خودمون بودیم. هممون یه چیزایی رو توی بچگیامون گم کردیم. چیزایی که حتی اسمشو هم نمیدونیم، که پرسون پرسون دنبالش بگردیم که شاید یه گوشه ای، جایی، لای کتابی،لای دفتری، پشت کوهی پیداش کنیم. هر از چند گاهی یه خاطره دوباره یادمون میاره همه اون خوشی ها و ناخوشی ها رو... یادمون میاره روزایی رو که باهم پشت سر گذاشتیم... و دلمون بهونه اون روزا رو میگیره. روزایی که ما رو از خودش عبور میده و اینجاست که دوست داریم به یاد همه اون خاطرات تلخ و شیرین اشک شوق بریزیم و بگیم: یادش بخیر... 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh