eitaa logo
داستانهای برین | برنده باش
100 دنبال‌کننده
33 عکس
4 ویدیو
1 فایل
💠استاد عزیزم می فرمودند: قصه گو ها برنده اند! دوست خوب من ، سلام! میخوام برات قصه بگم ! قصه هایی که باعث برنده شدنت تو زندگی میشه! 👈 پس با من باش و زندگی را از نو زندگی کن !
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان شماره 6⃣ 🍂 یکی از روزهای آخر عمر شاه در قاهره بود. خبرنگار بی‌بی‌سی از او پرسید :«تجربه‌ی تبعید چگونه است؟» گفت :«امروز من آینده را پشت سرگذاشته‌ام، بیماری وجودم را تحلیل می‌برد و مثل پدرم در غربت خواهم مرد. ولی یک تفاوت وجود دارد که من توانستم 6 سال بعد از مرگ او جنازه‌اش را به وطن برگردانم، ولی گمان نمی‌کنم دیگر جنازه‌ی من هم به ایران برگردد.» 🔸خبرنگار پرسید: «آیا احساس پشیمانی دارید؟» 👈 شاه جواب داد: «شاید در تقسیم املاک بین محرومان تعلل کردم. شاید نباید این طور با روحانیت درمی‌افتادم و شاید نمی‌بایست مسیر غربی ترقی را چنین می‌پیمودم. باید تجارت مشروبات الکلی را قدغن می‌کردم. بعضی کاباره‌ها و سینماها را تعطیل می‌کردم و با مواد مخدر مبارزه می‌کردم. حالا بعد از مرگم تنها سگ خانوادگی‌مان برایم خواهد گریست و دیگر هیچ!». 📚 منبع : کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 249 / به نقل از «ده دوران»، خاطرات میرازخانی، ص436 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 داستانهای برین👇 https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
پرنده ای که روی شاخه نشسته هیچ وقت نمیترسه شاخه بشکنه چون اون به شاخه اعتماد نکرده بلکه به بال های خودش اعتماد کرده همیشه به خودت باور داشته باش … 👈نسبت به دیگران انتطار نداشته باش فقط خدا است که چاره سازه ! ❤️مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ❤️ 〰〰〰〰〰〰〰〰 کانال داستانهای برین در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
⚜ بیشتر موفقیت های مهم در جهان توسط افرادی بدست آمده که در زمانی که به نظر می رسید هیچ امیدی وجود ندارد، به تلاش کردن ادامه دادند. 📙 دیل کارنگی 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 کانال داستانهای برین در ایتا 👇 https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در دنیای امروز 🌱 سه نوع آدم وجود دارد: 1⃣." مسموم کننده ها " یعنی کسانی که دلسردتان میکنند و خلاقیتتان را زیر پا میگذارند و میگویند که نمیتوانید کاری بکنید... 2⃣."سر به راهها" یعنی کسانیکه خوش قلبند اما سرشان به کار خودشان است. آنها بفکر نیازهای خودشان هستند. کار خودشان را میکنند و هرگز برای کمک به دیگران پا پیش نمیگذارن... 3⃣."الهام بخش ها" یعنی کسانی که پیش قدم میشوند تا زندگی دیگران را غنی کنند، روحیه آنهارا بالا ببرند و به آنها الهام ببخشند. ما باید الهام بخش باشیم و خودمان را با افراد الهام بخش احاطه کنیم، و با آنها معاشرت بیشتری داشته باشیم... الهام بخش ها 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 کانال داستانهای برین در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
داستان شماره 7⃣ ابلیس و فرعون 🔱 🔱روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشه‌ای انگور در دست داشت و تناول می‌کرد. 🔱ابلیس گفت: آیا می‌توانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟ فرعون گفت: نه. 🔱ابلیس به لطایف‌الحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشه‌ای مروارید تبدیل کرد. 🔱فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت! عجب استاد ماهری هستی. 🔱ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت: مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی می‌کنی؟ 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 کانال داستانهای برین در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
🌱 دیالوگ ماندگار کلاه قرمزی ۹۴ 🌱 ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻪ : ﺁﺯﻣﺎیش ﺍﻟﻬﻲ ﺭﻭ ﻳﻪ ﺑﺎﺭ ﻧﺎﺷﺘﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺍﺩ، ﻳﻪ ﺑﺎﺭﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ 😂😊 آقای ﻣﺠﺮﻱ : ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﻴﻪ ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻪ؟ ﺩﺍﺭﻱ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻬﻤﻲ ﺭﻭ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﻴﮑﻨﻲ؟ 🤔 ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻪ : ﺟﺪﻱ ﻣﻴﮕﻢ ... ﺁﺧﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻳﻪ ﺁﺩﻡ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﺎ ﻳﻪ ﺁﺩﻡ ﺳﻴﺮ ﺧﻴﻠﻲ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﻩ! 😧 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 کانال داستانهای برین در ایتا 👇 https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃 کانال داستانهای برین 🍃 💠داستانهای کوتاه کاربردی، برای زندگی امروز⁦ 👈زندگی را از نو زندگی کن !👇 https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱حتی اگر بدانم فردا جهان متلاشی خواهد شد، من باز هم درخت سیبم را خواهم کاشت …! 🍎 (مارتین لوترکینگ) https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
داستان شماره 8⃣ تعجب عزرائيل 🍃سليمان (علیه السلام) روزى نشسته بود و نديمى با وى . ملك الموت (عزرائيل ) در آمد و تيز در روى آن نديم مى‏نگريست . پس چون عزرائيل بيرون شد ، آن نديم از سليمان پرسيد كه اين چه كسى بود كه چنين تيز در من مى‏نگريست؟ 🍃 سليمان گفت: ((ملك الموت بود .)) نديم ترسيد . از سليمان خواست كه باد را فرمان دهد تا وى را به سرزمين هندوستان برد تا شايد از اجل گريخته باشد . 🍃سليمان باد را فرمان داد تا نديم را به هندوستان برد . 🍃 پس در همان ساعت ملك الموت باز آمد. سليمان از وى پرسيد كه آن تيز نگريستن تو در آن نديم ما، براى چه بود . 🍃گفت: عجب آمد مرا كه فرموده بودند تا جان وى همين ساعت در زمين هندوستان قبض كنم؛ حال آن كه مسافتى بسيار ديدم ميان اين مرد و ميان آن سرزمين . پس تعجب مى‏كردم تا خود خواست بدان سرعت، به آن جا رود . 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 کانال داستانهای برین در ایتا 👇 https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان شماره 9⃣ مراقب چشمانت باش! 💛جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. 💛وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلی‌ها را از او زیباتر یافتم. ‌💛 چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زن‌ها از همسرم بهتراند.» 💛حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه این‌ها تلخ‌تر و ناگوارتر چیست؟» جوان گفت: «آری.» 💛حکیم گفت: «اگر با تمام زن‌های دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگ‌های ولگرد محله شما از آن‌ها زیباترند.» 💛جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی می‌گویی؟» 💛حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع‌کار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟» جوان گفت: «آری.» 👀 حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.» 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔰 داستانهای برین https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
مسکینی دیدم با کفش پاره ، شکر میکرد خدا را ...!!! گفتم : که کفش پاره شکر خدا ندارد ...! گفت : یکی میکرد ؛ دیدم پا ندارد https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏔وقتی به بالای قله برسی شاید همه‌ی دنیا تو را نبینند ولی تو همه‌ی دنیا را می‌بینی 🔸گاهی زندگی یعنی سختکوشی برای رویایی که کسی جز شما قادر به دیدنش نیست. https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c
داستان شماره 🔟 و 🌱 محمد بن مغیث از کشاورزان مدینه بود. وی نقل می کند: یک سال محصولات زیادی در زمین کشاوری خود کاشتم. 🔸آن سال زراعت خوب بود؛ اما هنگام فرا رسیدن محصول، ملخ های بسیار آمدند و تمام زراعت مرا خوردند. در مجموع ۱۲۰ دینار خسارت دیدم. 🔸پس از این حادثه در جایی نشسته بودم ناگهان امام کاظم علیه السلام را دیدم که نزدیک آمدند و پس از سلام از من پرسیدند: از زراعت چه خبر؟ 🔸گفتم تمام زراعتم درو شده و ملخ ها ریختند و همه را نابود کردند. 🔸امام فرمودند: چقدر خسارت دیده ای؟ عرض کردم یک صد و بیست دینار خسارت دیده ام. 🔸 امام به غلامشان فرمودند: یکصد و پنجاه دینار همراه دو شتر جدا کن و به او تحویل بده. آن گاه به من فرمود: سی دینار با دو شتر اضافه بر خسارت تو داده ام. عرض کردم مبارک باشد. 🔸سپس به امام گفتم به داخل زمین تشریف بیاورید و برای بنده دعایی بفرمایید. 🔸امام وارد زمین شدند و در حق من دعا کردند. به برکت دعای امام، آن دو شتر بر اثر زاد و ولد زیاد شدند و آنها را به ده هزار دینار فروختم و زندگی ام پربرکت شد. محمدی اشتهاردی 〰〰〰〰〰〰〰〰 کانال داستانهای برین در ایتا 👇 https://eitaa.com/joinchat/1722548476C742f3264d6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان شماره 1⃣1⃣ 💠 در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست… چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد. 🌀یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت. 🌀مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواند نصف وظیفه اش را انجام دهد. 🌀هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : “از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای… فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. ” 🌀مرد خندید و گفت: “وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن.” موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده… سمت خودش… گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند. 🌀مرد گفت: “می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم. 🌀این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟ 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 📚 کانال داستانهای برین : https://eitaa.com/joinchat/2952200506C7a5a6a930c