📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 فضیلت پدر
آورده اند که پدر مرحوم آیت الله العظمی حاج عبد الکریم حائری موسس حوزه با عظمت قم پانزده سال بچه دار نشد، غصه می خورد، شغل او هم قصابی بود و آن شغل آنچنان نبود که سرگرمش کند.
همسر با کرامتش به او گفت احتمالا عیب بچه دار نشدن در من باشد، من رنج تو را تحمل نمی کنم و غصه تو را در قیامت قدرت جواب دادن ندارم، از نظر من ازدواج مجدد برای فرزنددار شدن هیچ مانعی ندارد، بلکه خودم دنبال همسری مناسب برای تو می روم.
پس از مدتی زن جوان شوهر مرده ای را در چند فرسخی محل پیدا کرد، و به شوهر خود پیشنهاد ازدواج با او را داد. ازدواج صورت گرفت، شب عروسی، عروس و داماد را طبق مراسم قدیم دست به دست دادند.
دختر بچه سه ساله عروس که از شوهر سابقش مانده بود، از مادرش جدا نمی شد، خاله دختر او را بغل زد که ببرد. صدای ناله بچه یتیم بلند شد، آن مرد با کرامت تکان خورد.
به آن خانم گفت تحمل ناله یتیم را ندارم، علاوه بر این بودن من و تو و بچه دار شدنت از من امکان لطمه زدن به این یتیم را دارد، من از خیر این ازدواج گذشتم، مهر زن را پرداخت و شبانه به منزل برگشت.
همان شب در کنار همسر اولش قرار گرفت و نطفه حاج شیخ عبد الکریم به مزد آن کرامت و گذشت بسته شد، فرزندی بوجود آمد که پایه گذار حوزه علمیه قم شد. حاج شیخ عبد الکریم نزدیک به هزار عالم واجد شرایط و مراجع بعد از خود را تربیت کرد.
📗 #نظام_خانواده_در_اسلام
✍حجتالاسلام شیخ حسین انصاریان
◾️ @de_bekhand ◾️
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 خدمتکار پدر و مادر همنشین انبیا است
روزی حضرت موسی علیه السلام در ضمن مناجات به پروردگار خود عرض کرد خدایا می خواهم همنشینی که در بهشت دارم ببینم چگونه شخصی است. جبرئیل بر او نازل شد و عرض کرد یا موسی فلان قصاب در محله فلانی همنشین تو خواهد بود.
حضرت موسی به درب دکان قصاب آمده، دید جوانی شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشت است. شامگاه که شد جوان مقداری گوشت برداشت و بسوی منزل روان گردید. موسی از پی او تا درب منزلش آمد و به او گفت مهمان نمی خواهی؟ جوان گفت خوش آمدید. او را به درون برد.
حضرت موسی دید جوان غذائی تهیه نمود، آنگاه زنبیلی از سقف به زیر آورد و پیرزنی فرتوت و کهنسال را از درون زنبیل خارج کرد. او را شستشو داده غذایش را با دست خویش به او خورانید. موقعی که خواست زنبیل را به جای اول بیاویزد زبان پیرزن به کلماتی که مفهوم نمی شد حرکت نمود.
بعد از آن جوان برای حضرت موسی غذا آورد و خوردند. حضرت پرسید حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟ عرض کرد این پیرزن مادر من است چون مرا بضاعتی نیست که جهت او کنیزی بخرم ناچار خودم کمر به خدمت او بسته ام.
حضرت موسی پرسید آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟ جوان گفت هر وقت او را شستشو می دهم و غذا به او می خورانم می گوید: «غفر الله لک و جعلک جلیس موسی یوم القیمة فی قبته و درجته» خداوند ترا ببخشد و همنشین حضرت موسی در بهشت باشی به همان درجه جایگاه.
موسی علیه السلام فرمود ای جوان بشارت می دهم به تو که خداوند دعای او را درباره ات مستجاب گردانیده، جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستی.
📗 #آگاه_شویم، ج 2
✍ حسن امیدوار
◾️ @de_bekhand ◾️
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 غلام خوشحال
یکی از بزرگان، در روزگار قحطی، غلامی را دید که بسیار خوشحال و شاد بود. به او گفت: مگر نمی بینی که مردم چگونه گرفتار و در غم و غصه هستند، مگر تو غم و اندوهی نداری؟
غلام گفت: من غمی ندارم، زیرا مولایی دارم که انبارش پر از گندم است او برای من کافی است.
آن بزرگ مرد ناگهان بر سرش زد و با خود گفت: «آیا یک بار شده که در عمرت، چنین حالتی نسبت به مولا و خداوند خود داشته باشی و او را برای خودت کافی بدانی؟!»
📗 #عجب_حکایتی
✍ سید ابوالحسن حسینی
◾️ @de_bekhand ◾️
دانستنیها🤓
کوچکترین پستاندار ایران حشره خوار کوتوله با وزن دو گرم و طول چهار سانتیمتر است.
در مقابل، بزرگترین پستاندار کشور عزیزمان، نهنگ آبی با حدود بیست تن وزن و بیش از 33 متر طول است!
در حقیقت محیط زیست ایران نمونهای از جنس یک قارهی بزرگ است . امیدواریم قدر تنوع ژنتیکی و اشکال زندگی سرزمین مادریمون رو بدونیم. میتونیم از محل زندگی خودمون شروع کنیم و از فردا بیش از پیش به موجودات کوچک و بزرگ، اهمیت قائل شد.
#دانستنی #حیوانات
◾️ @de_bekhand ◾️
✍ #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 یاد خدا
امام محمد باقر علیه السلام نقل می کند: در میان بنی اسرائیل زنی بدکاره بود که عده زیادی از جوانان را مریض کرده بود، روزی بعضی از آن جوانان به او گفتند تو به قدری فریب دهنده هستی که اگر فلان عابد مشهور، تو را ببیند فریفته تو خواهد شد، آن زن چون این مطلب را شنید، سوگند خورد که به منزل نرود تا آن عابد را فریب دهد.
شب که فرا رسید، به صومعه عابد رفت و گفت ای عابد! درمانده هستم. مرا امشب جا و پناه بده عابد قبول نکرد، زن گفت: بعضی از جوانان بنی اسرائیل با من قصد زنا دارند، از نزد ایشان فرار کردم، اگر مرا جا ندهی، آنها می رسند و با من عمل منافی عفت انجام می دهند.
عابد چون این سخن را شنید، در را گشود و به آن زن جا داد، آن زن بدکاره پس از چند لحظه لباسهای خود را در آورد و با حرکاتی خواست عابد را فریب دهد، چون چشم عابد به آن منظره و طنازیها افتاد، شهوتش طغیان کرد، اختیار از دستش رفت به طوری که بی اختیار دستش را روی بدن آن زن گذاشت.
در همین حال به یاد خدا افتاد فوری بلند شد و رفت به طرف یک دیگ غذایی که روی آتش گذاشته بود، دست خود را روی آتش گذاشت، زن نگاه کرد دید عابد دست خود را می سوزاند، گفت: چه کار می کنی؟ عابد گفت: دست خود را می سوزانم با آتش دنیا، تا از آتش آخرت نجات یابم.
زن همان دم از صومعه بیرون آمد و خود را به بنی اسرائیل رساند و گفت: عابد را دریابید که اینک دست خود را می سوزاند، عده ای از بنی اسرائیل به سوی صومعه دویدند وقتی رسیدند دیدند، تمام دست عابد سوخته شده است.
📗 #پندهایی_از_تاریخ
✍ محمد محمدیاشتهاردی
◾️ @de_bekhand ◾️
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 نماز، روزی را زیاد می کند
یکی از کسبه بازار مشهد نقل می کرد: ما دو نفر بودیم که وضع مالی مان خیلی بد بود، یک روز تصمیم گرفتیم برای مشکل خود برویم خدمت شیخ حسنعلی اصفهانی. رفتیم منزل ایشان. عده زیادی در انتظار نوبت بودند. ما هم منتظر ماندیم تا نوبتمان برسد.
اما ناگهان شیخ از میان جمعیت، ما را پیش خود خواند. به من گفت: تو باید کاری را انجام دهی که آن را ترک کرده ای. بعد به دوستم گفت: تو هم کاری را که انجام می دهی، ترک کن. بروید و به وظایف خود عمل کنید تا وضع شما بهتر شود!
اعتراف می کنم که من نماز نمی خواندم و دوستم هم شرابخوار بود. به توصیه شیخ، گناهان خود را ترک و به وظایف دینی خود عمل کردیم. از آن پس من هرگز نمازم ترک نشد و با توجه خاص آن را می خواندم. این بود که بعد از آن، وضع مالی ام بهتر شد.
📗 #حکایات_و_داستانهای_نماز
✍ رحیم کارگر محمدیاری
◾️ @de_bekhand ◾️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین و باشکوهترین رقصی که ممکنه دیده باشید🤗👌👌
#دانستنی #عقاب
─⋅⊰⊱─⋅⊰⊱⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─
◾️ @de_bekhand ◾️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعضای برخی از گونههای دارکوب میتوانند با کوبیدن منقارشان در حد ۲۰ بار در ثانیه، تا حد ۱۴۰۰ فشار جی را تجربه کنند. اگر آن را با فشار ۹۰ تا ۱۰۰ جی که میتواند انسان را دچار ضربه مغزی کند، مقایسه کنید، بهراحتی میتوانید شدت ضربهای را که ممکن است درون جمجمه کوچک آنها ایجاد شود، تصور کنید.
#دانستنی #دار_کوب
─⋅⊰⊱─⋅⊰⊱⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─
◾️ @de_bekhand ◾️
🍃🌸
🍃🌸بى شمار محبت كنيم
✨چرتكه نندازيم كه من چه كردم
ودرمقابل توچه كردى
خوب بودن سخت نیست 💕
◾️ @de_bekhand ◾️
چرا دایناسور تی رکس کودن و کشنده ترین دایناسوری بود که زمین به خود دیده بود؟
عقل این دایناسور بزرگ به اندازه یک مرغ است.در همین عقل ناقصش به صورت نهادینه از تخم و خودش مراقبت میکند و هر چیزی که گوشتی باشد را برای خوردن بهش حمله میکند.
#دانستنی #دایناسور #تی_رکس
─⋅⊰⊱─⋅⊰⊱⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─
◾️ @de_bekhand ◾️
جزیره مارها منطقه ای مخوف و خطرناک در برزیل
اگر بدانید با قدم زدن در جزیره مارها هر لحظه ممکن است نیشی سمی شما را از پای در آورد، چه حسی خواهید داشت؟
با حضور در جزیره مارها مرگ برای شما آغوش می گشاید، افعی طلایی در این جزیره کوچک، ناگهان غافل گیرتان می کند و اگر زهر سم آلود آن وارد بدن شما شود ، تنها چند دقیقه بیشتر زنده نخواهید ماند
#دانستنی #مار
─⋅⊰⊱─⋅⊰⊱⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─
◾️ @de_bekhand ◾️
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 پاداش جوانمردی
عبدالله بن جعفر، در راه مسافرت، نيمه روزى به روستائى رسيد و باغ نخلى را سرسبز و خرم در نزديكى آن ديد. تصميم گرفت پياده شود و چند ساعت در آن باغ بياسايد. مالك باغ خود در روستا زندگى مي كرد ولى غلام سياهى را در باغ گمارده بود تا از آن نگهبانى و مراقبت كند. عبدالله با اجازه وى وارد باغ شد و براى استراحت جاى مناسبى را انتخاب نمود ظهر فرا رسيد،
عبدالله ديد كه غلام سفره خود را گسترد تا غذا بخورد و در سفره سه قرصه نان بود. هنوز لقمه اى نخورده بود كه سگى داخل باغ شد و نزديك غلام آمد، او يكى از قرصه هاى نان را بسويش انداخت و سگ گرسنه با حرص آنرا بلعيد و دوباره متوجه غلام و سفره نانش شد. او قرص دوم و سپس قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفره خالى را بدون آنكه خود چيزى خورده باشد جمع كرد.
عبدالله كه ناظر جريان بود از غلام پرسيد جيره غذائى شما در روز چقدر است؟ جواب داد همين سه قرصه نان كه ديدى. گفت پس چرا اين سگ را برخود مقدم داشتى و تمام غذايت را به او خوراندى؟ غلام در پاسخ گفت: آبادى ما سگ ندارد، می دانستم اين حيوان از راه دور به اينجا آمده و سخت گرسنه است و براى من رد كردن و محروم ساختن چنين حيوانى گران و سنگين بود.
عبدالله پرسيد پس تو خود چه خواهى كرد؟ جواب داد امروز را به گرسنگى می گذرانم. جوانمردى و بزرگوارى آن غلام سياه مايه شگفتى و حيرت عبدالله شد و در وى اثر عميق گذارد. براى آنكه عملا او را در اين كرامت اخلاقى و رفتار انسانى تشويق كرده باشد آنروز جديت نمود تا باغ و غلام را از صاحبش خريدارى كرد. غلام را در راه خدا آزاد ساخت و باغ را به او بخشيد.
📗 #داستانها_و_پندها
✍ محمد محمدی اشتهاردی
◾️ @de_bekhand ◾️
پروانه لانا بعد از رسیدن به بلوغ فقط یک هفته زنده است🦋
تو این یک هفته غذا نمیخورند و سیستم گوارش ندارند فقط یک رسالت داره اونم جفتگیریه! جدای از اینکه هدفش چیه، اینکه فقط یک هدف داره و تمام تمرکزش رو همونه جذابه.
#دانستنی #پروانه
─⋅⊰⊱─⋅⊰⊱⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─
◾️ @de_bekhand ◾️
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 عذاب معنوی
گویند در بنی اسرائیل، مردی بود که می گفت: من در همه عمر، خدا را نافرمانی کرده ام و بس گناه و معصیت که از من سر زده است؛ اما تاکنون زیانی و کیفری ندیده ام. اگر گناه، جزا دارد و گناهکار باید کیفر بیند، پس چرا ما را کیفری و عذابی نمی رسد!؟
در همان روزها، پیامبر قوم بنی اسرائیل، نزد آن مرد آمد و گفت: خداوند، می فرماید که ما تو را عذاب های بسیار کرده ایم و تو خود نمی دانی!
آیا تو را از شیرینی عبادت خود، محروم نکرده ایم؟ آیا در مناجات را بر روی تو نبسته ایم؟ آیا امید به زندگی خوش در آخرت را از تو نگرفته ایم؟ عذابی بزرگ تر و سهمگین تر از این می خواهی؟
📗 #نفحات_الانس
✍ عبدالرحمن جامی
◾️ @de_bekhand ◾️
کوکر پرندهای است دانهخوار، که در نگاه اول به کبک و بلدرچین شبیه است و در پرواز نیز به کبوتر میماند.
#دانستنی #کوکر
─⋅⊰⊱─⋅⊰⊱⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─
◾️ @de_bekhand ◾️
زیباترین مکان خواب حیوانات متعلق به قوهاست، قوها در کودکی در پر مادر میخوابند، پری که شبیه تخت است
واسه همین میگن طرف تو پر قو بزرگ شده
#دانستنی #قو
─⋅⊰⊱─⋅⊰⊱⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─
◾️ @de_bekhand ◾️
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 کریم تر از حاتم
حاتم را پرسیدند که: «هرگز از خود کریمتر دیدی؟» گفت: بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فیالحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد و مرا قطعهای از آن خوش آمد، بخوردم. گفتم: «والله این بسی خوش بود.»
غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را میکشت و آن قسمت را میپخت و پیش من میآورد. و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است. پرسیدم: که این چیست؟! گفتند: غلام همه گوسفندان خود را بِکشت.(سر برید)
وی را ملامت کردم که: چرا چنین کردی؟! گفت: «سبحانالله تو را که مهمان من بودی چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟».
پس حاتم را پرسیدند که: تو در مقابله آن چه دادی؟ گفت: «سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.» گفتند: «پس تو کریمتر از او باشی!» گفت: «هیهات! وی هرچه داشت داده است و من از آن چه داشتم و از بسیاری؛ اندکی بیش ندادم!».
📗 #بهارستان
✍ عبدالرحمن جامی
◾️ @de_bekhand ◾️
ایشون پرنده آلباتروس هستند !☝️
اگه احساس میکنید قیافه ایشون طوری هست که انگار از یک چیزی تعجب کردن، باید بگم بعد خوندن این مطلب این شما هستید که تعجب میکنید!
آلباتروس، یک پرندهی بزرگه که میتونه سالها بدون فرود آمدن پرواز کنه. اونا ۶ سال اولیهی عمر خودشون رو صرف پرواز بر روی اقیانوس میکنند بدون اینکه زمین را لمس کنند!
#دانستنی #آلباتروس
─⋅⊰⊱─⋅⊰⊱⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─
◾️ @de_bekhand ◾️
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 پوستين كهنه در دربار
اياز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ايران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسيد، چارق و پوستين دوران فقر و غلامی خود را به ديوار اتاقش آويزان كرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق میرفت و به آنها نگاه میكرد و از بدبختی و فقر خود ياد می آورد و سپس به دربار میرفت. او قفل سنگينی بر در اتاق می بست.
درباريان حسود كه به او بدبين بودند خيال كردند كه اياز در اين اتاق گنج و پول پنهان كرده و به هيچ كس نشان نمی دهد. به شاه خبر دادند كه اياز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان میكند. سلطان می دانست كه اياز مرد وفادار و درستكاری است. اما گفت: وقتی اياز در اتاقش نباشد برويد و همه طلاها و پولها را برای خود برداريد.
نيمه شب، سی نفر با مشعلهای روشن در دست به اتاق اياز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شكستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چيزی نيافتند. فقط يك جفت چارق كهنه و يك دست لباس پاره آنجا از ديوار آويزان بود. آنها خيلي ترسيدند، چون پيش سلطان دروغ زده می شدند.
وقتی پيش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمديد؟ گنج ها كجاست؟ آنها سرهای خود را پايين انداختند و معذرت خواهی كردند.سلطان گفت: من اياز را خوب میشناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستين كهنه را هر روز نگاه میكند تا به مقام خود مغرور نشود. و گذشته اش را هميشه به ياد بياورد.
📗 #مثنوی_معنوی
✍ جلالالدین محمد بلخی (مولانا)
◾️ @de_bekhand ◾️
زنبورها توانایی جاسوسی دارند !
مغز زنبورها حدود یک میلیون برابر کوچکتر از مغز انسانه ولی نوع خاصی از زنبورها به نام زنبور کاغذی قدرت استدلال دارند که آنها رو از سایر بی مهرگان متمایز میکنه
آخرين تحقیقات نشون میده زنبورهای ماده کاغذی علاوه بر قدرت استدلال توانایی جاسوسی و استراق سمع برای ارزیابی از توانایی رقیبان خود رو دارند!
تو دنیای زنبورها هم خانمها مغزشون تو یه سری مسائل بهتر کار میکنه
#دانستنی #زنبور
─⋅⊰⊱─⋅⊰⊱⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─
◾️ @de_bekhand ◾️
مورچه های نر پدر ندارند زیرا تخم هایی که حاصل لقاح ماده هستند و تخم هایی که عمل لقاح بر روی آنها انجام نشده تبدیل به مورچه نر میشوند ! ! !
#دانستنی #مورچه
─⋅⊰⊱─⋅⊰⊱⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─
◾️ @de_bekhand ◾️
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 درخواست حضرت موسی عليه السلام
حضرت موسی عليه السلام عرض كرد: خداوندا می خواهم آن مخلوق را كه خود را خالص برای ياد تو كرده باشد و در طاعتت بی آلايش باشد را ببينم. خطاب رسيد: ای موسی برو در كنار فلان دريا تا به تو نشان بدهم آنكه را می خواهی.
حضرت رفت تا رسيد به كنار دريا، ديد درختی در كنار درياست و مرغی بر شاخه ای از آن درخت كه كج شده به طرف دريا نشسته است و مشغول به ذكر خداست. موسی از حال آن مرغ سؤال كرد.
در جواب گفت: از وقتی كه خدا مرا خلق كرده، است در اين شاخه درخت مشغول عبادت و ذكر او هستم و از هر ذكر من هزار ذكر منشعب می شود. غذای من لذت ذكر خداست.
موسی سؤال نمود: آيا از آنچه در دنيا يافت می شود آرزو داری؟ عرض كرد: آری، آرزويم اين است كه يك قطره از آب اين دريا را بياشامم.
حضرت موسی تعجب كرد و گفت: ای مرغ ميان منقار تو و آب اين دريا چندان فاصله ای نيست، چرا منقار را به آب نمی رسانی؟ گفت : می ترسم لذت آن آب مرا از لذت ياد خدايم باز دارد. پس موسی از روی تعجب دو دست خود را بر سر زد.
📗 #خزينه_الجواهر، ص 318
✍ حاج شیخ علی اكبر نهاوندی
◾️ @de_bekhand ◾️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آواز قو
كمتر كسانی میدونن آواز قو یعنی چی ....؟!
قو تنها پرندهایست كه یکبار عاشق میشه ...
و برای همیشه پای عشقش میشینه
و تو تمام زندگی هر كاری برای راحتی عشقش انجام میده
قو تنها پرندهایست كه زمان مرگشو میدونه كِی هست و چه زمانی میمیره
قو یک هفته مانده به مرگش میره جایی كه برای اولین بار عشقش یعنی جفتشو دیده و عاشقش شده، اونجا میمونه تا زمان مرگش فرا برسه
و یکروز مانده به مرگش یه آوازی برای عشقش از خود سر میده كه بهترین و زیباترین آواز میان پرندگان است و بعد سرش رو روی بالهاش میزاره و میمیره!!!!
بیاییم عاشق بودن و عشق ورزیدن را از زیباترین پرنده عشق بیاموزیم.
─⋅⊰⊱─⋅⊰⊱⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─
◾️ @de_bekhand ◾️