#خاطرات_شهدا
#شیطنت_پرستار 😜
💎ﺧﺎﻧﻢ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﺮﺩ :
ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﻭﺣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﺑﻮﺩ اﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ .
ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺮﺩﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻡ؟
❤️🍃ﺭﮒ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭ ﮐﻤﯽ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻡ!
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ ﺁﺭﻩ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﯼ !
ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﯽ؟
ﺩﯾﺪﻡ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺪﺟﻨﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﻣﻦ ﺣﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﻢ !
🌺🍃ﮐﻤﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ از ﺗﻮ بهتر نبود..
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﺟﻬﻨﻢ 😂
@de_bekhand
#خاطرات_شهدا🌷
این عکس شب خواستگاری علی آقاست
موقعی که به خواستگاری همسرشان رفتند.
همسرشان که چای آوردند، اول چای را تعارف پدرعلی آقا کردن. دستشان می لرزید علی طوری که همسرشان و پدرشان فقط متوجه شوند به پدرشان می گویند پدر سینی را بگیر، الان همه مون را می سوزاند و این اولین شوخی علی آقا بود
بعد از کمی گفت و شنود می گویند بروید در اتاق دیگر حرفهایتان را بزنید علی آقا می گوید من حرفی برای گفتن ندارم.
همسرم هرچه بگویند من می گویم چشم و ایشان صاحب اختیار هستند فقط یک مورد هست که هر وقت صلاح بدانم انجام می دهم همه با تعجب نگاه می کنند خصوصا همسرشان
و علی آقا ادامه می دهد هر گاه لازم باشد من به جبهه می روم ودر این مورد همسرم نباید مانع باشند.
در آن موقع شاید هیچ کس به آینده این حرف فکر نکرد و به عنوان یک حرف از آن گذشتند حرفی که بار سنگینی را همراه داشت.
و علی آقا بعد از دوران عقد و هفت ماه بعد از ازدواج به آرزوی خود رسید و به دیدارحق شتافت
#شهید_علی_پیرونظر🌷
◾️ @de_bekhand ◾️