eitaa logo
دبخند
754.9هزار دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
29هزار ویدیو
70 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلوات+امام+رضا.mp3
156.1K
🕯🥀🍂 🥀 ❇️ساعت به وقت امام‌رضاعلیه‌السلام ❇️صلوات خاصه امام رضا علیه‌السلام اللَّهُمَّ‌ صَلِّ‌ عَلَى عَلِیِّ‌ بْنِ‌ مُوسَى‌ الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ 🖤 ◼️ @de_bekhand ◼️
روضه خانگی - امام رضا (ع) - 1268.mp3
12.52M
🎙از تب زهرِ نفسگیر، تنت می لرزد... 🔻روضه (ع) ⏱ | 15:58 👤حاج مهدی ◼️ @de_bekhand ◼️
امام رضا عليه السلام: سُئِلَ بَعْضُ الْعُلَماءِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام فَقِيلَ لَهُ... : ما أدَبُ الصَّلاةِ؟ قالَ: حُضُورُ الْقَلْبِ، وَ اِفْراغُ الْجَوارِحِ، وَ ذُلُّ الْمَقامِ بَينَ يَدَىِ اللّه ِ تَبارَكَ وَ تَعالى وَ يَجْعَلُ الْجَنَّةَ عَنْ يَميِنهِ وَالنّارَ يَراها عَنْ يَسارِهِ، وَ الصِّراطَ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَاللّه َ اَمامَهُ از بعضى از عالمان آل محمّد صلي الله عليه و آله يعنى ائمه عليهم السلام سؤال شد كه ادب نماز چيست؟ فرمود: حضور قلب، فارغ بودن اعضا، خوار و ذليل ايستادن در مقابل پروردگار بزرگ، بهشت را طرف راست و جهنم را در طرف چپ خود ببيند و صراط را در مقابلش و خدا را جلوى خودش در نظر بگيرد. بحارالانوار 84: 246 ح 37 🍃🕊🍃 سلام و درود ما بر علی بن موسی الرضا تسلیت باد بر شما شهادت غریب الغربا روز آخر ماه صفر بعد از دو ماه عزاداری امروز باید برسیم‌ به تحول ، به بیداری تکمیل می شود با عنایات حضرت رضا آنچه بود رزق ماه محرم و صفر برای ما بنشینیم سر سفره ی معنوی امام رضا غذای حضرتیست غذای روح و جان شما پرسیدند از امام رئوفمان ادب نماز را اينگونه فرمودند ثامن الحجج به آنها حضور قلب مان و فارغ بودن اعضا خوار و ذلیل بودن، ایستادن نزد خدا بهشت را ببینی سمت راست و چپ جهنم صراط در مقابل ببینی و پرودگار را هر دم در حقیقت رستگارند آنها هم اکنون الَّـذِيـنَ هُـمْ فِـي صَـلاتِهِـمْ خاشِعُـونَ امید که رسیده باشیم به بندگی واقعی یا امام رضا کم و کسر ما را شما ضامنی ان شاء الله خادم الرضا "ع" ◼️ @de_bekhand ◼️
یکی از گروه های خونی نادر با نام بمبئی شناخته میشود ؛ زیرا برای اولین بار در بمبئی هندوستان شناسایی شد ، جالب تر این که در کشورمان 40 نفر شناسایی شده اند که گروه خونی بمبئی دارند.. ◼️ @de_bekhand ◼️
📚مكافات عمل ناموسى‏ عصر حضرت داوود عليه‏السلام بود. مردى شهوت‏پرست به طور مكرر به سراغ يكى از بانوان میرفت و او را مجبور به عمل منافى عفت مینمود، خداوند به قلب آن بانو القا كرد كه سخنى به آن مرد بگويد، و آن سخن اين بود كه به او گفت: هرگاه نزد من مى‏آيى مرد بيگانه‏اى نزد همسر تو می‏رود. آن مرد بى درنگ به خانه خود بازگشت ديد همسرش با يك نفر مرد اجنبى هم‏بستر شده است، بسيار ناراحت شد و آن مرد را دستگير كرد و به محضر حضرت داوود عليه‏السلام به عنوان شكايت آورد و گفت: اى پيامبر خدا! بلايى به سرم آمده كه بر سر هيچكس نيامده است. داوود: آن بلا چيست؟ مرد هوسباز: اين مرد را ديدم كه در غياب من به خانه من آمده و با همسرم هم‏بستر شده است. خداوند به داوود عليه‏السلام وحى كرد: به مرد شاكى بگو: كَما تُدينُ تُدان؛ همانگونه كه با ديگران رفتار میكنيد، با شما نيز همانگونه رفتار خواهد شد. دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر اى نور چشم من به جز از كِشته نیروی ◼️ @de_bekhand ◼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطور مثبت صحبت کنیم؟ 🔹چه "جمله‌هایی" را با چه "جمله‌های دیگری" اگر جایگزین کنیم تأثیر مثبتی در روابط ما خواهد داشت؟ 🔹️در این ویدئو تعدادی از این جمله‌ها را با هم مرور می‌کنیم که با کمی تغییر تاثیر بسیاری در گفتگوهای ما دارد. 🔹شما چه جایگزین‌های دیگری پیشنهادی می‌دهید؟ ◼️ @de_bekhand ◼️
👞"کفش ملی" با پدربزرگم که علاقهٔ خاصی به من داشت و من هم متقابلا علاقهٔ خاصی به اون عصای جالبش داشتم!! و تنها آرزوی دست نیافتنیِ من در این خلاصه میشد که اون ساعت جیبی که همیشه با زنجیر طلایی از لب کت‌ش آویزون بود رو بتونم روزی به دست بیارم، ...رفتیم سفر به فروشگاه بزرگ "کفش ملی" دستامو گذاشتم دو طرف صورتم و چسبیده بودم به ویترین بزرگ فروشگاه و حیرت‌زده با چشمای گِرد داشتم اون دوتا مار که از دو طرف ویترن لای کفش‌ها پیچ خورده بودن رو نگاه می‌کردم، آخه اولین بار بود یه مار از نزدیک میدیدم!! اون موقع ها استفاده مار واسه دکور مد بود! چشمای حیرت‌زدهٔ پسرکی پنج ساله که حیرانِ برق پوست مار و بوی چرم کفش‌ها شده بود نظر فروشنده رو به خودش جلب کرد، منو آورد تو مغازه و نشوندم روی یک چارپایه چوبی روی موکت قرمز جلوی آینه یادمه پدربزرگم با عصاش یک مدل کفش رو نشون میداد و فروشنده هم با اون سیبیل‌های شبیه چتکه‌ش میاورد و پای من می‌کرد، و من همینجوری که داشتم با شوقِ وصف نشدنی به پاهام نگاه میکردم در فکر این بودم چرا صاحب مغازه موهاشو سَرش نکرده و چرا کله‌اش مثل پوست مارِ تو ویترین برق میزنه!؟ آخه دفعه اول بود کچل میدیدم!! ◼️ @de_bekhand ◼️
✍استاد علی صفایی حائری : نباید گرو موقعیت‌ها بود که اگر با فلانى باشم بهتر خواهم بود . اگر با فلانى ازدواج کنم ، به من رشد مى‌دهد و از این حرف‌ها ... چون هیچ کسى نمى‌تواند به تو رشد بدهد . این تو هستى که در هر موقعیتى مى‌توانى رشد کنى و یا خسارت ببینى . گیرم تو در کنار رسول باشى و یا همراه فاطمه ، این درست که اینجا زمینه بهتر است ، ولى این هم هست که تکلیف بیشترى از تو مى‌خواهند . در هر حال این زمینه‌ها مهم نیستند ، وضعیتى که تو مى‌گیرى و اطاعتى که تو خواهى داشت ، تو را بالا می‌برد و یا پایین مى‌آورد . البته این حرف‌ها بر ما که با چیزهاى دیگر مأنوس بودیم ، سنگینى مى کند . ما دوست داریم با فلانى باشیم و در فلان جا زندگى کنیم و اسمش را هم مى‌گذاریم خدا و رشد ! غافل از آنکه رشد ما در گرو همین اطاعت و تقوى ، همین عبودیت است ؛ یعنى اینکه در هر موقعیتى تکلیف مان را بیاوریم و اسیر موقعیت‌هاى خوب و یا بد نباشیم . 📚 کتاب صراط ، ص 150 ◼️ @de_bekhand ◼️
‍ ‍ 💫از امام جواد علیه السلام پرسیدند: ⁉️چرا به آن حضرت(امام زمان ارواحنافداه)، منتظَر گفته می شود؟ ✨فرمود: بدان جهت که برای او غیبتی است بسیار طولانی که در اثر این غیبت، افراد با ، پایان غیبتش را انتظار می کشند، افرادی که در شک و تردیدند، می شوند، آنان که او را در عقیده قبول ندارند، یاد آن حضرت را   می کنند، آنان که وقت ظهور تعیین می کنند،  می گویند، آنان که در ظهورش   می کنند، از منحرف می شوند، و تنها کسانی که   امر الهی هستند و شک و تردیدی در عقیده ندارند و هرچه ما گفته ایم، همان را می پذیرند  می یابند. 📚کمال الدین و تمام النعمه، ج ٢، ص ٣٧٨ ◼️ @de_bekhand ◼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 چنـد چیـــز را بــا چنـــد چیـــز از خــود دور کنیــد؛ 🔸 غضب خدا را با سوره ی " حمد " 🔸 بی حوصلگی ، خشم و عصبانیت را با سوره ی "یس " 🔸 هراس قیامت را با سوره ی " دخان " 🔸فقر و نداری را با سوره ی " واقعه " 🔸عذاب قبر را با سوره ی " تبارک " 🔸در امان بودن از کفر در زمان مردن را با سوره ی " کافرون " 🔸چشم بد ، وسواس و آشوب را با سوره ی " ناس 🌺وَنُنـزلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ما آنچه از قرآن فرستیم شفا (ی دل) و رحمت (الهی) برای اهل ایمان است . 📖 سوره اسرا، آیه ۸۲ ◼️ @de_bekhand ◼️
✨﷽✨ 💠 فریاد رسی صلوات در قبـر ✍🏻شبلی نقل نموده است : من همسایه ای داشتم که وفات نمود . او را خواب دیدم ،از او پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟ ✍🏻گفت : ای شیخ ! هول های بزرگ دیدم ، و رنج های عظیم کشیدم . از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر ، زبان من از کار باز ماند . با خود می گفتم : واویلاه ، این عقوبت از کجا به من رسید ؟ آخر ، من مسلمان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد ، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم ، از آن شخص پرسیدم : تو کیستی – خدا تو را رحمت کند – که من را از این غصه خلاصی دادی ؟ ✍🏻گفت : من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادی آفریده شده ام ، و مامورم در هر وقت و هر جا که درمانی به فریادت برسم. 📚:آثار و برکات صلوات ص۱۳۱ ◼️ @de_bekhand ◼️
حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: آیا می توانیم سالم بار به منزل ببریم و در عین حال به امور مسلمانان و مؤمنین بی تفاوت باشیم؟! آیا امکان دارد بدون اهتمام به امور مسلمانان، به مقصود برسیم؟! ◼️ @de_bekhand ◼️
☕️ ایگو یا منِ کاذب چیست؟ هویت دروغین، منِ کاذب، نَفْس، خود ساختگی، اسم های دیگه ی ego هستن. همون صدای درونی که دائما در شبانه روز به عنوان یک ‘فرد’ زندگی رو با این صدا پیش میبریم. برای مثال فردی میگه :من مشهورم و بابت این شهرت فخر فروشی میکنه اینجا شهرت یک منِ کاذب یا ایگو هستش که فرد رو در توهم چیز به خصوصی بودن نگه داشته همه ی ایگوها در درون ما در حال جنگن و هدفشون اینه که جسم، احساسات و روح مارو تحت کنترل خودشون در بیارن. به همین علته که بیشتر اوقات ما از درون دچار کشمکش هستیم.افکار واحساسات متضادی داریم چون هر لحظه ایگو یا هویت کاذبی سکان وجود مارو در دست داره و خواسته خودش رو به ما دیکته میکنه. ایگو، بودن رو با داشتن یکی می‌گیره من دارم، پس هستم. من بیشتر دارم، پس بیشتر هستم. ایگو در هوای مقایسه‌ها نفس میکشه ایگو خودش رو از دریچه‌ی چشم دیگران تماشا می‌کنه و دوست داره به چشم بیاد. برای یک ذهن ایگوئیستیک خیلی مهمه که دیگران اونو چطور میبینن. نگاه دیگران، آیینه‌ایه که ایگو خودش رو در اون تماشا میکنه ایگو ارزش خودش رو از تحسین دیگران کسب می‌کنه. کمتر کسی میتونه از توهمی که ذهنش براش ساخته بیدار شه و به همین علت اکثر افراد تا انتهای حیاتشون،رفاقتشون رو با ego حفظ میکنن و در نتیجه از هوشیاری واحد (خدا) که هویت حقیقی همه ماست دور میمونن. ایگوها مکنده ی انرژی درونی ما هستن و وقتی فعالن راه شهود و الهام رو برای ما میبندن ◼️ @de_bekhand ◼️
دیروز سوار اسنپ شدم و با این صحنه مواجه شدم :)) راننده خوش ذوق به خاطر شروع مدارس اینکارو کرده تا بچه‌ها خوشحال و با روحیه برن مدرسه😃👌 البته اگه اون عروسک بین دو صندلی رو عوض کنه بهتر میشه،یاد عروسک آنابل افتادم😁 😂 @de_bekhand 😂
📚کچل و شیطان کچلی بود بسیار زرنگ یک نفر حاجی او را به همراه گوسفندهاش به چوپانی می فرستاد و به او قول داده بود که اگر با راستی و درستی کار کند دخترش را به او بدهد و کچل دامادش بشود . کچل ازاین حرف بسیارشاد بود خیلی در کارها کوشش می کرد . اتفاقاً برای دختر حاجی از جای دیگر خواستگار می آید برای او نامزد می گیرند . کچل از این ماجرا بسیار ناراحت می شود . اتفاقاٌ روزی به هنگام بهار همراه گوسفندها بود باران تندی آمد کچل عادت داشت همیشه در صحراگاش لاک را همراه می برد موقع ظهردو سه تا بزشیری داشت آنها را می دوشید شیرش را با نان توی لاک ترید می کرد و می خورد . کچل دید باران شدید است با داس گودالی کند . لباسهاش را از تن بیرون آورد توی گودال گذاشت . لاک را روی آن گذاشت اطرافش را با گل پوشانید روی لاک نشست . پس ازچند دقیقه باران ایستاد لباسش را بیرون آورد تن کرد . لباسش خشک بود بدون اینکه نمی داشته باشد . شیطان عبورش از آن مکان بود دید لباس کچل خشک است و نمی ندارد اما او که شیطان است خیس و تر شده است . شیطان گفت :« کچل چه کارکردی که لباست ترنیست ؟» گفت :« دراین امراسراربزرگی است.» شیطان گفت :« تو اول دعای اسم اعظم باریتعالی را به من یاد بده من آزمایش بکنم . من هم دعای خود را به تو یاد میدهم .» شیطان دعای اسم اعظم را به او یاد داد . کچل رفت دو تا گوسفند نر آورد دعا را خواند آنها را به هم جنگ داد هر دو بهم چسبیدند . گفت :« دعای بازشدن را هم به من یاد بده : کچل آن را هم آموخت و خواند گوسفندهای نرازهم باز شدند . چون اطمینان حاصل کرد گفت :« آقا شیطان تو باید یک داس و یک گاش لاک همیشه با خودت داشته باشی تا هنگام باران زمین را بکنی لباس هایت را در گودال بریزی . لاک را روی آن بگذاری تا لباست تر نشود .» شیطان از این گفتار ساده افسوس خورد که کاش چنین گولی نخورده بودم . نادم و پشیمان غایب شد . اما کچل شاد و خرم شد که چنین عملی بدست آورده است . کم کمک عروسی دختر به پا می شد حاجی به کچل گفت :« برو قاضی را برای عقد کردن عروس بیار.» کچل می رود ملا را با وسایلش سوارمی کند وحرکت می کنند . نزدیکی های منزل حاجی کچل دعا را خواند قاضی در حالی که دستهاش در زین اسب بود همانجا چسبید . جلو حیاط آمد هرچه خواست پایین بیاید نشد . دست به دامان کچل زدند او را از روی اسب جدا کرد منتهی قاضی نمی توانست دیگر حرکت کند او را مجسمه وار بردند بالاخانه نشاندند . کچل گفت :« چرا خواهر خانم را خبر نکردید تا در مجلس عقد حاضر باشد ؟» او را فرستادند دنبال خواهر زن حاجی . هنگام آمدن رسیدند به رودخانه . کچل گفت :« خانم بیا ترا بدوش بگیرم » زن حاضر نشد گفت :« پس لباسهات را بیرون بیاور روی سرت بگذار آن طرف آب که رسیدی بپوش من می روم پشت آن بوته ها پنهان می شوم تا ترا نبینم » زن بیچاره شلوار و لباس خود را بیرون آورد روی سرگرفت آن طرف آب رفت کچل او را هم سحر کرد . به همان حال چوخای خود را از تن بیرون آورد لنگ مانند به او پیچید او را آورد منزل حاجی . چون آنها این ماجرا را دیدند بیشتر به کچل ظنین شدند خلاصه دختر را ملا به همان عقد کرد عروسی برپا شد شب زفاف کچل در کمینگاه حجله ماند همینکه داماد دستش برای عروس دراز شد با او چسبید . پس از ساعتی داماد برار و یکی دیگر رفتند توی اتاق تا آنها را سواکنند آنها هم به آن دو تا چسبیدند . کار به جائی رسید که پدر داماد حاضر شد عروس را طلاق بگوید برای کچل عقد کند و عروس مال کچل باشد . پس از اینکه کچل اول آنها را به قرآن قسم داد اول ملا و خواهر زن حاجی را نجات داد بعد طلاق دختر را گرفت و برای خودش عقد کرد و آن وقت دختر و داماد را نجات داد و خودش صاحب عروس شد . همان طور که کچل به مراد و مطلبش رسید انشاءالله شما هم به مراد و مطلبتان برسید . ◼️ @de_bekhand ◼️
📚 چند نفری که در جستجوی آرامش و رضایت درون بودند، نزد یک استاد رفتند و از او پرسیدند: «استاد شما همیشه یک لبخند روی لب‌تان است و به نظر ما خیلی آرام و خشنود به نظر میرسید. لطفاً به ما بگویید که راز خشنودی شما چیست؟» استاد گفت: «بسیار ساده! من زمانی که دراز می‌کشم، دراز می‌کشم. زمانی که راه می‌روم، راه می‌روم. زمانی که غذا می‌خورم، غذا می‌خورم.» این چند نفر عصبانی شدند و فکر کردند که استاد آنها را جدی نگرفته است. به او گفتند: «تمام این کارها را ما هم انجام می‌دهیم, پس چرا خشنود نیستیم و آرامش نداریم؟» استاد به آنها گفت: «زیرا زمانی که شما دراز می‌کشید به این فکر می‌کنید که باید بلند شوید، زمانی که بلند شدید به این فکر می‌کنید که باید کجا بروید، زمانی که دارید می‌روید به این فکر می‌کنید که چه غذایی بخورید. فکر شما همیشه در جای دیگر است و نه در آنجایی که شما هستید! زمان حال، تقاطع گذشته و آینده است و شما در این تقاطع نیستید بلکه در گذشته و یا آینده هستید. به این علت است که از لحظه‌هایتان، لذت واقعی نمی‌برید زیرا همیشه در جای دیگر سیر می‌کنید و حس می‌کنید زندگی نکرده‌اید و یا نمی‌کنید.»  ◼️ @de_bekhand ◼️
📚خاطره یک دختر دانش آموز خانم معلم همیشه پالتواش را شبیه زنهای درباری روی شانه اش می انداخت. آنروز مادرِ دخترک را خواست. خانم معلم به مادر گفت: متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام بخش داره. چون دخترتون بیش فعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمیگیره. ترس به قلب مادر زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می زد به گلوی خودش،  اما حرف خانم معلم را قبول کرد. وقتی همه چیز همانطور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می کشم جلوی بچه ها دارو بخورم. خانم معلم پیشنهاد داد، وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوهء خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد. دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد. خانم معلم دوباره مادرش را خواست. اینبار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد. در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می کرد. لبخندزنان به دخترش گفت: چقدر خوبه که نمره هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟! دختر خندید: مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم. چطور؟ هرروز که براش قهوه می آوردم، قرص رو تو فنجون قهوه اش مینداختم. اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده. خیلی وقتها، تقصیر را گردن دیگران نیندازیم... این ماهستیم که نیاز به تغییر داریم....!!! ◼️ @de_bekhand ◼️
💡 اصطلاح " حمام زنانه شد !" زمانی به کار می رود که در مجلس یا محفلی در آن واحد هر چند نفر باهم و با آواز بلند و بدون رعایت نظم و ترتیب با یکدیگر گفتگو کنند و آنچنان سروصدایی به راه بیندازند که هیچ یک از افراد آن جمع حرف و سخنشان برای یکدیگر قابل فهم نباشد . حال ببینم ریشه ی این مثل از کجا آمده است. در گذشته، در اکثر شهرها و روستاهای ایران حمام عمومی با خزینه وجود داشت و براساس قانون از طلوع آفتاب تا ساعت هشت صبح ، این حمام ها  مردانه بودند و از آن ساعت تا ظهر و حتی چند ساعت بعدازظهر در اختیار زنان قرار می گرفت که این طولانی شدن اقامت زنان در حمام علت داشت. اول اینکه زنان به همراه بچه های خود به حمام می رفتند که شستشوی اطفال زمان زیادی می برد و به غیر از این زنان در خارج از فضای خانه تنها جایی که می توانستند ، بدون دردسر و نگرانی همدیگر را بینید حمام بود، از این رو حمام به محل اجتماع و بحث و گفتگوی زنان تبدیل می شد. به گفته سیاح فرانسوی گاسپاردروویل : « … زنان ایرانی حمام را بهترین نقطه تجمع خویش می دانند. دید و بازدیدها در حمام صورت می گیرد و در هر گوشه ای از آن جوخه ای از زنان که مشغول درددل اند به چشم می خورد. سر صحبت از وضع خانواده ها در گرمابه ها باز می شود. اشارات رشک آلوده و شکوه و شکایات و صلاح اندیشی با گیس سفیدان و پیرزنان ، صحنه حمام را به صورت ساحت دادگاه در می آورد .»... در نتیجه همانطور که شرح داده شد، زنان دو به دو یا گروهی از هر دری می گفتند و می شنیدند در نتیجه حرفهایشان در آن سروصداهای بی امان برای دیگرانی که آنها نیز با خود مشغول صحبت  بودند ، مفهوم نبود و از اینجا بود که مثل "حمام زنانه شد !" ایجاد شد که کنایه از سروصدا و همهمه است . ◼️ @de_bekhand ◼️
📚داستان کوتاه روزی حاکمی همراه با وزیر حکیمش ،از کنار روستایی می گذشتند.خانه های روستا خراب و ویران شده و مردمش آواره شده بودند.صدای آواز دو جغد به گوش حاکم و وزیرش رسید. حاکم از وزیر پرسید:« به نظر تو این دو جغد باهم چه می گویند؟» وزیر که همیشه می خواست حاکم را متوجه وظیفه و مسئولیت هایش نماید از فرصت استفاده کرد و پاسخ داد:« ای حاکم بزرگ ، یکی از این دوجغد دارد دختر جغد دیگر را برای پسرش خواستگاری می کند.» حاکم خندید و گفت:«چه جالب!مگرجغدها هم شیربها و مهریه می گیرند و دخترشان را شوهر می دهند؟» وزیر پاسخ داد:« بله این دوجغد هم دارند برسر شیربها چانه می زنند.» حاکم با کنجگاوی پرسید:« خوب چه می گویند؟» وزیر گفت:«جغدی که دختر دارد به آن یکی می گوید اگر میخواهی دخترم را به پسرت بدهم باید چندین روستای خراب و ویران را به عنوان شیربها به من بدهی.» حاکم خندید و گفت:«چرا روستای خراب و ویران؟» وزیر گفت:«چون جغدها به خرابه ها علاقه دارند.هرجا خرابه ای باشد جغد در آن زندگی می کند و آنجا را به عنوان خانه اش انتخاب می کند.» حاکم گفت:«جغد دومی پیشنهاد او را قبول کرد؟» وزیر گفت:« آری قبول کرد.او به جغد اولی گفته که اگر حاکم به همین شکل که امروز دارد بر مردم حکومت می کند به کارش ادامه دهد،کم کم تمام روستاها به ویرانه تبدیل می شوند و ساکنان آنها آواره می شوند. آن وقت ویرانه های زیادی برجا می ماند و من تمام آن خانه های خراب و ویران را به عنوان شیربها و مهریه ی دخترت به تو می دهم.می گوید: گر ملک اینست و همین روزگار زین ده ویران دهمت صدهزار ◼️ @de_bekhand ◼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از بازدیدکنندگان باغ‌وحش ژاپن از یک ماشور بسیار مقرون‌به‌صرفه فیلم گرفت که روی دو پا حرکت می‌کرد تا غذای بیشتری را با خود بردارد. ◼️ @de_bekhand ◼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
《غزال ایرانی》 غزال ایرانی پستانداری است از راستهٔ جفت‌سم‌سانان، تیرهٔ گاوسانان و سرده آهوان که با نام علمی (Gazella subgutturosa) شناخته میشود. غزال ایرانی به رنگ قهوه‌ای روشن دیده می‌شود و این رنگ در قسمت های منتهی به شکم حیوان تیره تر میشود. شکم غزال‌ها سفید رنگ است و دمی سیاه رنگ دارند از دیگر نام‌های این حیوان میتوان به نام "آهوی گواتردار" اشاره کرد که دلیل این نام گذاری برجستگی زیر گلوی جنس نر این حیوان است. این گونه همانند سایر آهوان گریزپا، محتاط و زیرک است و همچنین از سرعت بالایی برخوردار است اما برخلاف سایر آهوان بدون جهش می‌دود ◼️ @de_bekhand ◼️
این درختان توسط سگهای آبی به این روز افتاده اند! ◼️ @de_bekhand ◼️
💡 «خشايارشاه» بعد از مرگ پدرش «داریوش بزرگ» تصمیم می گیرد، انتقام شکست ایرانی ها را در نبرد «ماراتن» از یونانی ها بگیرد، در نتیجه سپاه بزرگی گرد می آورد و به سمت یونان حمله می کند. داستان این یورش و نبرد معروف  «ترموپیل» آنقدر گسترده است که در حد این مقاله ی کوتاه نمی گنجد، فقط این نکته را بدانید که این یکی از معدود جنگ های ایرانیان باستان بود که از نیروی دریایی برای شکست دشمن در آن استفاده شد. اما برخلاف تصور شما داستان ما در مورد جبهه ی مقابل ایرانی ها یعنی یونانی ها است. پس از آنکه یونانی ها در نبرد های زمینی از ایرانی ها شکست خوردند و شهر آتن به دست ایرانی ها افتاد. یونانی ها تصمیم گرفتند حداقل با کمک نیروی دریایی کارآمد خود به دشمنی که چندان از جنگ های دریایی سر رشته ای ندارد شکست عمده ای وارد کنند در نتیجه یک ستاد جنگی با حضور «اوری بیاد» رئیس نیروی دریایی یونان، «تمیستو کل » سردار بزرگ اهل آتن و «آدی مانت» سردار کورتنی و دیگر دریا سالار های‌ معروف یونانی تشکیل شد. در این جلسه تمیستوکل سردار آتنی برخلاف عرف رایج زودتر از همه حتی رئیس نیروی دریایی شروع به سخن گفتن کرد تا عقاید خودش را به دیگران بقبولاند در این هنگام آدی مانت سردار کورتنی از این رفتار رنجید و گفت : «ای سردار، کسی را که در مسابقه قبل از زمان موعد از جا بلند می شود، معمولا او را می زنند و از مسابقه بیرون می کنند! » تمیستوکل گفت :«صحیح است ولی به کسی که در مسابقه آخر بشود هم جایزه ای داده نمی شود. » بعد از این گفتار تمیستوکل بی اعتنا به آدی مانت رو به  «اوری بیاد » می کند و استراتژی خود را شرح می دهد، این بی اعتنایی باعت ناراحتی آدی مانت شده و رو به تمیستوکل می کند و می گوید :« در این جلسه کسی که وطن ندارد باید ساکت باشد.» زیرا در آن زمان آتن به دست ایرانی ها افتاده بود و مقصود آدی مانت از این حرف این بود که، تمیستوکل با این استراتژی می خواهد برای باز پس گرفتن آتن همه ی ما را به کشتن بدهد... باری بحث بین این دو نفر و ریس نیروی دریایی بالا گرفت و هر کدام از طرفین روی درستی حرف خود پافشاری می کردند که در میانه ی این بحث، تمیستوکل حرفی به رئیس نیروی دریایی می زند که شجاعت او را زیر سوال می برد، در نتیجه «آوری باد» از کوره در می رود و  با عصایش به سمت تمیستوکل حمله می کند و می خواهد سر او را بشکند. تمیستوکل در این حال به جای آنکه فرار کند خودش سرش را جلو می آورد و می‌ گوید :«ای دریا سالار بزرگ، سرم را بشکن اما حرفم را نشکن!» این رفتار مدبرانه تمیستوکل باعث می شود همه با او همراه شده و استراتژی او را به کار بردند و ایرانی ها را در خلیج «سالامیس » متحمل شکست سختی کنند . این عبارت یعنی «سرم را بشکن و حرفم را نشکن» به صورت یک مثل در آمد و کنایه از آن است که شخصی بر عقیده خود پابرجاست و هرگاه کسانی دیگر بخواهند به روش های مختلف او را از عقیده ی خود بازگردانند او همچنان مقاومت کرده و این مثل را به کار می برد. اين مثل با گذشت زمان حتی در میان بازاری ها به صورت مثل «سرم را بشکن و نرم را نشکن.» در آمد. : ایرانی ها در نهایت در این نبرد به پیروزی رسیدند و بخاطر اینکه که یونانی ها معابد شهر «سارد» پایتخت «لیدی» را در نبردی دیگر به آتش کشیده بودند، معابد شهر آتن را به آتش کشیدند، متأسفانه از آنجایی که هر عملی در نهایت عکس العملی دارد به همین علت بود که اسکندر مقدونی «تخت جمشید» را به آتش کشید تا انتقام اتش زدن معابد شهر آتن را گرفته باشد. ◼️ @de_bekhand ◼️
☕️ دوستم و برادرهایش و پسرعموهایش خانه‌ی شصت‌متریِ قدیمی پدربزرگشان در یکی از محله‌های جنوبیِ تهران را کوبیده‌اند که بسازند. پدربزرگ چند سال پیش، در یک روز پاییزی مُرده. بولدوزر آمده به سکوتِ حیاط، بیل‌بیلکش! را انداخته زیر درخت‌های خشک و خاک باغچه و چاه مستراح گوشه‌ی حیاط. وسط کار، میان باغچه که رفته زیر خاک و آمده بیرون، صدای جیرینگ جیرینگ به گوش رسیده... سرکارگر ایست داده، چیزی زیر خاک است. خبر کرده ورثه بیایند، بعدا ادعا نکنند گنج فرعون بوده. خاک را کنده‌اند و منبع جیرینگ‌جیرینگ‌ها را بیرون کشیده‌اند. سه حلب هفده کیلویی روغن، پر از سکه... سکه‌های از یک تومانی تاااا پنج تومانی. سه حلب سنگینِ لبالب پُر، که لااقل از پنجاه‌شصت‌سال پیش، زیرِ زمین، دارند خاک می‌خورند. دوستم، برادرها، پسرعموها ایستاده‌اند بالای سر این ناگنج! یکی پرس‌وجو می‌کند، سکه‌ها را به قیمت فلزش می‌توانند بفروشند... به‌قیمت روز مس و روی و نیکل... یکی تحقیق می‌کند؛ با یک حلب از این سکه‌ها دهه‌ی چهل یک خانه‌ی پدر و مادردار می‌شده خرید، توی محله‌ی شمیران. با یک حلب از این سکه‌ها دهه‌ی پنجاه یک باغ می‌شده خرید توی دارآباد و با حلب سوم، سال شصت یک زمین کشاورزی بزرگ توی ورامین. نگاه ورثه به سکه‌ها شبیه نگاه کسانی‌ست که بالن آرزوهایشان، اوج نگرفته، فس شده و افتاده زمین. پدربزرگی، به جای تجارت، ذخیره کرده! پدربزرگی به جای گنج، حسرت ارث گذاشته. توی مکالمات روزمره، آدم‌هایی با آه و حسرت یاد می‌کنند که: پدر و مادرم زمین‌های فلان جا را فروختند به مفت، الان نصف فلان محله‌ست همان زمین‌ها... مادربزرگم از روسیه راه افتاد، اومد ایران.‌.. کافی بود همان وقت سر خر را کج می‌کرد می‌رفت آن‌طرف‌تر، می‌رفت لهستان، فرانسه، یونان. پدربزرگم وقتی فلان‌جا زمین متری دو قران بود، کم خرید. داشت ها! می‌توانست یک هکتار بخرد. ترسید، نخرید. پدرم سال فلان، زمین کشاورزی‌اش را تاخت زد با یک پیکان جوانان گوجه‌ای، پیکان کو الان؟ ولی اگر زمین بود... آاااه... سرِ خیلی از حسرت‌ها و آه‌ها وصل است به دُم تصمیم‌هایی که نسل پیش از ما، نسل‌های پیش از ما، از سرِ ترس، رخوت و یا حتی عافیت‌طلبی در زندگی شخصی‌شان گرفته‌اند. میراث فقط زمین و ملکی نیست که برای بچه‌هایمان می‌گذاریم، آنچه نمی‌گذاریم هم ارثی از جنس آه و حسرت است. و من دارم فکر می‌کنم که کجا ترسیده‌ام؟ کجا عقب نشسته‌ام؟ کجا باید می‌رفتم و نرفتم؟ کجا نباید می‌رفتم و رفتم؟ از ما چه به ارث می‌رسد؟ چقدر گنج؟ چقدر حسرت؟‌ ◼️ @de_bekhand ◼️
✍آیت الله بهجت : علت عقب ماندگی ما در سیر و سلوک چیست؟ شاید ترک مستحبات باشد. شیخ انصاری با آن همه مشغله هر روز زیارت عاشورا و یک جز قرآن میخواند. 📚در محضر بهجت ، ج ◼️ @de_bekhand ◼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سؤال: اینکه حضرت آقای قاضی فرمودند: هرکس نماز اول وقت بخواند، به مقام می‌رسد، آیا نماز با حضور قلب مراد ایشان بوده یا نه؟ حضرت آیت‌الله بهجت: نه! همین نماز معمولی... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ◼️ @de_bekhand ◼️
‌ 📚حکایت کوتاه خضر نبی در سایه درختی نشسته بود سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد خضر دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت گفت ای سائل ببخشم چیزی ندارم سایل گفت تو را به خدا سوگند می‌دهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمی‌دانی خضر برخواست گفت صبر کن دارم بیا برویم، به بازار برده فروشان آمد و گفت مرا بفروش و پولش بگیر و ببر چاره علاجت کن سائل گفت نه هرگز!!! خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی القصه خضر را سائل بفروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد. خضر را مردی خرید و آورد خانه دید پیرمردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمی‌سپرد. روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد. خضر گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم مرد گفت همین بس خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگ‌های کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم خضر نبی پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانه‌ای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت صاحب خضر آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست! گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن، گفت غلام توام گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟ یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم خودم را به بردگی فروختم!!! من خضر نبی هستم مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه گفت ای صاحب و مولای من از زمانی که غلام تو شده‌ام به راحتی نمی‌توانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمی‌توانم اشک بریزم چرا که می‌ترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم. مرا لطف فرموده آزاد کن صاحب خضر گریست و او را آزاد کرد. حضرت خضر کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت. راستی ما برای خدا چه می کنیم...!؟ "قدری بیندیشیم" ◼️ @de_bekhand ◼️
اگر مقصد عرض ارادت به ابا عبدالله علیه‌السلام است در راهتان شک نکنید یک نفر می‌گفت اربعین قیامت است،ازدحام است،نمی‌شود زیارت بکنی... و من با خود فکر می کردم کسانی که قیامت به سمت حسین(علیه‌السلام) می روند بی گمان اهل بهشتند اگر قیامت هم به ما اجازه دهند به سمت حسین(علیه‌السلام)حرکت کنیم بهشت را حسینیه می کنیم. کاش قیامتمان اربعین باشد و اربعینمان قیامت. یک نفر می‌گفت اربعین را به یک پیاده روی زنانه تبدیل نکنید، شکوه اربعین به یک حرکت مردانه است. و من با خود فکر می‌کردم حرکت اربعین به دست زنانی جاری شد که مردانه حرکت کردند و مردانه شکوه حسین را در دل اربعین برافراشتند اربعین حرکت انسان به سمت انسان است فارغ از جنسیت و سن و رنگ و... یک نفر می‌گفت اربعین همین جاست اربعین در خانه های فقراست بروید خانه فقرا موکب بزنید. و من با خود فکر می کردم فقرا خانه‌هایشان را به عشق حسین رها می‌کنند و می روند کربلا، تا پرچم اربعین را به پا کنند چگونه اربعین درخانه های فقراست؟ یک نفر می‌گفت اسرای کربلا با اسب به کربلا بازگشتند پیاده نروید ، عصر تکنولوژی ست! و من با خود فکر می کردم یا از کربلا پیاده می روی تا حسین (علیه‌السلام) را در کوفه و شام زنده کنی یا باید پیاده به کربلا برگردی تا حسین (علیه‌السلام) را درقلبت زنده کنی ،با این پیاده رفتن هاست که گستره حسین(علیه‌السلام) قدم قدم عالم را فرامی گیرد برای ما که سوار دنیا شده ایم و از حسین (علیه‌السلام) فاصله گرفته ایم لازم است تا پیاده شویم و قدم به قدم به اصل خویش باز گردیم عشق حسین قلب هارا آرام فتح می کند یک نفر می‌گفت عراق یک روز دشمن ما بود، نروید خون شهیدان پایمال نشود. و من با خود فکر می کنم خون کدام شهید پایمال می شود؟ همان که پشت لباسش می نوشت اللهم ارزقنا کربلا؟ جنگ ما با بعثی ها و صدام بود نه با محبین حسین علیه‌السلام. ما در این خاک یک عزیز دردانه گذاشته ایم و به عشق او پا و دست و سر می دهیم و می رویم تا جگر گوشه مان را ببینیم. یک نفر بود می گفت عراق یک کشور در حال جنگ است و ضعیف و این هزینه ها برای یک کشور جنگ زده روا نیست... من با خود فکر می کنم چه کسی این کشور جنگ زده را مجبور می‌کند هزینه کند؟ عراق از اربعین قدرت می گیرد عراق با نیروی حسین است که هرسال قوی تر می‌درخشد عراقی‌ها فهمیده اند حسین(علیه‌السلام) یک قدمشان را هزار قدم جبران می کند حسین(علیه‌السلام)زیر دِین هیچ کس نمی ماند... یک نفر می‌گفت پیاده روی اربعین را حکومتی ها ساختند... و من با خود فکر می کنم زینب(سلام‌الله‌علیها)به کدام حکومت متصل بود که از شام تا کربلا را پیاده آمد جابر بن عبدالله انصاری اهل کدام حکومت بود که پیرمرد مجبور بود پیاده به سمت حسین بشتابد. علمای بزرگ شیعه،مردانی که اسمشان کافیست برای استناد، وابسته به کدام حکومت بودند که راه می‌افتادند پیاده، شبانه، از نخلستان ها پنهانی خود را به حسین (علیه‌السلام) می‌رساندند. راست می گویند اربعین یک حرکت حکومتی‌ست و آن هم حکومت حسین (علیه‌السلام)است که زن و مرد و پیر و جوان را از سرتاسر دنیا جمع می کند و به کربلا می‌رساند. خیلی ها خیلی چیز ها می گویند ... بگذار بگویند این ها یا نمک گیر نشده اند یا اهل نمک خوردن و نمک‌دان شکستن هستند ... تا مقصدتان اباعبدالله است در راهتان شک نکنید التماس دعا ◼️ @de_bekhand ◼️