درسال ۱۳۴۵ در خانهای محقر در شهر زنجان پسری به دنیا آمد که نام وی را #یوسف گذاشتند، پسری که قرار بود طعم تلخ هجرانهای متعدد را در عمر کوتاه و پرثمر ۲۰ ساله خود بکشد.
#شهیدیوسف_قربانی
همرزم #یوسف میگفت:
هر روز می دیدم #یوسف گوشه ای نشسته و نامه می نویسد. با خودم می گفتم #یوسف که کسی را ندارد! برای چه کسی نامه می نویسد؟ آن هم هر روز! یک روز گفتم: #یوسف نامه ات را پست نمی کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می نویسم، کسی را ندارم که..
#شهیدیوسف_قربانی
•
.
در #سحرهفتم ما، باز هم بی تو شب زنده داری می کنیم....
می بــینی ؛
درد یتیمی، به قلبمان هیــچ تلنگری نزده!
و دربدری های صبح و شبت، یک ساعت نیز،، از آرامشمان را سلب نکرده است!
می بــینی مولایم؛
به #نمازی دلخوش کردیم و #روزه ای!
دریـــغ که اگر دستمان به تو نرسد، هیچ عبادتی، راهمان را به بهشت باز نکرده است!
دریغ که اگر درد نداشتنت، به استخوانمان نرسد، نه نمازمان پروازمان میدهد، و نه روزه های روزهای تابستان و زمستانمان!
#یوسف...
قصه غصه های تو را، هــزار بار شنیدیم و یک بار هم زلیخایی زار نزدیم.
می بــینی؛
هنوز، زنجیرهای زمین، در قلبمان، از تو محبوب ترند!