| #طنز_جبهه |
😂🍃😂
-------------------------
يكي ميگفت:
پسرم اينقدر بي تابي كرد تا بالاخره براي 3 روز بردمش جبهه 🌅
وروجك خيلي هم كنجكاو بود و هي سوال ميكرد👀 😁 :
بابا چرا اين آقا يه پا نداره؟😧
بابا اين آقاسلموني نميره اين قدر ريش داره ؟🤨
بابا اين تفنگ گندهه اسمش چيه ؟🤯
بابا چرااين تانكها چرخ ندارند؟😱
تا اينكه يه روز برخورديم به يه بنده خدا كه مثل
بلال حبشي سياه بود.به شب گفته بود در نيا من هستم .😅
پسرم پرسيد بابا مگه تو نگفتي همه رزمنده ها نورانين؟🔆🤔
گفتم چرا پسرم!☺️
پرسيد پس چرا اين آقا اين قدر سياهه ؟😳
منم كم نياوردم و گفتم :
باباجون اون از بس نوراني بوده صورتش سوخته،فهميدي؟؟🌚
بچه است دیگه 😂😂
#هفته_بسیج
✅کانال دانش آموز انقلابی بشرویه
@deb110
#طنز_جبهه
در خاطره ای از سردار عراقی، فرمانده لشکر پیاده ۱۷ علی بن ابی طالب(ع) آمده است:
شب عملیات بدر، بعد از عبور از آبراههای هور فکر می کردم سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است، غافل از اینکه دشمن از آن سنگر، حرکات ما را نظاره می کرد. 😶😬
و ناگهان از پشت سر، قایق ما زیر آتش رگبار تیربار سنگر قرار گرفت.🎇💣
دو تن از همراهــــانم شهید و یکــی هم مجــروح شد. 😔❤
دو گلوله به سمت راست سینه ام اصابت کرد و ریه هایم را سوراخ و از پشت کمرم بیرون آمد… 😬
همان وقت، به چهار نفر از همراهان که سالم بودند، دستور دادم که برگردند،✋🏻… و من با پیکر دو شهید، یکه و تنها ماندم…😞عراقیها آمدند، جیبهای ما را خالی کردند و قایق را هم به کنار سنگرشان بردند…🚥
بعد از آن دوباره عراقیها به طرف قایــق آمــدند و یــکی از آنها متـــوجّه شـد که من زنده ام و به صــــورتم آب ریخت.🌀
چشمهایم باز شد.😵
مرا به سنگر خود بردند.😓دستهای مرا بستند و شکنجه ام کردند و اطلاعات می خواستند و حتی دوبار مرا با ریه تیر خورده به داخل آب انداختند.😥وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، دیگر تنفس برایم سخت بود و با دست و پا زدن، خون و آب از ریه هایم خارج می شد.😣
آن ها هم ایستاده بودند تا ظهر شد. به آنها گفتم دستم را باز کنید تا نماز بخوانم اما اعتنا نکردند.😒بااشاره نماز خواندم
تا اینکه متوجه شدم عراقیها دارند وسایلشان را جمع می کنند تا عقب نشینی کنند.✌
آنها رفتند و مرا که دیگر رمقی نداشتم، تنها گذاشتند. تلاش کردم و دستهایم را باز کردم و به زحمت جلیقه ای پوشیدم و تصمیم گرفتم به داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وقتی وارد آب شدم،آب به داخل ریه هایم رفت و دیگر قادر به نفس کشیدن نبودم.😬😵
با زحمت زیاد خودم را از آب بیرون کشیدم و بی حال روی زمین افتادم.😶
ناگهان متوجه صدای قایقهای خودی شدم. بچه های یکی از گردانهای لشکر قم آمدند. مرا شناختند و به عقب منتقل کردند.🙂
بی هوش شدم.
در بیمارستان شهید دستغیب شیراز چشمهایم را باز کردم.👀 بالای تخت من کاغذی زده بودند که نوشته بود: عراقی ...
خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، محکم بر سر من کوبید 😶😬
و گفت: ای قاتل عراقی!
امام من که بی رمق روی تخت افتاده بودم، به او گفتم: من عراقی نیستم، فامیلی من عراقی است😶😅
✅کانال دانش آموز انقلابی بشرویه
@deb110
#طنز_جبهه 🌹♥️
🌈🎋🦋یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...
برای خودش یه قبری کنده بود.
شب ها میرفت تا صبح باخدا رازونیاز میکرد.😊
ما هم اهل شوخی بودیم😎
یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...😝
گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم!😁
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم🎋
با بچه ها رفتیم سراغش...🔗
پشت خاکریز قبرش نشستیم.
اون بنده ی خدا هم داشت با یه
شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند.😁
دیگه عجیب رفته بود تو حال! 😇
ما به یکی از دوستامون که
تن صدای بالایی داشت، 🤓
گفتیم داخل قابلمه برای این که
صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه،
بگو: اقراء😁
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن 😅😬
و به شدت متحول شده بود
و فکر میکرد براش آیه نازل شده! 🙄
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء😅
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😭
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : 🤪
باباکرم بخون 😂😂😂😂
🌱🌱🌱🌱
فدای تک تک شوخیاتون که از ته دل و بی منت بود❤️
🌹شادی روح پاک شهدا صلوات🌹
✅کانال دانش آموز انقلابی بشرویه
@deb110
#طنز_جبهه
رفتم اسم بنویسم برای اعزام به جبهه😇
گفتند سنّت کمه😒
یه کم فکر کردم🤔
یه راهی به ذهنم رسید...💡
رفتم خونه و شناسنامه خواهرم رو برداشتم
« ه » سعیده رو با دقت پاک کردم شد سعید😂
این بار ایراد نگرفتند و اعزامم کردند
هیچ کس هم نفهمید😁
از آن روز به بعد دو تا سعید توی خونه داشتیم.😅
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
✅کانال دانش آموز انقلابی بشرویه
@deb110
#طنـــــز_جـبــهه 😂
پُست نگهبانۍ رو
زودتر تَرک ڪرد!
فرمانده گفت :
۳۰۰تا صلوات جریمته!
چند لحظه فکر ڪرد.
وگفت: برادرا بلند صلوات!
همه صلوات فرستادن
گفت: بفرما
از۳۰۰ تا هم بیشتر شد ...😂
#شهــــــیـــد_ابـــراهــــیـــــم_هـــــادی
✅کانال دانش آموز انقلابی بشرویه
@deb110
😂 #طنز_جبهه
😆 #ویتامین_خنده
🔸 برای اینکه شناسایی نشیم تو مکالمات بیسیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم🧐 کد رمز آب هم ۲۵۶ بود 🌊 من هم بیسیمچی بودم! چندینبار با بیسیم اعلام کردم که ۲۵۶ بفرستید.
اما خبری نشد😢 بازهم اعلام کردم برادرا تدارکات ۲۵۶ تموم شده برامون بفرستید ، اما خبری نمی شد😥
تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود.😰
من هم که کمی عصبانیشده بودم و متوجه نبودم بیسیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستیدبرادرا؟ میگم ۲۵۶ بفرستید بچهها از تشنگی مردند😡
تا اینو گفتم همه بچهها زدند زیر خنده و گفتند باصفا کد رمز رو که لو دادی🤣
اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچهها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت😁😂
✅کانال دانش آموز انقلابی بشرویه
@deb110