🌹شعری از صامت بروجردی در مدح حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها🌹
🏴🔹🏴🔹🏴🔹🏴🔹🏴
بود در شهر شام از حسین دختری
آسیه فطرتی فاطمه منظری
تالی مریمی ثانی هاجری
عفت کردگار عصمت اکبری
لب چو لعل بدخش رخ عقیق یمن
او سه ساله بدو عقل چهل ساله داشت
با چهل ساله عقل روی چون لاله داشت
لاله روی او همچو مه هاله داشت
هاله پرده ز رخ چو گل ژاله داشت
ژاله آری نکوست بر گل و نسترن
شد رقیه ز باب نام دلجوی او
نار طور کلیم آتش روی او
همچو خیرالنسا خصلت و خوی او
کس ندیده است چون چشم جاودی او
نرگسی درخطا آهویی در ختن
گرچه اندر نظر طفل بود و صغیر
گرچه میآمدی از لبش بوی شیر
لیک چون وی ندید چشم گردون پیر
دختری با کمال اختری بینظیر
شوخ و شیرین کلام خوب و نیکو سخن
از تخوم زمین تا نجوم سما
دیده در حجر او تربیت ماسوا
قره العین شاه نور چشم هدا
هم ز امرش روان هم به حکمش بپا
عزم گردون پیر نظم دیر کهن
برعموها مدام زینت دوش بود
عمهها را تمام زیب آغوش بود
خواهران را لبش چشمه نوش بود
خردیش را خرد حلقه در گوش بود
از ظهور ذکاء از وفور فطن
بس که نشو و نما با پدر کرده ود
روی دامان او نازپرورده بود
بابش اندر سفر همره آورده بود
پیش گفتار وی بنده پرورده بود
از ازل شیخ و شاب تا ابد مرد و زن
خندهاش دلربا گریهاش جانگداز
شاه اقلیم قرب ماه برج حجاز
چون برادر بزرگ چون پدر سرفراز
نزد باب عزیز آن مه دلنواز
هم جلیس سفر هم انیس وطن
دیده در کودکی گرم و سرد جهان
خورده بر ماه رخ سیلی ناکسان
کشف کرده سنان بر سنان بر سنان
رنگ رخسار را از عطش باختان
یا چه یعقوب در کنج بیتالحزن
از یتیمی فلک کار او ساخته
رنگ رخسار را از عطش باخته
از فراق پدرگشته چون فاخته
بانک کو کوی او شورش انداخته
در زمین و زمان از بلا و محن
داغ تبخاله را پای وی پایدار
طوق در گردنش از رسن استوار
وز طپانچه بدش ارغوانی عذار
گریه طوفان نوح ناله صوت هزار
اشک وی جان خراش آه وی دلشکن
در صغیری اسیر شد چه بعد از پدر
برد با درد و داغ روز و شب را بسر
گاه بودی خموش گه شدی نوحهگر
میشدی گه به پا میزدی گه بسر
نه قرارش به جان نی توانش بَتن
در خرابه سکون ساخته در کرب
بود «این ابی» کار او روز و شب
شامگاهان برنتج روزها در تعب
ای عجب ای سپهر از توثم العجب
تا کجا دون نو از شرمی از خویشتن
قدری انصاف کن آخر ای هرزه گرد
عترت مصطفی و اینقدر داغ و درد؟
شد زنانشان اسیر یا که شد کشته مرد
آخر این بیگناه طفل بیکس چه کرد
تا که شد مبتلا اینقدر در فتن
در خرابه شبی خفته و خواب دید
آفتابی به خواب رفت و مهتاب دید
آنچه از بهر وی بود نایاب دید
یعنی اندر بخواب طلعت باب دید
جای در شاخ سرو کرد و برگ سمن
شاهزاده بشه مدتی راز داشت
با پدر بهر راه جان دمساز داشت
از شکایت ز شمر شور و شهناز داشت
ناگهانش ز خواب بخت بد باز داشت
گتش بیدار و مانند شکوهاش در دهن
در سراغ پدر کرد آن مستمند
باز چون عندلیب آه و افغان بلند
عرش را همچو فرش در تزلزل فکند
ساخت چون نی بلندناله از بندبند
جامه جان ز نو چاک زد در بند
زد در آن شب به شام قرق آهش علم
سوخت بر حال خویش جان اهل حرم
باز اهل حرم ریخت از غم به هم
گشته هر یک ز هم چاره جو بهر غم
ام کلثوم زار زینب ممتحن
ناله وی رسید چون به گوش یزید
کرد بهرش روان راس شاه شهید
آن یتیم غریب چون سر باب دید
زد بسر دست غم و زز دل آهی کشید
همچو (صامت) پرید مرغ روحش ز تن
منبع: سایت گنجور
🏴🔹🏴🔹🏴🔹🏴🔹🏴
#صامت
#کربلا
13.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از فارس پلاس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت حامد عسگری شاعر کشورمان از گریه ناصرالدین شاه برای سیدالشهدا
@Fars_plus
شب چهارم
🌹طفلان حضرت زینب🌹
فدای سرت
حسین! خواهرت
دوتا گل اورده که پرپر بشن
دوتا طفل من
همه زندگیم
فدای تو کاش مثل اکبر بشن
................
بذار تا برن
فدایی بشن
اگر که بذاری، اگر قابله
ببخش ای عزیز!
داداشِ غریب!
کمه هدیه َم اما ناقابله
...............
امامم تویی
تویی رهبرم
اگر پاش بیُفته حریف همه َم
مدافع میشم
تو راه ولا
که من رهرو مادرم فاطمه َم
#روضه
#مداحی
#کربلا
🔹بند پنجم و ششم ترجیع بند حسن بیاتانی🔹
🔹🌷🔹🌷🔹🌷🔹
میرسد از کربلا بوی اُویس قرن
باز شب پنجم است بالحَسَنِ بالحَسن
خون شهیدان عشق آتش پنهان عشق
شعلهور است از دمشق، شعلهور است از یمن
سینهزنان رفتهاند، پیر و جوان رفتهاند
شمر و سنان مانده و حسین ماندهست و من
عاشقم از کودکی، با همۀ کوچکی
آمدهام تا سرم جدا شود از بدن
لحظۀ تنهاییات... غربت و زیباییات...
هست غمت تا ابد بر جگرم شعلهزن
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
خستهام از این قفس ناله زنم در قنوت
أغثنی یا مُخرِجَ یونُسَ مِن بطنِ حوت
یار، مرا میخرد دل ز قفس میپرد
عشق، مرا میبرد تا ملکوت از قنوت
عمر من از کودکی سر شده با این امید
میشوم آیا شهید؟ با تو و در پیش روت؟
قصۀ ما تازه نیست... این زره اندازه نیست...
کاش بلندم کند دست تو بعد از سقوط
ذکر مصیبات یار خاصه دمِ احتضار
میدهدم شستشو به جای غسل و هنوط
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
منبع: سایت شعر هیأت
🔹🌷🔹🌷🔹🌷🔹
#بیاتانی
#کربلا
#ویژهنامه_شعر_محرم_و_صفر_آفتابگردانها
یک
خامش منشین! زمزمهای جاری کن
زاری کن بیملاحظه زاری کن
در سوگ حسین اگر نبارم چه کنم؟
ای اشک بیا و آبروداری کن
#محمدامین_اکبری
#دوره_دوم_آفتابگردانها
دو
ای تیر چه شد جهان به هم ریخته است؟
خورشید چه ناگهان به هم ریخته است
حرفی بزن ای سهشعبه تا جان داری
از خونِ که آسمان به هم ریخته است؟
#عفت_نظری
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
سه
تا قبلِ طلوع، روسیاهان رفتند
دنیازده بودند و پیِ نان رفتند
از بارشِ تیر و سنگ میترسیدند
آنان که دمِ نزولِ باران رفتند
#فاطمهسادات_آل_مجتبی
#دوره_هفتم_آفتابگردانها
چهار
برگشت به خیمه یارِ آبآور؟... نه
لبهای علی به قطرهای شد تر؟... نه
آغاز غمانگیز مصیبت این است:
آب است و رباب است و علیاصغر نه
#سید_مصطفی_صالحی_ساداتی
#دوره_ششم_آفتابگردانها
پنج
در وقت نیاز، کاش حاضر باشیم
قرآن نروَد بر نی و ناظر باشیم
حتی اگر اهل کوفه هستیم ای کاش
از جنسِ حبیب بن مظاهر باشیم
#وحید_اشجع
#دوره_اول_آفتابگردانها
شش
نه بود نشانی از رفیقی در شهر
نه هست دل و جان رقیقی در شهر
سرهای بریده کو به کو میچرخند
چون رشتهی تسبیح عقیقی در شهر
#حامد_طونی
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
هفت
تا وادی حیرت نرسیدی شاید
قرآن ز سر نی نشنیدی شاید
اصحاب رقیم را عجب میدانی؟
اصحاب حسین را ندیدی شاید
#محمدعلی_درریز
#دوره_ششم_آفتابگردانها
هشت
از کنج خرابه نور پیداست چهقدر!
بر گِردِ گُلی گَرد هویداست چهقدر!
هرچند رقیه گفتهاند اسمش را
این یاس کبود مثل زهراست چهقدر!
#سیده_مریم_اسدالهی
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
نه
دیروز مگر قدم قدم زخم نخورد؟
از داغ عزیز، دم به دم زخم نخورد؟
بدعهدی ما مباد زخمش بزند
در کرب و بلا حسین کم زخم نخورد
#حمید_رضا_مداح
#دوره_هفتم_آفتابگردانها
ده
از چشمهی جان من جنون میجوشد
اشک از چشمم، گدازهگون میجوشد
در بدرقهی تو میتپد قلب زمین
از خاک هنوز نیز خون میجوشد
#امیر_مرادی
#دوره_اول_آفتابگردانها
#کربلا
شب پنجم
🌹حضرت عبدالله بن الحسن🌹
عمو جونِ من!
عموی غریب!
اجازه بده سمت میدون برم
منم عاشقم
مثه قاسمم
میخوام تا بجنگم تُو راه حرم
...............
میسوزه دلم
برات ای عمو
که دیگه نمونده حتی یک نفر
قدم کوچیکه
می تونم ولی
بیام با دو دستم بسازم سپر
................
یه لحظه فقط
چشامو ببین
ببین که چه جوری برات میباره
مثه قاسم و
مثه اصغرت
دل من هوای شهادت داره
#روضه
#مداحی
#کربلا
شب ششم
🌹حضرت قاسم🌹
عموجون حسین
اجازه بده
تا جون روی دستام بگیرم برم
قسم می دمت
قبولم کنی
که دسخط بابامو همرام دارم
............
شهادت برام
سعادت شده
برام این دیگه مثلِ یه باوره
تُو راه شما
به عشق وِلا
برام از عسل، مرگ، شیرین تره
.................
بعد از شهادت:
به خون غرقه شد
همه پیکرش
ز دور نیزه و تیغ دیده میشد
عمو قاسمو
در آغوش کشید
تنش روی خاکا کشیده میشد
#روضه
#کربلا
#مداحی
🌹غزلی از نیّر تبریزی در شهادت حضرت قاسم علیه السلام🌹
بازم از واقعه دشت بلا یاد آمد
خرمن صبر و ثباتم همه بر باد آمد
در شگفتم ز چه درهم نشد اجزای وجود
ز آن همه ضعف که بر علت ایجاد آمد
آه از آن دم که شه دین به هزاران تشویش
بر سر قاسم ناشاد به امداد آمد
دید که آغشته تنش چون گُل سیراب به خون
آهش از آتش اندوه ز بنیاد آمد
گه به زانو سر حسرت که مر این صید ضعیف
به چه جرمی هدف ناوک صیاد آمد
گه به دندان لب حیرت که گه جلوه گری
چشم زخمی که بر این حُسن خداداد آمد
پس چو جان پیکرش از لطف در آغوش کشید
رو به سوی حَرَم آورد و به فریاد آمد
"کای عروس حسن از بخت شکایت منما
حجله حُسن بیارای که داماد آمد"*
«نیّر» از خاک در شاه مکش روی نیاز
کان که شد حلقه به گوش درش آزاد آمد
#نیر
#کربلا
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
*ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد
حافظ