🔹گزیده ای از غزل وحدت کرمانشاهی🔹
دل بی تو تمنا نکند کوی مِنا را
زیرا که صفائی نبود بی تو، صفا را
ای دوست مرانم ز در خویش خدا را
کز پیش نرانند شهان خیل گدارا
باز آی که تا فرش کنم دیده براهت
حیفستکه بر خاک نهی آن کف پارا
زاهد تو و «رب» ارنی؟ این چه تمناست
با دیدهی خودبین نتوان دید خدا را
هرگز نبری راه بسر منزل الا
تا مرحله پیما نشوی وادی لا را
آتش بجهانی زند ار سوخته جانی
بر دامن معبود زند دست دعا را
از درد منالید که مردان ره عشق
بادرد بسازند و نخواهند دوا را
#وحدت_کرمانشاهی
#عارفانه