*قصیده ی آفتاب صبح*
درمحکومیت اهانت مکرون خبیث به ساحت پیامبر مهربانی ها
می نشینم آفتاب صبح،دیگرگون بیاید
گرده ای نان روی دست ازخانه ی گردون بیاید
ازتنور داغ گردون نان درآورده است تاباز
جانب تبعیدیان باخال گندم گون بیاید
می نشینم تامسیح مادراین خورشید بی تاب
صبحدم ازتپه های زخمی زیتون بیاید
ازکماندار فلک هرسوشبیخون است اما
درصف خورشیدیان کی ازدماغی خون بیاید
چشم هارامی گشاید تامبادا گرگی ازچاه
یا به سوی یوسف ما دشنه ی شمعون بیاید
تاغبارتیشه ای ازبیستون برخیزد آن گاه
لیلی ای درسایه ساربید بی مجنون بیاید
آخرای موساییان!پژواک موعود است درکوه
برعصا دستی فرود آرید تاهارون بیاید
بشکنید این نعره ی گوساله کیشان رامبادا
سامری ناگاه بانعلی چنین وارون بیاید
بنگرید ای قوم !عیسی ومحمد رابرآن کوه
تاازآن میقات خورشیدی به شب بیرون بیاید
هرگل داوودی ازبویش غزلخوان درمزامیر
هرگل مریم به وصفش غرق درمضمون بیاید
ازنم دریای نامش بیت هایم موج درموج
گاه دربحرخفیف وگاه درمخبون بیاید
کیست اقیانوس تر ازاو اگرنور محمد
مثل ماه کامل ازنیمه شب کارون بیاید
باش تانام محمد شب شکن درصبح موعود
باطل السحر تمام فتنه ی صهیون بیاید
عنکبوتانی به دورخویش چرخانند بگذار
دست شان برزخمه هایی سخت ناموزون بیاید
تاکجا یش می کشاند این طناب کهنه بربام
تاکجا می خواهد این بوزینه باافسون بیاید
سهم او ازفتح تیمور است تنها پای لنگی
کی درایوانش صدای پای ناپلئون بیاید
دین احمد شب چراغ بینوایان " هوگو" بود
کاش یک دم محو درآن نغمه ی محزون بیاید
ناخدای کشتی پیغمبران را ناسزا گفت
کی سزاوارست ازاو حرفی ازقانون بیاید
باش تادرباد رقصان همردیف بولهب ها
باش تابردار،نعش تیره ی مکرون بیاید
این هجاچون لعنت الله خیرالماکرین کاش
نیمه شب برفرق این مکرون بن ملعون بیاید
شیراز
1399/08/14
#محمدحسین_انصاری_نژاد