هدایت شده از دعبلانه
🥀گزیده ای از قصیده کربلایی اوحدی مراغه ای از شاعران عصر ایلخانان🥀
🔹🔹🔹🔹🔹
این آسمان صدق و درو اختر صفاست؟
یا روضهٔ مقدس فرزند مصطفاست؟
این داغ سینهٔ اسدالله و فاطمه است؟
یا باغ میوهٔ دل زهرا و مرتضاست؟
ای دیده، خوابگاه حسین علیست این؟
یا منزل معالی و معمورهٔ علاست؟
ای جسم، خاک شو، که بیابان محنتست
وی چشم؟ آب ریز، که صحرای کربلاست
سرها برین بساط، مگر کعبهٔ دلست؟
رخها بر آستانه، مگر قبلهٔ دعاست؟
هر سال تازه میشود این درد سینه سوز
سوزی که کم نگردد و دردی که بیدواست
ای تشنهٔ فرات، یکی دیده بازکن
کز آب دیده بر سر قبر تو دجلههاست
آتش، عجب، که در دل گردون نیوفتاد!
در ساعتی که آن جگر تشنه آب خواست
از بهر کشتن تو به کشتن یزید را
لایق نبود، کشتن او لعنت خداست
شاهان بپرسش تو ز هر کشور آمدند
وانگه ببندگی تو راضی، گرت رضاست
روزی ز سر گذشت تو دیدم حکایتی
زان روز باز پیشهٔ من نوحه و بکاست
چشم ار ز خون دل شودم تیره، باک نیست
در جیب و کیسه خاک تو دارم، که توتیاست
کردم به حله روی ز پیشت به حیله، لیک
پایم نمیرود، که مرا دیده از قفاست
زان چشم دوربین چه شود گر نظر کنی
در حال اوحدی؟ که برین آستان گداست
او را بس اینقدر که بگویی ز روی لطف
با جد و با پدر که: فلانی، غلام ماست
گر تن سفر گزید ز پیشت، مگیر عیب
دل را نگاه دار، که در خدمتت به پاست
رکن الدین اوحدی
🔹🔹🔹🔹🔹
#کربلا
#اوحدی
🌹گواراترین غزل🌹
اصلاً بدون عشق مگر می شود... دمی؟
عشقی که برده است دل از اهل عالمی
بی شک کنار او، همه جا بین روضه ای
بی شک بدون او، همه جا در جهنمی
در رگ رگم حرارت این عشق جاری است
ای عشق!خود بگو که چه ای؟ بس که مبهمی!
یک دم نشستی و دلم از قید ها بُرید
اصلاً گمان کنم تو جنونی دمادمی
ای نام نامی تو گواراترین غزل!
بی شک تویی که وِرد لبِ اسم اعظمی
عیسی اگر که مُرده کند زنده، فضل توست
اکسیر نابِ هر دم عیسی بن مریمی
زهراست مادر تو و حیدر پدر، حسین!
با این حساب "اشرف اولاد آدمی"
من ظلمتم، من آتشم و گرم تاب و تب
اما تو آفتاب شبانگاه مُظلمی
گوش کسی به حرف دلم ، دل نمی دهد
تنها تویی که با دل دیوانه مَحرَمی
جز گریه بر تو، آب نکردم طلب حسین!
چشمم نخواست غیرِ همین اشک همدمی
هرگز ثواب آن به صد عابد نمی دهم
بر گونه ام اگر بنشانند شبنمی
بی شک اسیر کُنج نگاه تو می شود
بر ارمنی رسد ز یَم تو اگر نَمی
ما را ز گردش دو نگاهت عبور ده!
منت گذار بر سر ما نوکران کمی
ما توبه کرده ایم ز هرچه به سوی تو
از هرچه ماتأخّر و هر ماتقدّمی
در حلقه ای به دور تو، مابین عاشقان
در روضه ام، نباشم اگر هم مُحرّمی
بادا مصیبت تو نصیب دلم که هیچ
در پیش ماتم تو نماند دگر غمی
در کربلا مگر چه خبر بود یا حسین!؟
در سینه اش نهفته چه اندوه اعظمی؟
زیر گلویت آه! چه گلبوسه ها نکاشت!
گلزار بوسه های نبیّ مُکرَّمی!
گفتم گلو! گریه طفلت بلند بود...
ای کاش می رسید به لبهاش مرهَمی
یک سو خجل نشسته به خون بود پیکری
یک سو هم آبرو و دوتادست و پرچمی
بگذار تا "ز شرح اشارات بگذریم"
آن جامه بُرد و آن دگری بُرد خاتمی
آن اهل نارهای به مکر اهل دین، تو را
دَرهَم نموده اند به دینار و دِرهمی
افتاده بود مصحف سی پاره بر زمین
چه سوره های بی سر و آیات محکمی!
بگذار بگذریم که زینب چه دیده بود
یا مادری که آمد با قامت خَمی...
امیرحسین کمال زارع
99/5/11
#کربلا
🔹🔹🔹🔹🔹
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
میگریزم به جهانی که پر از یکرنگیست
به جهانی که پر از گریهکن و سینهزن است
به همانجا که نفس قیمت دیگر دارد
اشکها دُرّ نجف، سینه عقیق یمن است
به همانجا که در آن باد صبا بسته دخیل
به عبایی که پر از رایحۀ پنج تن است
چه خراسان چه مدینه چه عراق و چه دمشق
هر کجا پرچم روضهست همانجا وطن است
دم من زندگی و بازدمم زندگی است
تا که روی لب من ذکر حسین و حسن است
قلب آن است که لبریز محبت باشد
تا ابد خانۀ اولاد علی قلب من است
سیدحمیدرضا برقعی
🔹🔹🔹🔹🔹
#برقعی
#کربلا
#عقیق_شعر
🔹🔹🔹🔹🔹
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
قسم به تکتک این واژههای دست به سینه
که رنگ و بوی خدا را گرفته است سلامم
سلام من به دو تا ماهِ تا همیشه فروزان
سلام من به محرم، سلام من به امامم...
سلام من به کسی که فقط به خاطر اشکم
مرا رسانده به جایی که دوزخ است حرامم...
چه اسمهای بزرگی گرفته دور و برش را
به حیرتم که در این بین خویش را چه بنامم
چگونه پیش «حبیب» ادعا کنم که حبیبم؟
چگونه پیش «غلام» ادعا کنم که غلامم؟
پیام من غزل است و به لطف گوشۀ چشمش
رسیده است به گوش تمام خلق پیامم
بدون شک غزل من به لطف او شده گیرا
قسم به مطلعِ نابم، قسم به حُسن ختامم...
حسین طاهری
🔹🔹🔹🔹🔹
#کربلا
#طاهری
▪️عقیق شعر
🔹🔹🔹🔹🔹
به جناب زهیر بن قین
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و زهیر شد
هرکس گره به حبل متین خورد شد زهیر
هرکس که از امام جدا شد زبیر شد
بودند در رکاب علی عده ای ولی
شد عمرشان تباه که ختم به غیر شد
اما زهیر قصه اش از جنس دیگری است
او هم رکاب حر و حبیب و بریر شد
جنگید و پیش چشم امامش به خون نشست
این قصه با شهادت ختم به خیر شد
سیدمحمدمهدی شفیعی
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
#کربلا
#شفیعی