eitaa logo
دعبلانه
409 دنبال‌کننده
707 عکس
268 ویدیو
43 فایل
منی که باز برآنم که #دعبلانه برایت غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت... 🌹گزیده ای از اشعار ناب فارسی @debelane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹دم هرچی با معرفت گرم!😭
🔹بند پنجم و ششم ترجیع بند حسن بیاتانی🔹 🔹🌷🔹🌷🔹🌷🔹 می‌رسد از کربلا بوی اُویس قرن باز شب پنجم است بالحَسَنِ بالحَسن خون شهیدان عشق آتش پنهان عشق شعله‌ور است از دمشق، شعله‌ور است از یمن سینه‌زنان رفته‌اند، پیر و جوان رفته‌اند شمر و سنان مانده و حسین مانده‌ست و من عاشقم از کودکی، با همۀ کوچکی آمده‌ام تا سرم جدا شود از بدن لحظۀ تنهایی‌ات... غربت و زیبایی‌ات... هست غمت تا ابد بر جگرم شعله‌زن «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» خسته‌ام از این قفس ناله زنم در قنوت أغثنی یا مُخرِجَ یونُسَ مِن بطنِ حوت یار، مرا می‌خرد دل ز قفس می‌پرد عشق، مرا می‌برد تا ملکوت از قنوت عمر من از کودکی سر شده با این امید می‌شوم آیا شهید؟ با تو و در پیش روت؟ قصۀ ما تازه نیست... این زره اندازه نیست... کاش بلندم کند دست تو بعد از سقوط ذکر مصیبات یار خاصه دمِ احتضار می‌دهدم شستشو به جای غسل و هنوط «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» منبع: سایت شعر هیأت 🔹🌷🔹🌷🔹🌷🔹
یک خامش منشین! زمزمه‌ای جاری کن زاری کن بی‌ملاحظه زاری کن در سوگ حسین‌ اگر نبارم چه کنم؟ ای اشک بیا و آبروداری کن دو ای تیر چه شد جهان به هم ریخته است؟ خورشید چه ناگهان به هم ریخته است حرفی بزن ای سه‌شعبه تا جان داری از خونِ که آسمان به هم ریخته است؟ سه تا قبلِ طلوع، روسیاهان رفتند دنیازده بودند و پیِ نان رفتند از بارشِ تیر و سنگ می‌ترسیدند آنان که دمِ نزولِ باران رفتند چهار برگشت به خیمه یارِ آب‌آور؟... نه لب‌های علی به قطره‌ای شد تر؟... نه آغاز غم‌انگیز مصیبت این است: آب است و رباب است و علی‌اصغر نه پنج در وقت نیاز، کاش حاضر باشیم قرآن نروَد بر نی و ناظر باشیم حتی اگر اهل کوفه هستیم ای کاش از جنسِ حبیب بن مظاهر باشیم شش نه بود نشانی از رفیقی در شهر نه هست دل و جان رقیقی در شهر سرهای بریده کو به‌ کو می‌چرخند چون رشته‌ی تسبیح عقیقی در شهر هفت تا وادی حیرت نرسیدی شاید قرآن ز سر نی نشنیدی شاید اصحاب رقیم را عجب می‌دانی؟ اصحاب حسین را ندیدی شاید هشت از کنج خرابه نور پیداست چه‌قدر! بر گِردِ گُلی گَرد هویداست چه‌قدر! هرچند رقیه گفته‌اند اسمش را این یاس کبود مثل زهراست چه‌قدر! نه دیروز مگر قدم قدم زخم نخورد؟ از داغ عزیز، دم به دم زخم نخورد؟ بدعهدی ما مباد زخمش بزند در کرب و بلا حسین کم زخم نخورد ده از چشمه‌ی جان من جنون می‌جوشد اشک از چشمم، گدازه‌گون می‌جوشد در بدرقه‌ی تو می‌تپد قلب زمین از خاک هنوز نیز خون می‌جوشد
سراسر جمله عالم پر یتیمست یتیمی در عرب چون مصطفا کو سراسر جمله عالم پر ز شیرست ولی شیری چو حیدر باسخا کو سراسر جمله عالم پر زنانند زنی چون فاطمه خیر النسا کو سراسر جمله عالم پر شهیدست شهیدی چون حسین کربلا کو
شب پنجم 🌹حضرت عبدالله بن الحسن🌹 عمو جونِ من! عموی غریب! اجازه بده سمت میدون برم منم عاشقم مثه قاسمم میخوام تا بجنگم تُو راه حرم ............... میسوزه دلم برات ای عمو که دیگه نمونده حتی یک نفر قدم کوچیکه می تونم ولی بیام با دو دستم بسازم سپر ................ یه لحظه فقط چشامو ببین ببین که چه جوری برات میباره مثه قاسم و مثه اصغرت دل من هوای شهادت داره
شب ششم 🌹حضرت قاسم🌹 عموجون حسین اجازه بده تا جون روی دستام بگیرم برم قسم می دمت قبولم کنی که دسخط بابامو همرام دارم ............ شهادت برام سعادت شده برام این دیگه مثلِ یه باوره تُو راه شما به عشق وِلا برام از عسل، مرگ، شیرین تره ................. بعد از شهادت: به خون غرقه شد همه پیکرش ز دور نیزه و تیغ دیده میشد عمو قاسمو در آغوش کشید تنش روی خاکا کشیده میشد
🌹غزلی از نیّر تبریزی در شهادت حضرت قاسم علیه السلام🌹 بازم از واقعه دشت بلا یاد آمد  خرمن صبر و ثباتم همه بر باد آمد  در شگفتم ز چه درهم نشد اجزای وجود  ز آن همه ضعف که بر علت ایجاد آمد  آه از آن دم که شه دین به هزاران تشویش  بر سر قاسم ناشاد به امداد آمد  دید که آغشته تنش چون گُل سیراب به خون  آهش از آتش اندوه ز بنیاد آمد  گه به زانو سر حسرت که مر این صید ضعیف  به چه جرمی هدف ناوک صیاد آمد  گه به دندان لب حیرت که گه جلوه گری  چشم زخمی که بر این حُسن خداداد آمد  پس چو جان پیکرش از لطف در آغوش کشید  رو به سوی حَرَم آورد و به فریاد آمد  "کای عروس حسن از بخت شکایت منما حجله حُسن بیارای که داماد آمد"* «نیّر» از خاک در شاه مکش روی نیاز  کان که شد حلقه به گوش درش آزاد آمد  🔹🔹🔹🔹🔹🔹 *ای عروس هنر از بخت شکایت منما حجله حسن بیارای که داماد آمد حافظ
◾️🌷◾️🌷◾️🌷◾️ دیروز مگر قدم قدم زخم نخورد؟ از داغ عزیز، دم به دم زخم نخورد؟ بدعهدی ما مباد زخمش بزند در کرب و بلا حسین کم زخم نخورد حمیدرضا مداح ◾️🌷◾️🌷◾️🌷◾️
🔹🔹🔹🔹🔹 گر تیغ بارد در کوی آن ماه گردن نهادیم الحکم لله 🔹🔹🔹🔹🔹
به جناب زهیر بن قین آیینه بود و عاقبت او به خیر شد دل را سپرد دست حسین و زهیر شد هرکس گره به حبل متین خورد شد زهیر هرکس که از امام جدا شد زبیر شد بودند در رکاب علی عده ای ولی شد عمرشان تباه که ختم به غیر شد اما زهیر قصه اش از جنس دیگری است او هم رکاب حر و حبیب و بریر شد جنگید و پیش چشم امامش به خون نشست این قصه با شهادت ختم به خیر شد سیدمحمدمهدی
یا حبیب الباکین آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست مست مدام شیشه می در بغل شکست یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست پروانهء رها شده از پیرهن شده است او بی‌قرار لحظهء فردا شدن شده است بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس بی‌تاب و بی‌قرار، سراسیمه چون جرس سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟ بگذار تا رها شوم از بند این قفس جز دست‌خط یار به دستم بهانه نیست خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست گویی سپرده‌اند به یعقوب، جامه را پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را می‌خواند از نگاه ترش آن چکامه را هفت آسمان قریب به مضمون نامه را این چند سطر را ننوشتم، گریستم باشد برای آن لحظاتی که نیستم آورده است نامه برایت، کبوترم اینک کبوترم به فدایت، برادرم دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم جز پاره‌های دل چه دلیلی بیاورم آهنگ واژه‌ها دل از او برد ناگهان برگشت چند صفحه به ماقبل داستان یادش به خیر، دست کریمانه‌ای که داشت سر می‌گذاشتیم به آن شانه‌ای که داشت یک شهر بود در صف پیمانه‌ای که داشت همواره باز بود درِ خانه‌ای که داشت هرچند خانه بود برایش صف مصاف جز او کدام امام زره بسته در طواف اینک دلم به یاد برادر گرفته است شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است شعری که چشم حضرت مادر گرفته است "از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد" اینک برو که در دل تنگت قرار نیست خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست راهی برای لشکر شب جز فرار نیست پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟ مبهوت گام‌هاش، مقدس ترین ذوات می‌رفت و رفتنش متشابه به محکمات بغض عمو درون گلو بی‌صدا شكست باران سنگ بود و سبو بی‌صدا شكست او سنگ خورد سنگ، عمو بی‌صدا شکست در ازدحام هلهله او... بی‌صدا شكست اين شعر ادامه داشت اگر گريه می‌گذاشت...
رباب است و خروش و خسته‌حالی به دامن اشک و جای طفل خالی اگر گهواره را پس داده بودند دلش خوش بود با طفل خیالی علی انسانی