eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
848 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣️ دست بر شاکلۀ هیئتیِ من نزنید گفت یارم به عذارم بنویسید حسین آری از کرب و بلایش نتوان دست کشید حاجت قافله دارم، بنویسید حسین https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق ... نذر کردم بدهم سر به هوای حرمت فتقبل سر من از سر لطف و کرمت از دور ســـلام ... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️ پناه می‌برم از این که حسد کردم... از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی‌دانستم. از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم. از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم. از این که مرگ را فراموش کردم. از این که در راهت سستی و تنبلی کردم. از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم. از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم. از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند. از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم. از این که دیگران را به کسی خنداندم،غافل از این که خود خنده‌دارتر از همه هستم. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣❣🔅❣❣🔅❣❣
❣️ یادش بخیر شهید 💫ایام جنگ که بچه ها شور و نشاطشان بیشتر بود ،جلسات محرم که در مسجد جمع میشدند تا پاسی از شب به عزاداری و سینه زنی مشغول بودند.  پایان مراسم که بچه ها دور هم جمع می شدند به یکباره شهید علیرضا نیله چی می آمد و روی سینه آنها میزد.  اگر طرف خودش را به عقب می کشید می گفت این خیلی با اخلاص و سنگین سینه زده و اگر هم عادی بود میگفت این خوب سینه نزده و بچه ها می خندیدند. ✨ راوی : برادر جانباز محمد جواد شالباف  https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق ... فتاده در دل تنگم هوای چون تو شهی هوا هوای حسین و هوای در به دری از دور ســـلام ... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣عباس بعداز نماز به تعقیبات مشغول می شد. یکی از مستحباتی که از هشت سالگی شروع کرده بود، بعد از هر نماز حدود ۳ تا ۵ دقیقه سر به سجده می گذاشت. بارها خواستم که از او سوال کنم که با خدا چه درد دلی می‌کنی، با خود گفتم بگذار در حال خودش باشد. ولی به حالش غبطه می‌خوردم. بعد از تعقیبات با دوستان بسیجی گپ و گفت می کرد و با تاخیر به خانه می آمد. این کار همیشگی او بود. گاهی دوستان او از در مسجد تا در خانه ما پیاده می آمدند و مشغول صحبت بودند. 🔅 پدر شهید، مدافع حرم زینبی، عباس دانشگر به نقل از کتاب "اینجا حلب به گوشم" https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣دو همراه تا آخر راه با دو پلاک ردیف صلی الله علیک یا اباعبدلله https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
نوبت ماست سردار حسن درویش، قبل از شهادت بنیانگذاری و فرماندهی تیپ ۱۷ قم و لشکر امام حسن (ع) بود. او در پی وصول به یاران شهیدش، مهدی زین الدین و حسن باقری و توکل قلاوند و دکتر مجید بقایی و پاسداران و بسیجیان یگانش چون شمعی می سوخت. قبل از عملیات بدر به من گفت:"نورعلی! همیشه بسیجیان برای ما خط را می شکستتد، دوست دارم در این عملیات خودم باید برای آنها خط را بشکنم" آن شب خود آرپی جی بر دوش به دل جزیره، به کمین های دشمن زد و خط را شکست و در آبراه تبوک پیکر پاکش بخون نشست و مهمان یاران شهیدش شد. راوی : نورعلی حسین پور https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
شلمچه 🔻شلمچه قطعه ای از بهشت است. جای جای کویش بوی عشق میدهد اینجا زمینش داغ حسرتی بزرگ بر دل دارد اینجا لاله هایش از خون رنگ گرفته اند و از مناجات مردان بی ادعا نهر خین صدها قصه ناگفته در دل دارد و شب و روز ترانه افسوس می خواند. اینجا سکوتش نیز با انسان سخن میگوید اینجا سرود جدایی خواندند. اینجا غروبش تمامی هستی آدمی را ذره ذره آب میکند اینجا ستاره هایش در دل شب صحنه هایی را شاهد بودند که خورشید همیشه از نظاره شان محروم بود.... یاد و خاطره شهدای دفاع مقدس گرامی. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به طنین دلنشین تعصب و غیرت گوش فرا دهیم نوایی از جنس آسمان 🔻مکالمه بیسیم سرداران همت متوسلیان باقری https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ از عشق زیادی که به او داشتم راضی شدم برود سوریه چون نمی توانستم ناراحتی‌اش را ببینم. خیلی به رضا وابسته بودم. شب قبل از اینکه برود از مسجد آمد و نشست، برایش چای آوردم که متوجه شدم چشمش پر از اشک است. گفت: خانم دیدی دوستان من یکی یکی دارند می‌روند و من از آنها جا ماندم. گفتم: رضا تو یک بار رفتی، تکلیفت را انجام دادی. حالش را که دیدم خیلی دلم سوخت، گفتم: من جلویت را نمی‌گیرم برو. ۵ دقیقه نشد گوشیش زنگ خورد، جواب داد بعد سریع خوشحال شد، گفت: خانم من دارم می‌روم. گفتم: رضا! کجا؟! همین الان؟! بچه ‌ها را چه کار کنم؟ انگار یکی به بچه‌ها گفته بود بابا می‌خواهد برود دیگر نمی‌آید، دو تایی دنبال او راه افتادند و بابا بابا می‌کردند. گفتم: آقا رضا همه وسایلت را بردار یادت نرود. ساکش را با هم بستیم، فقط نگاهش می‌کردم. گفتم: یک کفی طبی دارم می‌گذاری در پوتینت؟ می خواستم پایش کمتر اذیت شود. قبول کرد. چندبار بچه‌ها را بوسید. تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که از لحظه رفتنش فیلم گرفتم. الان تمام دلخوشی‌ام همین فیلم و عکس‌هاست. در فیلمش می‌گوید: قابل توجه کسانی که میگویند ما برای پول می‌رویم، ما تکلیف داریم که برویم. من زندگی‌ام را دوست دارم و اصلاً برای شهادت نمی‌روم، به هیچ وجه برای شهادت نمی‌روم! اما این یک تکلیف است. خیلی بهش حساس بودم. دوست داشتم فقط برای من باشد. آخرین دفعه هم بهش گفتم: می‌خواهی بروی اجازه می‌دهم ولی باید یک قول بدی. پرسید: چه قولی؟ گفتم: عروس اول و آخرت من باشم. خندید گفت: باشه. "همسر مدافع حرم شهید حاجی زاده" https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1