❣به غیبت کردن خیلی حساس بود
می گفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید برای هر غیبت یک سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید شب این سنگ ها را بشمارید این طوری تعداد غیبتها یادمان نمی رود و سعی می کنیم تعداد سنگ ها را کم کنیم ...
#شهیدعلی_اکبر_جواد
@defae_moghadas2
❣
❣نمیخواهد شما خودتان را برای انقلاب فدا کنید، انقلاب راه خودش را می رود؛ شما خودتان را بسازید و اصلاح کنید.
#شهید_عباس_بابایی
@defae_moghadas2
❣
❣وقت هایی که بچه هایش تب می کردند
تا صبح بیدار می ماند و با دستمال خیس
پاشویه شون می کرد.
با بچه هایش نماز میخواند
و بعد از نماز رو به آن ها می کرد
و می گفت :
اولین دعاهایتان شهادت من باشد.
#شهید_روح_الله_سلطانی
@defae_moghadas2
❣
❣اکنون که فکر میکنم خداوند متعال لیاقتی به من داده است که خودم را شایسته این فیض نمیدانم مرا بر آن وامیدارد که خداوند را شکر گویم و او را سپاس بینهایت، چون نمیتوانم با این جوارح که به گناه آلوده است خالق را سپاس گویم که انسان را با این همه خطاکاری خلیفه خود در روی زمین قرار داده است، پس خداوندا معبودا! ای آنکه این فیض عظمی را نصیب این خاطی کردی تو را هرچند که نمیتوانم شکر میگویم، خداوندا، اکنون که تمام دردها و رنجهای این جهان بر من وارد شده، دردهایی که نشاًت گرفته از کم ایمانی است، دردهایی که از فراق و هجر معنوی به سراغ ما آمده است، دردهایی که از غم عزیزان از دست رفته است، دردها و ناتوانیهایی که نتوانستم تکلیف خود را ادا کنم، دردهایی که نتوانستم بر عهد و پیمان روز الست بایستم، خداوندا، تمام اینها اکنون بر من سنگین و گران آمده، خداوندا، فقط میتوانم بیاد تو کمی آنها را تسکین دهم، خداوندا، فقط خودت زیر این بال شکسته از گناه را بگیری و ما را رهنمون سازی در حالات ضعف نفس.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: سعید کرمی
تاریخ ولادت: ۱۳۴۸/۱۱/۲۲
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۴/۷
محل شهادت: ارتفاعات قِشِن ماووت
نام عملیات: نصر چهار
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده
🌹حاج موسی رانندگی را به صورت تجربی آموخته بود، راننده خوبی هم بود. به خاطر مسئولیتش در تدارکات و رفت و آمد زیاد، همیشه یک ماشین در اختیار داشت و کارها را انجام می داد. تا اینکه از فرماندهی دستور آمد که پاسدار هایی که گواهینامه ندارند، باید گواهینامه بگیرند، در غیر این صورت استفاده آنها از ماشین های دولتی شرعاً جایز نیست.
تا این دستور آمد، دیگر حاج موسی رانندگی نکرد. اگر می خواست جایی برود، به یکی از بچه ها که گواهینامه داشت می گفت تا او را ببرد.
هرچه می گفتیم در جبهه که نیاز به گواهینامه نیست، شما که بلد هستید قبول نمی کرد. می گفت دستور، دستور است. وقتی گفتند بدون گواهینامه حق رانندگی ندارید، از لحظه دستور باید فرمان اجرا شود.
بعد هم از اول با اصول و قواعد آموزش دید، امتحان داد و گواهینامه اش را گرفت.
#شهید_حاج_موسی_رضازاده
@defae_moghadas2
❣
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣بسه دیگه چقدر میخورید! مردم خسته شدن!😔
#هفته_دفاع_مقدس
@defae_moghadas2
❣
19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣یاد شهدا در کلام سردار شهیدحاج منوچهر(محمدباقر) رنجبر
🌹کلامی کوتاه از شهید حاجمنوچهر رنجبر در مورد شهید حاج مجید سپاسی .
#سردار_شهید_حاج_منوچهر_رنجبر
@defae_moghadas2
❣
❣ با سید باقر برای زیارت امام رضا به مشهد می رفتیم. شب در یکی از شهر های مسیر ماندیم. شب نیمه شعبان بود. سید باقر گفت امشب شب زنده داری مستحب است ییا بریم مسجدی پیدا کنیم.
رفتیم تا مسجد المهدی(عج) ان شهر را پیدا کردیم. درش بسته بود. در زدیم. خادم امد. سید باقر گفت مگه امشب اینجا احیا نیست؟
خادم گفت نه. ما از این رسما نداریم.
سید گفت پس بزار ما دو نفری احیا بگیریم.
خادم گفت نمیشه. شبا در مسجد بسته است.
سید گفت پس یه زیلو بده پشت در بشینیم. سحر پس می دیم.
به این راضی شد و گلیمی به ما داد. گلیم را پشت در انداختیم و سید باقر با آن نوای مخلصانه و عاشقانه شروع به خواندن مناجات کرد.
نیمه شب بود. سر چرخواندم. دیدم. جمعیت زیادی پشت سر ما نشسته و همراه با مناجات سید باقر دعا می خوانند و اشک می ریزند..
🌺🌸🌻
هدیه به شهید سید محمدباقر دستغیب صلوات..
@defae_moghadas2
❣
❣دختربچه بودم روز عاشورا بود، برای دیدن تعزیه رفته بودیم. رسید به صحنه تیر خوردن گلوی حضرت علی اصغر، احساس می کردم از دستان بازیگر امام حسین خون می چکد. فریاد و گریه ام بلند شد. فریاد می زدم چرا ایستادید، چرا هیچ کس امام حسین را یاری نمی کند، مگر خون جاری را نمی بینید...
خانم های اطراف از شیرین زبانی ام می خندیدند من گریه می کردم.
یکی از آنها گفت اصلا خودت اگر پسر داشتی می فرستادی برای کمک امام حسین، با گریه گفتم آره... می فرستادم.
سال ها بعد پسر بزرگم عبدالرضا و پسر کوچکم عبدالرسول فدایی امام حسین شدند.
🌹پسر بزرگم عبدالرضا ۱۶ سال داشت. در پله های منزل دایی اش نشسته بود و بی اختیار و بی دلیل اشک می ریخت. پرسیدند چی شده!
با گریه گفت می گویم، باور نمی کنید، من دارم جوشش خون حسین را می بینم!
گفتند اینجا کجا کربلا کجا، عاشورا کجا...
گفت اما من از همین جا دارم، جوشش خون حسین را می بینم، خون حسین را که می بینم، توان کنترل اشکم را ندارم و بی اراده من می بارد!!!
🌹آماده می شد به جبهه برود. گفت مادر احتمالا شهید می شوم، یک وقت گریه و زاری نکنی دشمن شاد شود!
دو سه هفته از رفتنش می گذشت. خواب دیدم، صدای عبور دسته عزاداری می آید. رفتم. خانمی به من نزدیک شد، نامه ای به دستم داد و گفت امام زمان این نامه را دادند امضا کنی. امضا کردم. گفتند در این عمارت با شما کار دارند. رفتم. مثل بهشت بود. دیدم عبدالرضا زیر سایه درختی، خوابیده است، چهره اش نورانی بود و لباسی زیبا به تن داشت. گفتم از این لباس برای برادرت هم می اوردی، گفت به وقتش...
صبح روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
پیکر سید عبدالرضا و ۱۱ شهید دیگر عملیات آزاد سازی آبادان را به ساختمان سپاه شیراز آورده بودند. پشت بلندگو من را صدا زدند برای دیدن سید رضا بروم. نرفتم. رفتم کنار بلندگو فریاد زدم؛ من از مادر وهب کمتر نیستم... چیزی را که در راه خدا دادم، حتی نمی خواهم ببینم.
پدرش رفت، تا پیکر سید عبدالرضا را دید، گفت پسرم فدای علی اکبر امام حسین...
👆 برش هایی از کتاب گروه مقاومت
🌹🌷🌹🌷
هدیه به شهیدان سید عبدالرضا سجادیان ،،
@defae_moghadas2
❣
❣من شهید شدم
تا راه کـربلا باز شود
و شما در فردایی شیرین
در حرم امام حسین علیهالسلام
به یاد شهدا (باشید) و به یاد شهدا بگریید
#شهید_محمدعلی_فتاحزاده
@defae_moghadas2
❣
❣دوازده، سیزده ساله بود. سن پدرمان بالا بود، دیگر نمی توانست کار سنگینی مثل نجاری بکند. رفت پی قالی بافی و فرش فروشی.
مغازه و کارهای نجاری یک جا افتاد روی دوش احمد، نگذاشت آب از آب تکان بخورد. تنهایی مغازه را سر پا نگه داشت. مشتری ها کم نشدند. درس هم می خواند، کار هم می کرد.
#شهید_احمد_کاظمی
@defae_moghadas2
❣