❣روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم
در راه برگشت صدای اذان آمد احمد گفت
"کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم؟"
گفتم "۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم
وهمانجا نماز می خوانیم"
از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت "من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم دوست دارم نمازم با نمازامام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در همان وقت به سوی خدا برود"️
#شهیداحمد_مشلب
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣آقــا... ردای سبز امامَت مبارکتــــــــ
💚سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام زمان (عجل) ۱۴شاخه گل صلوات🕊🌹✨
#امام_زمان
#امامت
@defae_moghadas2
❣
❣عبادت پلی است بین خدا و انسان و بین یک موجود کوچک و یک خالق بینهایت نامحدود. پدر بدان صبر کردن بهترین چیز و سعادت در صابر بودن میباشد. انتظار دارم که همه کارهای خود را به یاد خدا و بنام او آغاز کنید و بدانید جندالله در همه حال پیروز است چون خدا را همراه دارد و در تمام کارها خدا را مد نظر دارد. دوستان و آشنایان، برادران همسنگر همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشید و امام را اطاعت کنید که همان اطاعت از رسول الله''ص''است و در همه کارها توسل به خدا و ائمه اطهار ''ع''جوئید.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: محمدرضا حقیقت
تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۱۱/۷
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۵/۲۴
محل شهادت: پاسگاه زید
@defae_moghadas2
❣
❣بار اخر خیلی شاکی شدم, مثل همیشه خندید و گفت نگران نباش, این بار که برم, برگردم, برای همیشه پیش شما می مانم...
دل خوش از این مژده بودم. برای هدایت و بچه ها چایی اوردم. پسرم عباس استکان خالی پدرش را برداشت و با تمام قدرت استکان را زد به صورت پدرش, نیمی از دندان جلویش شکست...
صبح روز بعد, ساکش را بست. مثل همیشه قبل از پوشیدن لباس سپاه وضو گرفت, می گفت این لباس حرمت دارد باید با وضو پوشید.
عملیات چزابه بود, هدایت هم فرمانده گردان.
در ان اتش عجیب دشمن در چزابه, یک تنه, ارپی جی روی دوش کشیده و زده بود به قلب دشمن...
این ها را بعد ها شنیدم. خبر شهادتش امد, جنازه اش نه.
می گفتند عراقی ها جنازه اش را تله کرده اند, نمی شود برگرداند. یکی دو ماهی گذشت گفتند هدایت را پیدا کردیم.
من پا به ماه بودم.جنازه ای اوردند و تشیع کردند و خاک کردند و گفتند این هدایت است. باورش سخت بود که این هدایت است. نبود هم, یکی دو روز بعد امدند و گفتند جنازه اشتباه شده.
چهارماه از رفتن هدایت می گذشت. روزی یکی از سیده های محترم امد پیشم. گفت فلانی مژده!
گفتم خوش خبر چی شده؟
گفت خواب هدایت را دیدم, گفت فرزند در راهم پسر است, نامش را بگذارید مهدی. روزی که مهدی ام به دنیا بیاید من هم بر می گردم!
گذشت تا روز تولد مهدی که خبر برگشتن هدایت امد.
از جنازه ای که چهارماه زیر افتاب و باران باشد که چیزی نمی ماند حتی اگر بدن رشید هدایت باشد. صورتی نمانده بود که دلمان ارام بگیرد به امدنش. اما لبخندی زیبا داشت که زیر ان یک دندان شکسته بود...
💐🌾💐
هدیه به شهید هدایت الله ثمرمند صلوات,,شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
❣به غیبت کردن خیلی حساس بود
می گفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید برای هر غیبت یک سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید شب این سنگ ها را بشمارید این طوری تعداد غیبتها یادمان نمی رود و سعی می کنیم تعداد سنگ ها را کم کنیم ...
#شهیدعلی_اکبر_جواد
@defae_moghadas2
❣
❣نمیخواهد شما خودتان را برای انقلاب فدا کنید، انقلاب راه خودش را می رود؛ شما خودتان را بسازید و اصلاح کنید.
#شهید_عباس_بابایی
@defae_moghadas2
❣
❣وقت هایی که بچه هایش تب می کردند
تا صبح بیدار می ماند و با دستمال خیس
پاشویه شون می کرد.
با بچه هایش نماز میخواند
و بعد از نماز رو به آن ها می کرد
و می گفت :
اولین دعاهایتان شهادت من باشد.
#شهید_روح_الله_سلطانی
@defae_moghadas2
❣
❣اکنون که فکر میکنم خداوند متعال لیاقتی به من داده است که خودم را شایسته این فیض نمیدانم مرا بر آن وامیدارد که خداوند را شکر گویم و او را سپاس بینهایت، چون نمیتوانم با این جوارح که به گناه آلوده است خالق را سپاس گویم که انسان را با این همه خطاکاری خلیفه خود در روی زمین قرار داده است، پس خداوندا معبودا! ای آنکه این فیض عظمی را نصیب این خاطی کردی تو را هرچند که نمیتوانم شکر میگویم، خداوندا، اکنون که تمام دردها و رنجهای این جهان بر من وارد شده، دردهایی که نشاًت گرفته از کم ایمانی است، دردهایی که از فراق و هجر معنوی به سراغ ما آمده است، دردهایی که از غم عزیزان از دست رفته است، دردها و ناتوانیهایی که نتوانستم تکلیف خود را ادا کنم، دردهایی که نتوانستم بر عهد و پیمان روز الست بایستم، خداوندا، تمام اینها اکنون بر من سنگین و گران آمده، خداوندا، فقط میتوانم بیاد تو کمی آنها را تسکین دهم، خداوندا، فقط خودت زیر این بال شکسته از گناه را بگیری و ما را رهنمون سازی در حالات ضعف نفس.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: سعید کرمی
تاریخ ولادت: ۱۳۴۸/۱۱/۲۲
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۴/۷
محل شهادت: ارتفاعات قِشِن ماووت
نام عملیات: نصر چهار
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده
🌹حاج موسی رانندگی را به صورت تجربی آموخته بود، راننده خوبی هم بود. به خاطر مسئولیتش در تدارکات و رفت و آمد زیاد، همیشه یک ماشین در اختیار داشت و کارها را انجام می داد. تا اینکه از فرماندهی دستور آمد که پاسدار هایی که گواهینامه ندارند، باید گواهینامه بگیرند، در غیر این صورت استفاده آنها از ماشین های دولتی شرعاً جایز نیست.
تا این دستور آمد، دیگر حاج موسی رانندگی نکرد. اگر می خواست جایی برود، به یکی از بچه ها که گواهینامه داشت می گفت تا او را ببرد.
هرچه می گفتیم در جبهه که نیاز به گواهینامه نیست، شما که بلد هستید قبول نمی کرد. می گفت دستور، دستور است. وقتی گفتند بدون گواهینامه حق رانندگی ندارید، از لحظه دستور باید فرمان اجرا شود.
بعد هم از اول با اصول و قواعد آموزش دید، امتحان داد و گواهینامه اش را گرفت.
#شهید_حاج_موسی_رضازاده
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣بسه دیگه چقدر میخورید! مردم خسته شدن!😔
#هفته_دفاع_مقدس
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣یاد شهدا در کلام سردار شهیدحاج منوچهر(محمدباقر) رنجبر
🌹کلامی کوتاه از شهید حاجمنوچهر رنجبر در مورد شهید حاج مجید سپاسی .
#سردار_شهید_حاج_منوچهر_رنجبر
@defae_moghadas2
❣
❣ با سید باقر برای زیارت امام رضا به مشهد می رفتیم. شب در یکی از شهر های مسیر ماندیم. شب نیمه شعبان بود. سید باقر گفت امشب شب زنده داری مستحب است ییا بریم مسجدی پیدا کنیم.
رفتیم تا مسجد المهدی(عج) ان شهر را پیدا کردیم. درش بسته بود. در زدیم. خادم امد. سید باقر گفت مگه امشب اینجا احیا نیست؟
خادم گفت نه. ما از این رسما نداریم.
سید گفت پس بزار ما دو نفری احیا بگیریم.
خادم گفت نمیشه. شبا در مسجد بسته است.
سید گفت پس یه زیلو بده پشت در بشینیم. سحر پس می دیم.
به این راضی شد و گلیمی به ما داد. گلیم را پشت در انداختیم و سید باقر با آن نوای مخلصانه و عاشقانه شروع به خواندن مناجات کرد.
نیمه شب بود. سر چرخواندم. دیدم. جمعیت زیادی پشت سر ما نشسته و همراه با مناجات سید باقر دعا می خوانند و اشک می ریزند..
🌺🌸🌻
هدیه به شهید سید محمدباقر دستغیب صلوات..
@defae_moghadas2
❣
❣دختربچه بودم روز عاشورا بود، برای دیدن تعزیه رفته بودیم. رسید به صحنه تیر خوردن گلوی حضرت علی اصغر، احساس می کردم از دستان بازیگر امام حسین خون می چکد. فریاد و گریه ام بلند شد. فریاد می زدم چرا ایستادید، چرا هیچ کس امام حسین را یاری نمی کند، مگر خون جاری را نمی بینید...
خانم های اطراف از شیرین زبانی ام می خندیدند من گریه می کردم.
یکی از آنها گفت اصلا خودت اگر پسر داشتی می فرستادی برای کمک امام حسین، با گریه گفتم آره... می فرستادم.
سال ها بعد پسر بزرگم عبدالرضا و پسر کوچکم عبدالرسول فدایی امام حسین شدند.
🌹پسر بزرگم عبدالرضا ۱۶ سال داشت. در پله های منزل دایی اش نشسته بود و بی اختیار و بی دلیل اشک می ریخت. پرسیدند چی شده!
با گریه گفت می گویم، باور نمی کنید، من دارم جوشش خون حسین را می بینم!
گفتند اینجا کجا کربلا کجا، عاشورا کجا...
گفت اما من از همین جا دارم، جوشش خون حسین را می بینم، خون حسین را که می بینم، توان کنترل اشکم را ندارم و بی اراده من می بارد!!!
🌹آماده می شد به جبهه برود. گفت مادر احتمالا شهید می شوم، یک وقت گریه و زاری نکنی دشمن شاد شود!
دو سه هفته از رفتنش می گذشت. خواب دیدم، صدای عبور دسته عزاداری می آید. رفتم. خانمی به من نزدیک شد، نامه ای به دستم داد و گفت امام زمان این نامه را دادند امضا کنی. امضا کردم. گفتند در این عمارت با شما کار دارند. رفتم. مثل بهشت بود. دیدم عبدالرضا زیر سایه درختی، خوابیده است، چهره اش نورانی بود و لباسی زیبا به تن داشت. گفتم از این لباس برای برادرت هم می اوردی، گفت به وقتش...
صبح روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
پیکر سید عبدالرضا و ۱۱ شهید دیگر عملیات آزاد سازی آبادان را به ساختمان سپاه شیراز آورده بودند. پشت بلندگو من را صدا زدند برای دیدن سید رضا بروم. نرفتم. رفتم کنار بلندگو فریاد زدم؛ من از مادر وهب کمتر نیستم... چیزی را که در راه خدا دادم، حتی نمی خواهم ببینم.
پدرش رفت، تا پیکر سید عبدالرضا را دید، گفت پسرم فدای علی اکبر امام حسین...
👆 برش هایی از کتاب گروه مقاومت
🌹🌷🌹🌷
هدیه به شهیدان سید عبدالرضا سجادیان ،،
@defae_moghadas2
❣
❣من شهید شدم
تا راه کـربلا باز شود
و شما در فردایی شیرین
در حرم امام حسین علیهالسلام
به یاد شهدا (باشید) و به یاد شهدا بگریید
#شهید_محمدعلی_فتاحزاده
@defae_moghadas2
❣
❣دوازده، سیزده ساله بود. سن پدرمان بالا بود، دیگر نمی توانست کار سنگینی مثل نجاری بکند. رفت پی قالی بافی و فرش فروشی.
مغازه و کارهای نجاری یک جا افتاد روی دوش احمد، نگذاشت آب از آب تکان بخورد. تنهایی مغازه را سر پا نگه داشت. مشتری ها کم نشدند. درس هم می خواند، کار هم می کرد.
#شهید_احمد_کاظمی
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده
🌹پدرم، حاج موسی، برایم ماشینی خریده بود. من هم مثل خودش دائم الجبهه بودم. هر وقت به اهواز می آمدم، ماشین را روشن می کردم که باطری اش خراب نشود. آن بار وقتی خواستم ماشین را روشن کنم، متوجه شدم بنزین ندارد. به پدرم گفتم هروقت بیرون رفتی برای من بنزین بخر. گفت چشم.
به نماز ایستاد. یک لحظه متوجه ماشین سپاه که دست پدر بود افتادم. فکری به ذهنم رسید. پول سه لیتر بنزین را روی داشبورد ماشینش گذاشتم و سه لیتر بنزین از ماشینش کشیدم و در ماشین خودم ریختم و روشنش کردم. تا صدای روشن شن ماشین را شنید آمد. برافروخته بود. گفت: از کجا بنزین آوردی؟
گفتم از ماشین شما کشیدم، پولش را گذاشتم!
بلافاصله محکم کشید توی گوشم. اولین و آخرین بار بود که طعم کشیده پدر را می چشیدم. گفتم مگر چه کار بدی کردم که من را می زنی؟
گفت: فکر کردی پولش را گذاشتی حلال شد؟ این بیت المال است، مال 36 میلیون نفر است، شاید یکی از آنها راضی نباشدبنزینش را با پول عوض کند! آن وقت تو به خودت اجازه می دی از بیت المال استفاده کنی و پولش را بگذاری!
#شهید_حاج_موسی_رضازاده
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ شهید مزرجی به شهید شوشتری گفت ما امشب نمیتوانیم از اروند عبور کنیم ... شوشتری گفت ... ما وارد آب میشویم تا ...
@defae_moghadas2
❣بدون شرح
ایثار به تمام معنا
بسیجی دیده بیدار عشق است
بسیجی پیر میدان دار عشق است
@defae_moghadas2
❣
❣بهجای پیشدبستانی به بهشت رفت🌷🕊
چهار سال پیش #شهید_محمدطاها اقدامی کیفش را بسته بود تا فردا پیشدبستانی برود؛ اما شیطان تجزیهطلب در رژه ۳۱ شهریور اهواز، آمد بالای سر مادرش که طاها را محکم بغل کرده بود، تیر خلاص زد و طاها در خون غلتید. اسم #طاها_اقدامی هیچ وقت ترند نشد؛ اما اشکهای پدر و مادرش یک لحظه بند نیامده است...
پر از حرف های ناگفته...😔
#هدیه_به_روح_شهداء_و_شهدای_مدافع_حرم_آل_الله_صلوات💐🕊
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ «قصه بابا»،
را کیا یادشون هست..؟!
🔹 سرود ماندگار بچه های آباده
بنام "مادر برام قصه بگو"
که همه بچه های دهه ۶۰ ازش خاطره دارند
و یاد آور سالهای تلخ و شیرین
جنگ ۸ ساله ایران و عراق است.
◇ روایتی زیبا و نوستالوژیک
از درد دل یک فرزند شهید با مادر
و یادآوری خاطراتش از پدرشهیدش است.
◇ این بار «قصه بابا» را به روایت تصاویر ماندگار
از زمان، دوران دفاع مقدس، ببینیم.
🌷چهل وسومین سالگرد دفاع مقدس گرامیباد🇮🇷
#دلتنگی_فرزندان_شهدا
#دفاع_مقدس
@defae_moghadas2
❣
❣به خدا قسم اگر مرا در آتش افکنند و مرا تکه تکه نمایند دست از امام بر نخواهم برداشت و همیشه با منافقین سر ستیز داشته و تا آنجایی که قدرت در بدن داشته باشم آنها را سرکوب میکنم. ما طاقتمان برای شرکت در عملیات سر رفته است و داریم بیتابی میکنیم. آیا ما از همه لحاظ آمادهایم؟! آیا نیتهایمان و اعمالمان را نیز خالص نمودهایم؟! و با خودمان نیز تسویه حساب نمودهایم؟! بیائید نیت هایمان را پاک کنیم و با خودمان تسویه کنیم...
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: جهانسوز(امین)معماریان
تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۱/۳
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱/۱۹
محل شهادت: ارتفاعات لَری
@defae_moghadas2
❣
❣شما اگر می خواهید به من خدمتی کنید گهگاهی به یادم بیاورید که من همان محمد علی رجایی فرزند عبدالصمد ، اهل قزوینم که قبلا دوره گردی می کردم و در آغاز نوجوانی قابلمه و بادیه فروش بودم. وهر گاه دیدید که در من تغییراتی بوجود آمده و ممکن است خود را فراموش کرده باشم همان مشخصات را در کنار گوشم زمزمه کنید. این تذکر و یادآوری برای من از خیلی چیزها ارزنده تر است.
#شهید_علی_رجایی
@defae_moghadas2
❣
❣داستان جالب پوتینهای شهید قربان اکبری ، پای اسیر عراقی ...*
*💐 بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین*
*وقتی سوسنگرد آزاد شد ، اسرای عراقی را به طرف اتاق فرماندهی میبردیم . به آنها دستور دادیم برای ورود به اتاق فرماندهی کفشهایشان را از پا در آورند . در بین آن همه پوتین یک جفت پوتین تعجب مرا بر انگیخت ...*
*روی لبهی داخلی پوتینها نوشته شده بود : " قربان اکبری " خیلی سریع موضوع را با برادران پاسدار در میان گذاشتم و آنها صاحب پوتین را صدا زدند ...*
*وقتی از اسیر عراقی پرسیدیم : چرا روی کفشهایت نام ایرانی نوشتهای ؟؟ در جواب گفت : این کفشهای یکی از بسیجیهای شماست و من آن را از پای او در آوردام ...*
*وقتی این حرف را زد به رگ غیرت ما بر خورد و خواستیم یقیهاش را بچسبیم ولی او ادامه داد : او فرد شجاعی بود و موقعی اسیر شد که هیچ گلولهای در اسلحهاش نداشت و مرتب فریاد میزد : " الله اکبر " وقتی او را گرفتیم افسر بعثی با کتک به جانش افتاد و او در حالی که همچنان کتک میخورد به عکس صدام که روی خودروی جیپ بود آب دهان انداخت ...*
*بعثیها در دادگاهی صحرایی او را همراه 9 نفر دیگر تیرباران کردند و فقط به پیکر قربان اکبری حدود 30 تیر شلیک نمودند و من از آن همه شجاعت متحیر شده بودم ، پوتینهایش را به یادگار از پایش درآوردم و پای خودم کردم ...*
*ما بر اساس آدرسی که اسیر عراقی داده بود ، پیکر مطهرش را کشف نمودیم ...*
*🌷 شـهـیـد قـربـان اکـبـری*
*نام پدر : علی محمد*
*تاریخ تولد : 1340/3/2*
*تاریخ شهادت : 1359/8/28*
*محل شهادت : در نبرد تن به تن با کفار بعثی در روز تاسوعا در کربلای سوسنگرد بشهادت رسید*
*طول مدت حیات : 20 سال و 6 ماه و 4 روز*
*مزار مطهر : شهر ترکالکی ، گلزار شهدای محمدابن زید(ع)*
*🌼 شـادی روحـش صـلـوات*
*📰 ماهنامهی آشنا / شماره 137 / اسفند 1385 / داستان یک جفت پوتین*
*🌻 داستان ارسالی از طرف : محمدحسین اکبری (برادر شهید)*
@defae_moghadas2
❣
❣گذری در گلزار شهیدان
دلم گرفته بود. از فراق یاران. از دوری لالهها. دل است دیگر. کارش همین است. گاهی می گیرد. گاهی بهانه گیری می کند. نمی دانم شایدم درد جاماندگی است. میترسد آخر بمیرد و شهید نشود و از یارانش دور بیوفتد. گویا این بار هم بهانه گرفته بود. بهانه سایت خیبر و تپه عرفانش. بهانه هور و شلمچه. فاو و اروند. بهانه فکه و طلائیه. دستم از تربت پاک یارانم کوتاه بود تا به زیارتشان بروم و بهانه دل برگیرم. دنبال مرهمی بودم تا روح غمگینم را آرام کنم. بهترین جا گلزار شهیدان بود. چون ساکن شیراز بودم به سراغ گلزار شهدای شیراز رفتم. عرض ادب کردم و سلامی دادم. اذن دخول گرفتم و پای در حریمشان گذاشتم. در میانشان قدم زدم. نگاهی به سنگ مزارشان و نگاهی به صورت زیبا و معصومشان داشتم. اما چیز عجیبی بود. خیلی عجیب. انگاری همشان را میشناختم. آشنای آشنا بودند. هرچند در هنگام رزم در کنارشان نبودم. آخه آنها شیرازی بودند و من بهبهانی. آنها بچههای لشکر فجر بودند و المهدی. من لشکر ولیعصر بودم و امام حسن. اما انگاری سالهاست که آنها را میشناسم. فرقی با همرزمان شهیدم نداشتند. تنها فرقی که داشتند اسمشان بود. اما همه در یک نام مشترک بودند. نام زیبای شهید. در کنارشان آرامش پیدا کرده بودم. دل گرفتهام شاد شده بود. بهانه دلم گم شده بود. فضای نورانی و معنوی گلزار کار خودش را کرده بود. از قدم زدن در کنارشان لذت میبردم و خسته نمیشدم. دوست داشتم ساعت ها در کنارشان بمانم. به کنار تربت پاک شهیدی رسیدم. امام رضاییاش میخواندند. نامش امام رضایی نبود. اما چون تذکره زیارت امام رئوف را به خیل مشتاقان زیارتش داده بود به شهید امام رضایی شهرت یافته بود. نامش سید کوچک موسوی بود. او سردار جانبازی بود که حتی یک برگ کاغذ به عنوان پرونده جانبازی در بنیاد جانبازان نداشت. خودش گفته که میخواهم اگر قرار است پروندهای بعداز پرونده پاسداریم تشکیل شود پرونده شهادتم باشد. شد آنچه را که میخواست. دومین پرونده مجاهدتش پرونده شهادتش شد. کرامات زیادی داشت و تذکره زیارت امام رضا (ع) یکی از کراماتش بود. کافی است نام مبارکش را در اینترنت جستجو کنید و کراماتی را که خود کرامت یافتگانش نوشته اند ببینید. از او خواستم که دعا کند عاقبت من هم ختم به شهادت شود. به راهم ادامه دادم تا به قطعه شهدای گمنام رسیدم.
اما گمنام؟ کدام گمنام؟ گمنام یعنی چه؟ مگر شهید هم گمنام میشود؟
من هرچه دیدم شهرت بود و خودنمایی. آنها فقط نام دنیایی خود را گم کرده بودند و نام شهید را برای خود برگزیده بودند. شاید آن هم خواست خودشان بوده تا مانند مزار مادر، بی نام و نشان باشند. اما کافی بود کمی کنارشان بنشینی تا هم خودشان را معرفی کنند. هم بگویند چه بر سرشان آمده است. از تیر و ترکشهایی که بر بدنشان نشسته. تا سالهایی که دور از چشمان مادر در زیر آفتاب سوزان تابستان و سرمای زمستان و در زیر باران خوابیده بودند. صلواتی به روح پاکشان فرستادم و از کنارشان گذشتم.
دیگه کاملاً آرام شده بودم و تسکین پیدا کرده بودم. آنها خوب مهمان نوازی کرده بودند. شما هم اگر دنبال آرامش میگردید حتماً سری به گلزار شهدای شهرتان بزنید. کافی است دستتان را دراز کنید تا آنها دستتان را بگیرند. در میانشان قدم بزنید و در کنار یکی از آنها بنشینید. درد دل کنید و حاجت بخواهید. مطمئن باشید دست خالی برنمی گردید. آنها رسم مهمان نوازی را خوب بلدند.
✍حسن تقی زاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣پدر پنج شهید دفاع مقدس( شهیدان افراسیابی) در زمانی که آخرین فرزندش را به خاک میسپردند، تقاضا کرد یک بار دیگر فرزندش را ببیند. وقتی کفن را باز کردند او خطاب به آخرین فرزند شهیدش گفت؛ به آقا اباعبدالله سلام برسان و بگو عذر میخواهم اگر دیگر پسری ندارم تقدیمت کنم🥺.
گفت: شما در کربلا تمام عزیزانت را در راه خدا دادی😭🌷🌷🌷🌷🌷
@defae_moghadas2
❣
🍀🌺🍀🌺🍀
فقط یک طلبه بود و...
یه ساعت مانده بود به عملیات طلبه دوست داشتنی و متقی گردان تخریب شهید سید محسن کشفی با دوستان مطایبه و شوخی میکرد و عجیب نور بالا می زد انگاری ی پروژکتور پر قدرت روی سر و صورتش پرتو افشانی می کرد 😭
رفتم کنارش و گفتم سید بوی الرحمان میدی ، بابا نور بالا کمتر بزن کور شدیم ، راستی این لامپ هزار وات را از کجا خریدی آدرسشو بده منم برم بخرم😭
با همان متانت و بردباری و همان لبخند ملیحی که بر لب داشت گفت برادر ما رفتنی هستیم و تو این عملیات شهید میشم لامپ من بعد از شهادت برای تو 😭
گفتم ای بابا ندانسته غیب میگی اصلا کی گفته شما توی این عملیات شرکت میکنی؟؟
با تبسمی خاص گفت فلانی، آنکه صلاح دانسته حکم ماموریت من رو امضاء کرده برو پی کارت و کمتر اذیتم کن بزار همین ساعات آخر هم از خدا غافل نشیم و اذکار و ادعیه ها را بخونیم و توشه آخرت بچینیم
😭
شیطنتم گل کرد و گفتم راستی سید ترا جدت آن دنیا حوریان را خیلی اذیت نکن زشته آنوقت میگن حریصی و...
جمله ای گفت که هنوز که هنوزه بعد از گذشت حدود ۴۰ ساله تو گوشم زنگ میزنه، با اخلاص تمام که براحتی میشد از چهره اش خوند گفت :حوری ارزانی خودت من فقط خدا را میخوام و رضایتش برام از هزاران هزار بهشت ارزشمندتره . 😭
...و گفت فلانی اگر عشق حوری موری و بهشت داری و میخوای با شهادت به آنها برسی بدون که تو خسرانی و بدجوری ضرر میکنی .😭
عشق اول و آخر فقط خدا خدا و خدا و صد البته عشق به حضرت زهرا که مادر سادات است و رویت جمال منورش بهشت حقیقی من است 😭
و این سید جلیل القدر در عملیات قادر در ارتفاعات گزیل پاوه دست در دست خورشید و رقص کنان رهسپار علی علیین شد و رفت تا سر بگذارد بر دامن مادرش زهرای اطهر 😭
جمال منور شهداء صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#هفته_دفاع_مقدس
#ارسالی_مخاطب
@defae_moghadas2
☘🌺☘🌺☘🌺