❣خواستگاری که آمد، نه سربازی رفته بود، نه کار داشت. خانوادهام قبول نکردند. گفتند: سربازیات را که رفتی و کار پیدا کردی، بیا حرف بزنیم. دو سال طول کشید. آنقدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضیشان کرد. کمی بعد از ازدواج، با قانون قد و وزن معاف شد؛ بس که لاغر بود و قدبلند. توی سازمان انرژی اتمی هم مشغول شد. مهریه را خانوادهها گذاشتند؛ پانصد تا سکه. ولی قرار بین من و مصطفی چهارده تا سکه بود. بعد از ازدواج هم همه ی سکه ها را بهم داد. مراسم عقد و عروسی را خانه ی خودمان گرفتیم؛ خیلی ساده.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
@defae_moghadas2
❣
❣ #طراح_زبده
🌷فرید همیشه در حال شناسایی مناطق بود. هر بار که به نقشههای دشمن پی میبرد، سعی در خنثی کردن آنها داشت. یکبار به سنگر آمد و گفت: «نیروهای دشمن خاکریزهای مثلثی شکل تشکیل دادهاند. این طرح جدیدی است که آنها اجرا کردهاند. ستون دشمن با کوچکترین عکسالعملی نیروهای ما را محاصره میکند. ما باید قبل از حمله، لودرها و بولدوزرها را به یک ستون آرایش دهیم.
🌷....بعد از زدن خاکریز انحرافی، دستگاهها را خاکریز به خاکریز به جلو هدایت میکنیم تا به نزدیک آنها برسیم. آن موقع کار بچههای رزمنده شروع میشود.» صدای تحسین نیروها در فضا پخش شد. خاکریزها را در شبهای پیش شناسایی کرده بودند. با این نقشه فرید، میتوانستند به جنگ دشمن بروند. حملهها و نقشههای فریدنیا بینظیر بود؛ جهادگری که تلاش میکرد تا به هدفش که برتری اسلام بود برسد.
🌹خاطره ای به یاد جهادگر شهید فرید فریدنیا
@defae_moghadas2
❣
❣عادت داشت اگر یک روز خانه نمیآمد حتماً فردا با یک دسته گل به دیدن همسرش میرفت..
به همسرش گفته بود: تو عشقِ اولم نیستی؛ اول خُدا، بعد سیدُالشهدا، بعد شُما...❤️🍃
#شهید_حمید_سیاهكالی_مرادی
@defae_moghadas2
❣
❣نکتهای از خاطرات همسر سردار شهید حاج اسماعیل دقایقی فرمانده لشکر ۹ بدر
«صبح شهادت»
گفتم:
کاش دستی، پایی میدادی تا پیشم میماندی!
لبخندی زد و گفت:
اگر سر بدهم چه؟
ما فقط سر بدهیم تا از پای بنشینیم!
و رفت.....
حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣حکایتی از دلاورمردیهای فرمانده شهید صفر احمدی
شهید صفر احمدی وقتی فهميد دشمن تا نزديكی های شوش پيش تاخته و زير آتش دشمن است، به اتفاق جمعي از همرزمانش، در كنار كرخه و 3 كيلومتری شهر شهيدان گمنام، به دفاع از كيان اسلامی پرداخت.
🔺 به گزارش خبرگزاری بسیج شوش؛ در چنین شبی در سال ۶۲ اولین عملیات آبی خاکی نیروهای رزمنده ایران برای تصرف جزایر مجنون و جاده بصره بغداد به قصد تحت فشار قرار دادن شهر بصره از شمال انجام شد.
🔻ارتش عراق وجب به وجب خاک جزایر را شخم زد ، ارتش عراق بیش از یک میلیون گلوله توپ را بر سر رزمندگان مستقر در جزایر فرو ریخت.
🔺یکی از فرماندهان شهید که اسمش الان در ذهنم نیست قبل از شهادت می گفت هرکس در خیبر و جزایر مقاومت کرد اگر در کربلا هم بود مقاومت می کرد.
🔻الخیبر مالخیبر و ما ادراک مالخیبر ، ماجرای مظلومیت ، شجاعت و مقاومت در خیبر را فقط خیبریها می دانند و بس ، سردار رشید سپاه اسلام شهید جوانمرد و دلاور آقا صفر احمدی فرمانده شجاع گردان خط شکن ابوالفضل هم در شب اول این عملیات بال در بال ملائک کشید و به آسمان عروج کرد.
🔺 سالها پیکر پاکش زینت بخش جزایر مجنون بود تا اینکه در دهه ۷۰ تفحص شد و به آغوش مام وطن بازگشت و در گلزار شهدای شوش آرام گرفت ، روح بلند و خدایی همه شهدا خصوصا شهدای عملیات غرور آفرین خیبر و بالاخص روح ملکوتی سردار شهید سپاه اسلام صفر احمدی شاد و قرین رحمت الهی باد.
🌹 یا لیتنا کنا معهم فنفوز فوزا عظیما
✍ حاصلی
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣شهید مدافع حرم حمید قناد پور که در بدو اسارت اینطور مورد شکنجه ی وحشیانه ی داعش قرار گرفت و سپس بشهادت رسید...
اگر فردای قیامت می توانید جواب همین یک شهید را بدهید تو انتخابات امسال شرکت نکنید... 😭
┄┅═✧☫ 🌹🇮🇷🌹 ☫✧═┅┄
@defae_moghadas2
❣
❣ از جبهه برگشت. یکی از پاهایش را روی زمین می کشید. گفتم چی شده؟
گفت هیچی. پشه لگد زده,فرار کرده!
بردمش داخل, نشست. با اصرار گفتم مادر پات چی شده؟
گفت مجروح شدم. چند روزی اصفهان بودم, چند روزی هم شیراز. دکتر گفته استراحت مطلق!
تازه بعد از ترخیص از بیمارستان فهمیدیم مجروح شده. این مجروحیت مدتی خانه نشینش کرد,کارش شده بود حفظ حدیث.
پاییز سال ۶۲ بود که از جا بلند شد تا برگردد جبهه.
گفتیم کی میای؟
گفت ان شاالله برای سالگرد محمد حسن!
گفتم چقدر دیر, هنوز که چهارماه مانده!
گفت مادر, تو چهارتا پسر داری, دو تاش را بده در راه خدا, محمد جواد و محمد حسین هم باشه برای خودت!
گفتم پاشو پسر, از این حرف ها نزن, ان شاالله که سالم بر می گردی.
خداحافظی کرد و رفت.
نوروز سال ۶۳ بود.برای سالگرد محمد حسن اماده می شدیم. تعدادی از اقوام برای مراسم مهمان خانه ما بودند. نماز صبح را خواندم. دیدم محمد جواد با صدای بلند قران می خواند, صورتش بر افروخته بود. گفتم مادر ارام تر, مهمان ها خواب هستند. گفت من می روم اش و نان بگیرم. همه را بیدار کنید تا بیایم.
وقتی امد, همسرم را برد توی حیاط چیزی به او گفت. همسرم امد, قاب محمد محسن را برداشت و برد گذاشت کنار قاب محمد حسن و گفت, محسن هم به حسن پیوست!
دلم ریخت. به قرانی که دستم بود خیره شدم. گفتم محسنم فدای علی اکبر حسین.
دوستش که شاهد شهادتش بود می گفت اخرین جمله های محسن قبل از شهادت این فراز از دعای شعبانیه بود که می خواند و به سمت دشمن می رفت الهی هب لی کمال الانقطاع الیک...
🌹🇮🇷🌹
هدیه به شهید محمدمحسن روزی طلب صلوات، ،شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣