🌺🍃اولین سلام✋ صبحگاهی
تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج ✳
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدیّ یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن یا امامَ الاِنسِ والجانِّ سیِّدی و مولایَ ! الاَمان الاَمان...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
التماس دعا
روزتون مهدوی✳صبحتون بخیر
@defae_moghadas2
🍂
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#شهادت می دهند
اما به "اهل درد"
نه بی خیال ها
فقط دم زدن از #شهدا افتخار نیست
باید
زندگیمان حرفمان نگاهمان لقمه هایمان رفاقتمان بوی شهدا را بدهد
عطر بندگی خالص برای #خدا
سرباز خدا که شدی
شهیدی
#التـــماس_دعا
Defae_moghadas2
🍃🌷🍃🌷🍃
🍂
🔻 نوشته یک دوست از
شهید مصطفی بختیاری
سلام علیکم
من از مصطفی بختیاری چه چیز می توانم بگویم، مصطفی بچه مخلص و بی ریاء و دوست داشتنی بود، همیشه دوست داشت در کارهای سخت یار و یاور دیگران باشد، مهم نبود که کمک می خواستی یا نه بقدر استنباط اش از نیاز به یاری ات می آمد، باطنی به زیبایی یک مومن مخلص داشت ولی هرگز همچین ادعایی در وجودش نبود، کافی بود چند روزی در کنارش زندگی میکردی غذا می خوردی با او هم کلام می شدی باهم در کاری سهیم می شدید آن وقت با تمام وجود مصطفی را درک می کردی، کارهایش زیبا و معنوی بود ولی رنگ و بوی از ریا در آن یافت نمی شد، از آن دسته آدم هایی نبود که زود از او خسته شوی!
حتی بچه محل هایش نمی توانستند به عمق وجود معنویش پی ببرند، علاقه وافری به مقدمات نماز داشت عاشق اذان گفتن بود و وقتی به اذان می ایستاد باصدایی حزین و سوزناک و آرم که دل را به سوی خدا میکشید اذان می گفت، می شد در اذان اش عمق بندگی او را نسبت به معبود اش درک کرد، علاقه عجیبی به غروب آفتاب داشت و همیشه در این هنگام تلاش می کرد بدور از توجه دیگران با خود خلوت کند، در کارها مصمم و با اراده بود، و تلاش داشت که نظم و دقت را در تمامی امور محوله در صدر برنامه های خود قرار دهد، اشتباهات خود را فراموش نمی کرد تا روزنه تکرار را بر رویشان ببندد ولی مصر بود که خطاهای دیگری را بیاد نیاورد،
👇👇
یک روز توی شطعلی رفته بودیم تراده سواری، توی هر تراده (قایق های محلی) سه نفر جا می گرفت دونفر در دوسر قایق و یکی در وسط می نشست دیماه سال 64 زمستان سردی در منطقه شطعلی تجربه می کردیم و در منطقه آموزشهای مختلفی را می گذراندیم، شبها در آن هوای سرد تا نزدیک صبح غواصی و صبحها تقریبا" از ساعت هفت و نیم یا هشت تا ظهر پارو کشی و برد کشی، وقتی بر می گشتیم کت و کولمان بریده بود، دو سه تا پیر مرد از اهالی ملاثانی در گروهان ما بودند که در امور جاری تدارکات همکاری ارزشمندی داشتند،
وقتی شب بر می گشتیم باید در آن هوای سرد، اول دوش می گرفتیم و لباسهای غواصی را آب میزدیم بعد به سنگر می رفتیم، زمانی که وارد سنگر می شدیم واقعا"با دیدن قابلمه لوبیای داغ و چای شیرین و ظرف خرما تمام سرما و خستگی آموزش از تن مان بیرون می رفت، همیشه مصطفی با اینکه عضو کادر گروهان بود بعد از تمام شدن آموزش زود تر از نیروهای دیگر به عقب بر می گشت تا در تهیه تدارکات کمک حال پیرمردهای گروهان باشد، او نیز علاوه بر مسئوليتي که داشت مثل همه ما در فعالیتهای آموزشی بسیار سختکوش و فعال بود و با توجه به فعالیتهایش مانند بقیه بچه ها سخت خسته می شود ولی آنجا که هریک از ما به دنبال این بودیم که زودتر به سنگر برسیم و استراحت کنیم، او زودتر برمیگشت تا در تهیه تدارکات کمک حال پیرمردهای گروهان باشد، عمق این ایثار بی منت و ریا را زمانی می توانستی ببینی که نیمه های شب در سرمای خشک شطعلی از تمرین غواصی باز میگشتیم و او مثل همیشه زودتر برگشته بود و وقتی در حال دوش گرفتن بودی اجازه می گرفت و در سرمای شب که انگشتان دستها از شدت سرما بسته نمی شد، لباس غواصی ات را می شست،
مصطفی فرشته ای بود گمنام در گروهان امام حسن(ع) روح اش شاد یادش گرامی و عزتش مستدام
داریوش یحیی
@Defae_moghadas2
❣