eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
839 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
غیبت یادم هست علی چهارده یا پانزده ساله بود. توی منزل بحثی شد و کار به بدگویی در مورد یکی از همسایه ها رسید. در همین گیر و دار بود. که علی با لباس خانه به حیاط رفت و شروع کرد دوچرخه بازی اون هم در وسط زمستان‌های آن موقع تهران! پدر و مادر آمدند تو حیاط که علی جان بیا تو بیرون خیلی سرده مریض میشوی علی گفت شما غیبت میکنید تا وقتی غیبت میکنید، من توی خانه نمی آیم. خلاصه این قدر پافشاری کرد که پدر و مادرم گفتند باشه بیا ما دیگه ادامه نمی دهیم. وقتی من سن کمی داشتم، علی به من می گفت: وقتی در مورد مثلاً اصفهانی ها یا ترک‌ها جُک خنده دار تعریف میکنی چون در مورد همه اصفهانی ها یا تُرک ها صحبت کردی باید بروی از همه کسانی که اصفهانی یا ترک هستند حلالیت بطلبی به همین خاطر من یاد گرفتم هیچ وقت راجع به شهر خاصی بدگویی نکنم. می گفت: غیبت نکن، میگفتم غیبت نمیکنم راست میگویم می گفت چون راست میگویی غیبت است اگر دروغ بگی میشود، تهمت. ✅ این حرف‌ها برای زمانی بود که او هنوز مسجد را نشناخته بود و بنده هم سن کمی داشتم. 🔰شهید علی حیدری 📚کتاب بی‌خیال @defae_moghadas2
((خاطره شهید احمد مستعان)) شهید احمد 🌸مستعان یکی از شهدای بزرگوار مسجد حاج علوان اهواز بود که در عملیات های متعددی حضور داشت . شهید احمد مستعان قبل از عملیات فتح المبین و بیت المقدس عضو گروه اطلاعاتی قرار گاه نصرت بود . احمد 🌸جوان بسیار باهوش و چالاکی بود . من و احمد سال دوم و سوم دبیرستان با هم همکلاس بودیم احمد مستعان در تحصیل بسیار پرتلاش بود . او در رشته انسانی که آن موقع (رشته اقتصاد ) نام داشت نفر اول کنکور سراسری شده بود و عکسش را در روزنامه کیهان چاپ کرده بودند. من و احمد در عملیات فتح المبین در لشکر علی بن ابیطالب (ع) در یک دسته بودیم و بعد از مدتی احمد را به قسمت تدارکات لشکر بردند ولی سنگرهایمان نزدیک هم بود و همدیگر را زیاد می‌دیدیم آن موقع در خط بچه‌ها شب‌ها همدیگر را صدا می‌کردند تا نماز شب بخوانند. @defae_moghadas2
خاطره شهید احمد مستعان ادامه👇 یک روز صبح احمد 🌸با حالت پریشان از سنگر خارج شد و اعتراض کرد که چرا او را برای نماز شب، بیدار نکرده‌اند. من نزدیک رفتم و سعی کردم او را آرام کنم . من و احمد در عملیات فتح المبین در یک خط بودیم روز عملیات ، روبروی ما یک تیربارچی عراقی بود که آتش سنگینی روی خط ما انداخته بود و به بچه‌ها امان نمی‌داد. صدای بی سیم می آمد که شهید حاج🌸 اسماعیل فرجوانی (فرمانده گردان )به شهید 🌸دباغ( فرمانده گروهان) می‌گفت : جان مادرت شروع کن، همه شروع کردند و به جلو رفتند شما هنوز شروع نکرده‌اید و پشت سر هم قسم مان می داد تا ما پیشروی را شروع کنیم . بعد از چند دقیقه یکی از بچه‌ها که کارش آر پی جی (RpG )زن نبود آر پی جی را بلند کرد تا تیربارچی عراقی را بزند و چون نمی‌دانست چطور شلیک کند دستش را بر روی موشک آرپی‌جی قرار داد و موشک آر پی جی دستش را با خود برد و با شلیک او تیربارچی عراقی را زدیم و من همان جا بود که زخمی شدم و مرا به عقب آوردند. @defae_moghadas2
خاطره شهید احمد مستعان ادامه👇 وقتی به خط اولیه عراق آمدیم تا مرا سوار آمبولانس کنند دیدم احمد 🌸مستعان نگران و مضطرب بالای سر من ایستاده گفتم: احمد تو اینجا چه کار می‌کنی؟ گفت که نگرانت بودم نکند یک بار مثل🌸 پرویز صداقت فر شهید بشوی ، من به او گفتم تو برو من حالم خوب است و احمد مستعان رفت تا به بچه‌ها در عملیات کمک کند. راوی : حاج علیرضا موسفید برای شادی روح دو برادر شهید احمد و محمود مستعان صلوات @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣کــلام‌شهـــید 🌷 سردار شهیــد حاج اسماعیل دقایقی: قلم برنده‌تر از سلاح است و تا پشتوانه‌ی فرهنگی نباشد حتی مبارزه مسلحانه اثری ندارد. @defae_moghadas2
❣سالروز شـهـادت تنهاتربن سـردار سـر لشکر شهید سید محمدعلی جـهان آرا فرمانده سپاه خرمـشـهـر گرامـی بـاد.... 💐 🌹🌺 @defae_moghadas2
❣انا لله و انا الیه راجعون...🏴 شهادت سید مقاومت، دبیر کل حزب‌الله لبنان سید حسن نصرالله بر جمیع مسلمانان تسلیت باد. @defae_moghadas2
❣‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃 🌹ممکن است مدت زیادی در میان شما نمانم. 👤 شهید «سیدحسن نصرالله» در آخرین سخنرانی: 🔺ممکن است مدت زیادی در میان شما نمانم. 🔺ممکن است تمام سطح اول رهبری از جمله من کشته شوند. 🔺رویه‌هایی اندیشیده شده است تا در صورت وقوع این حالت فوق‌العاده آماده باشیم. @defae_moghadas2
❣سردار پرافتخار سرتیپ پاسدار عباس نیلفروشان مستشار سپاه در لبنان در حمله تروریستی رژیم سفاک صهیونی به همرزمان شهیدش پیوست. 📌روابط عمومی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: سردار پرافتخار، مجاهد و مهاجر فی سبیل الله " سرتیپ پاسدار عباس نیلفروشان" از فرماندهان پیشکسوت و جانبازان سرافراز دفاع مقدس و مستشار سپاه در لبنان در حمله تروریستی رژیم سفاک صهیونی در شامگاه روز جمعه ششم مهرماه به همرزمان شهیدش پیوست. مجاهدت های این سردار مجاهد در سنگر دفاع مقدس، جبهه مقاومت، امنیت کشور و دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام ترجمان ایمان، فداکاری و مجاهدت در راه امنیت کشور و آزادی قدس شریف بود. معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه، معاونت عملیات ستاد کل سپاه، ریاست دانشکده و پژوهشکده علوم دفاعی( دافوس سپاه)، آموزش و تربیت نیروی انسانی، از جمله مسئولیت های مختلف ایشان در لباس سبز پاسداری بوده است که در همه این مسئولیت ها موفق و سربلند بوده اند. @defae_moghadas2
"وقت انتقام" با دست ما به قعر جهنم سفر کنید @defae_moghadas2
❣🍃 امــامــ_زمــانــے🍃 🌸  » 🌷نماز خواندن در جبهه با لباس نجس و پشت به قبله 💠به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . .  امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند….. 🍃حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر بعد دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد.  ترکشی به سینه اش اصابت کرده بودو جای زخم را با دست فشار می داد. ✳️سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد . تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم.  گفتم برادر اسمت چیه؟جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به رو نداشت، زیر لب چیزهای می گوید.  فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم.   🌸مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد . ✨گفتم چرا دفعه اول چیزی نگفتی؟ گفت نماز می خواندم . 💠نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون… گفتم ما که رو به قبله نیستیم، تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه. ☘گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد.  گفتم نماز عصر را هم خوندی ؟گفت بله  گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را عوض می کردی، آن وقت نماز می خوندی.  ✨گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا. 💠گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات.. 🔴با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه!! ♻️در اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل! گفت: تا خدا چی بخواد. با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید… 🌟بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح نوجوان چطوره؟ گفتند شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و رفت….. 💥تمام وجودم لرزید. 🌺بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده:  🔵آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم! من می خواهم به تو پیشنهاد یک معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود ! 🔷من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو، 🌕 و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ بدون وضو  پشت به قبله  با لباس خونی  و بدن نجس خوانده ای از تو بگیرم… آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی…؟! 🍀🍀🍀🍀🌹🌹🌹🍀🍀🍀 📘خاطرات سردار شهید حسین همدانی ••💞🍃 🍃💞• @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣دستور داد سید علی به سردار حاجی زاده سوار لانچر کنید موشک، بشین اماده 🔸اثر فوق حماسی صادق۲ در پی حملات موشکی سپاه پاسداران به رژیم غاصب صهیونیستی این کلیپ زیبابه افتخار واقتدارشیر مردان ایران. @defae_moghadas2
❣👆 از راست شهیدان کدخدا و زارع 🌷قبل از عملیات کربلای 4 بود، نيروهای گردان امام حسین در حوضچه آموزش غواصي مي‌ديدند. حاج مهدي زارع و سيد محمد فرماندهان گردان با اينكه نياز به آموزش نداشتند و خودشان مربي بودند، هر شب تا صبح به همراه نيروها با لباس غواصي وارد آب سرد محل آموزش مي‌شدند. يك شب هوا خيلي سرد بود، ديدم سيد و حاج مهدي هم دارند لباس غواصي مي پوشند. ‌گفتم: «امشب نياز نيست شما وارد آب شوید. » از جواب آنها تنم لرزيد، گفتند: «امشب دو نفر نيروي جديد آمده، ‌مي‌خواهيم همراه آنها در آب باشيم كه احساس تنهايي نکنند و ناراحتی برای آنها پیش نیاید.» وقتي نيمه شب براي بردن آنها آمدم، ‌ديدم از سرما قدرت راه رفتن هم ندارند. هر دو با لباس غواصي مانند دو مجسمه روي زمين افتاده بودند. زير بغل آنها را گرفتم و پشت وانت سوار کردم و به عقب بردم. 🌹🌷🌹 هدیه به سردار شهید سید محمد کدخدا و حاج مهدی زارع صلوات- شهدای فارس @defae_moghadas2
❣عکسی پر معنا از مادر دو شهید در مصلای تهران 🔹️با تخت بیماری‌اش به همراه نوه‌هایش از مشهد آمده بود برای عرض تسلیت به رهبری @defae_moghadas2
❣روزى را نزديك خواهيم نمود كه اسراييل چنان بترسد و در فكر اين باشد كه مبادا از لوله سلاحمان، به جاى گلوله، پاسدار بيرون بيايد. باشد كه ما شبانگاهان بر سرشان بريزيم؛ همچون عقابان تيزپروازى كه شب و روز برايشان معنا ندارد و باشد آنجايى به هم برسيم كه با گرفتن هزاران اسير از صهيونيست‏‌ها به جهانيان ثابت كنيم‌ ما به اتكا به سلاح ايمانمان میجنگیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @defae_moghadas2
صاف مثل آیینه اصلاً زیر کار در رفتن در مرامش نبود. از کمردرد رنج می‌برد. اما هر روز در دو صبحگاهی گروهان که بعضی روزها به ده کیلومتر هم می‌رسید شرکت می‌کرد. شوخی کردن و بذله گویی با خونش عجین شده بود. همه چی را با شوخی رد می‌کرد. بچه‌ها عاشق همین مرامش بودند‌. همیشه خشابش پر بود از تکه‌های ناب شوخی. به موقع و بجا به هدف میزد. دل طرف مقابل با حرفش جلا پیدا می‌کرد. فرقی هم نداشت. فرد مورد نظرش فرمانده باشد یا دوستش. تکه مناسب را شلیک می‌کرد. حتی تازه‌ واردها هم از تکه‌انداختن هایش در امان نبودند. هیچ کس هم ناراحت نمی‌شد. از بس تودل برو بود و کلام دل‌نشینی داشت. با وجود کمردردش در کارهای دست جمعی پیش‌قدم بود. اما نمی‌دانم چطور شد که در آن شب رزم‌شبانه که قرار بود سی تا چهل کیلومتر پیاده‌روی کنیم آمد و گفت من کمرم درد می‌کنه. اجازه بده که من نیام. نمی‌دانم دغدغه عملیات را داشت که نکند این پیاده‌روی باعث شود کمردردش اوت کند و نتواند در عملیات شرکت کند. یا شایدم آنقدر درد کمرش زیاد بود که می‌دانست تحمل آن همه پیاده رفتن با تجهیزات را ندارد. هرچه بود اهل دروغ گفتن نبود. مثل آیینه بود‌. صاف و صادق. گفتم: من حرفی ندارم. اما دستور فرمانده گروهانه که همه باید شرکت کنند. مگر اینکه با خودش صحبت کنی. فرمانده گروهان برادرزاده‌ خودش حاج یدالله مواساتی بود. خوب با اخلاقش آشنا بود. می‌دانست که فرمانده در موقع کار و مأموریت عمو و برادرزاده و دوست برایش فرقی ندارد. اما با این وجود دل را به دریا زد و به سراغ فرمانده رفت. وقتی ناراحت و پکر برگشت پرسیدم: _ چی شد؟ فرمانده چی گفت؟ _ هیچی بابا. انتظار داشتی چی بگه؟ _ چرا مگه چی گفت؟ _ بهم میگه ببین عمو. اگه نمیتونی بیای پیاده‌روی صبح ساکِت رو بردار و برگرد خونه. با خنده می‌گفت. اهل برگشتن به خانه نبود‌. چفیه‌ای دور کمرش بست. حمایل تجهیزاتش را پوشید. اسلحه‌اش را روی دوشش انداخت و با ما همراه شد. با وجود درد کمر همه راه خودش را کشاند. عموعلی مواساتی باهمه شوخی‌ها، خنده‌رویی‌ها و درد و رنج‌ها روز بیستم دی‌ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج در جاده شهید صفوی شلمچه به همراه گردان فجر بهبهان زیر بمباران شیمیایی دشمن قرار گرفت. چهره شادابش سوخت و غرق تاول شد. تاول‌ها راه نفسش را بستند. آن آتش‌فشان خوش‌بیان خاموش شد و عاقبت با بدن سوخته و تاول زده شهد شیرین شهادت را نوشید و جاودانه شد. ✍ حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
❣ ۱۶ مهر ماه ، سی و هفتمین سالگرد شهادت حماسه آفرینان خلیج فارس، شهید نصرالله شفیعی از استان فارس و همرزمانش در نبرد با نیروی های متخاصم آمریکایی است. در پی تحرکات تنش آفرین آمریکا و هم پیمانان منطقه‌ای و جهانی او در خلیج فارس ساعت ۲۲ شب ۱۶ مهر سال ۶۶ ، نیرو‌های دریایی منطقه دوم نیروی دریایی سپاه در قالب ناوگروه ذوالفقار به نبردی مستقیم و رودرو به مقابله نیرو‌های آمریکایی پرداختند. درگیری بالگرد‌های آمریکایی با قایق‌های تندرو ایران در ۱۸ مایلی جزیره فارسی شروع شد. ۹ دریادل نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرماندهی سردار نصرالله شفیعی فرمانده عملیات قرارگاه نوح نبی با قایق‌های تندرو در این نبرد رودر رو شرکت داشتند. بعد از آنکه حدود دو ساعت قایق‌ها در غرب جزیره فارسی مشغول گشت زنی بودند، ناگهان هلی‌کوپتر‌های آمریکایی، که تا ۲۰۰ متری قایق‌ها نزدیک شده بودند، به قایق‌ها تیراندازی می‌کنند. بلافاصله نیرو‌های ایرانی به مقابله با آنان می‌پردازند. شهید شفیعی با یک موشک استینگر ، بالگرد آمریکایی را هدف قرار می‌دهد و بعد از سه ثانیه بالگرد در هوا منفجر می‌شود. بعد از آن ، قایق‌ها مورد هجوم مجدد و وسیع حدود ۵ فروند هلی‌کوپتر قرار می‌گیرند که همگی آنها مورد اصابت موشک قرار گرفته و آتش می‌گیرند. رزمندگان سپاه اسلام به داخل دریا پرتاب می‌شوند. هلی‌کوپتر‌های آمریکایی به مدت یک ساعت و نیم شلیک‌ها را ادامه می‌دهند. در این نبرد نابرابر نصرالله شفیعی، بیژن گُرد، غلامحسین توسلی، نادر مهدوی، مجید مبارکی، خداداد آبسالان و مهدی محمدی‌ها به فیض شهادت نائل آمدند. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چه‌گوارای ایرانی؛ به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید نادر مهدوی ✅ کانال خبری 👇 https://eitaa.com/joinchat/232980563Cee52e8c637
شهادت سردار رشید حاج حسین همدانی 🔸 سردار سرلشکر شهید حسین همدانی (ابو وهب) در سال ۱۳۲۹ در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود و در سن ۶۱ سالگی در سوریه به فیض شهادت نایل آمد. 🔹 سردار حاج حسین همدانی در همان ابتدای جوانی در صف مبارزان انقلابی درآمد و با حضور در محضر آیت الله شهید مدنی در همدان به مبارزه به رژیم شاهنشاهی پرداخت. 🔸 سردار حسین همدانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی پایه گذاری و تأسیس سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی استان همدان را آغاز و خود نیز به عنوان یکی از ارکان اصلی شورای عالی فرماندهی سپاه استان همدان، فعالیتش را آغاز کرد. 🔹 ۱۳ دی ۱۳۹۰ سردار حاج حسین همدانی به درخواست سردار قاسم سلیمانی و حکم سردار عزیز جعفری فرمانده وقت سپاه در سوریه حاضر شد. حاج حسین همدانی دلیل حضور ایران در بحران سوریه را با تعبیری از آیت‌الله خامنه‌ای پاسخ داده بود: عمق استراتژی ما سوریه است . 🔸 عصر ۱۶ مهر ۱۳۹۴ سردار حسین همدانی با همکارانش برای شناسایی به منطقه‌ای که دست تکفیری‌ها بود می رود که به کمین دشمن برخورد میکند و ماشینشان را به رگبار می بندند . سردار از ناحیه چشم و سر آسیب جدی دیده و ساعاتی بعد به فیض عظیم شهادت نایل می شود. @defae_moghadas2
❣حسین علاوه بر اینکه هم محلی ما بود و در مسجد و گروه مقاومت فعال بود، معلم قرآن ما در مدرسه راهنمایی «شهید ابوذر فیروزی» هم بود. زمان کلاس قرآن، میز و نیمکت‌ها را جمع می‌کرد یک زیلو کف کلاس پهن می‌کرد، روی زمین دور هم می‌نشستیم و قرآن می‌خواندیم. این روش درس‌دادن باعث شده بود ما درس قرآن را خوب بفهمیم و به این درس علاقه‌مند باشیم. بعد از مدرسه، حسین با دوچرخه‌اش منتظر من ایستاده بود، من را هم به خانه می‌رساند. 🌹فرزندمان تازه به دنیا آمده بود. یک روز سحر، عموی حسین از شهرستان به منزل ما آمد. حسین برای نماز صبح به مسجد رفته بود. وقتی آمد، عمویش شاکی شد که چرا این وقت شب، همسرت را با این نوزاد تنها گذاشته و به مسجد رفته‌ای؟ گفت: عمو جان امام فرموده‌اند مساجد سنگر هستند، سنگرها را خالی نگذارید، می‌روم که حرف امام زمین نماند! همین هم بود و سعی می‌کرد هر سه نمازش را در مسجد به جا بیاورد. دائم الوضو بود، همیشه ورد زبانش یاد خدا بود و ذکر «إِلَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ» را زیاد تکرار می‌کرد. خیلی به بحث انفاق اشاره می‌کرد. خودش دفترچه‌هایی درست کرده بود و از میان اهالی مسجد و محل، مبالغی را جمع می‌کرد و بین فقرایی که می‌شناخت تقسیم می‌کرد. @defae_moghadas2
❣حميد جان اگر از وضع جبهه خواسته باشید: آدمي هنگامي که از پل کرخه به این‌طرف يعني جبهه می‌آید حرف و موضوع، فقط خداست و بس. ولي بر خلاف آن از پل کرخه به آن طرف که می‌رویم همه‌اش حرف از پول و ماديات و غيره است. چه جايي از اينجا بهتر که هیچ‌گونه حرفي از پول و لباس و ماديات و غيره زده نمی‌شود. اينجا جايي است که فقط و فقط حرف از خداست. خدايي که جان ما از اوست. حميد به خدا اينجا و در اينجا بودن صفايي دارد که در آن شهر (شيراز) بودن هيچ صفايي ندارد. جبهه جايي است که امام آن را دانشگاه می‌داند، دانشگاهي که حرف از جنگ نيست، دانشگاهي که فقط انسان‌ساز است انساني که با دلي پر از غفلت و خواب به اين دانشگاه می‌آید ولي با دلي پاک از اينجا بيرون می‌آید. الحمدلله ديشب يک حمله که مرحله اوّل حمله بود شروع شد و بچه‌هایی را ديدم که در اين شب فقط کارشان گريه بود و در آنجا کسي را ديدم که زمزمه در زبان داشت که می‌گفت: خدايا مرا شهيد کن! بله ملتي را ديدم که مشتاقانه در آغوش شهادت می‌رفتند. ملتي را ديدم که فقط در اينجا ياد شهدا کردند و بار ديگر شهدا را زنده کردند. در اين شب آنقدر نيرو را ديدم که فقط چيزي که بر لب و دندان می‌گفتند دعا به جان امام بود و از خدا می‌خواستند که تا انقلاب مهدي خميني را نگه دارد. ديشب که از قرار معلوم قرار شد حمله بشود بچه‌ها سر از پا نمی‌شناختند و همديگر را در بغل می‌گرفتند و می‌گفتند که ممکن است يکي دو ساعت ديگر همديگر را دیگر نبينيم. حميد جان آنقدر اين جا محبت هست که قابل بيان نيست... از شهید سعید چتر فیروزه به برادرش شهید حمید چتر فیروزه @defae_moghadas2
جوانهای جبهه از یک آدم معمولی به یک ولیّ الهی تبدیل شدند ✏️ رهبر انقلاب: دفاع مقدّس، انقلاب را زنده نگه داشت، اسلام را زنده نگه داشت، ملّت ایران را عزیز کرد، روح معنوی را در کشور ترویج کرد، جوهر واقعی انسانی و ایمانی را در جوانها زنده کرد؛ جوانهایی که رفتند در میدان جنگ، از یک آدم معمولی تبدیل شدند به یک ولیّ الهی؛ مردانی که با یک نگاه ساده و معمولی به مسائل دینی وارد میدان جنگ شدند، مثل یک عارف الهی و معنوی از میدان جنگ بیرون آمدند... این، باطن دوران جنگ ما است. 🔹️بخشی از بیانات رهبر انقلاب در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت. ۱۴۰۳/۷/۴ @defae_moghadas2
❣از 14 سالگی مبارزات سیاسی و مذهبی خودش را شروع کرد. از مریدان و پا منبری های شهید آیت الله دستغیب بود. درجه دار تیپ 55 هوابرد بود، اما با همان لباس نظامی اش در جلسات مذهبی شرکت می کرد، حتی یک بار برای اعتراض اعلامیه امام را روی میز فرمانده خود در پادگان گذاشته بود. وقتی شهید دستغیب دستگیر و به تهران منتقل شد، تا یک ماه شب ها با لباس شخصی از منزل شهید دستغیب محافظت می کرد و می گفت اگر کسانی بخواهد به خانواده شهید دستغیب آسیب بزند، اول آنها را با گلوله می زنم بعد خودم را خلاص می کنم. در روزهای تظاهرات گلوله ها را از اسلحه هم قطارانش بر می داشت که به مردم آسیبی نرسانند و خودش شب ها در خانه و روزها در روستاهای اطراف به جوانان محل آموزش های نظامی و اسلحه می داد... بالاخره هم ضد اطلاعات ارتش برای او حکم اعدام صادر کردند که انقلاب به پیروز شد. خیلی برای مسجد موسی بن جعفر(ع) زحمت می کشید و خیلی هزینه های مسجد را خودش پرداخت می کرد، حتی می گفت دوست دارم بعد از بازنشستگی خادم مسجد شوم! از وقتی جنگ شروع شد در جبهه بود. می گفت من تا راه کربلا را باز نکنم بر نمی گرد. می گفت صدام در جنگ با ایران، با دم شیر بازی کرده است باید درسی به او و لشکریان کافرش بدهیم که نتوانند روی زمین زندگی کنند! بالاخره، هم زمان با روز شهادت استادش شهید آیت الله دستغیب در 20آذر ماه 1360 در جبهه رقابیه به شهادت رسید. @defae_moghadas2