🍃🍂🍃🍂🍃
🍁 حضرت علي ـ عليه السّلام ـ فرمودند: زماني كه خداوند بنده اي را اكرام نمايد او را به محبت و دوستي خودش مشغول مي سازد.
🍃 یک شب قبل ازعملیات بدر بچه های گروهان نجف در یکی ازچادرها جمع شده بودند. شهید بهزادی مابین بچه ها نشسته بود و درد و دل با خدا را شروع کرد و با حالت تضرع از خداوند کمک و یاری میطلبید . جو بسیارعارفانه ای بر جمع مستولی شده بود. در میان جمع, شهید غلامرضا خوری شاندیز نظرم را جلب کرد .ایشان به حالت سجده نشسته بود و وصیت نامه ای را تنظیم میکرد. جمله به جمله را که نگارش میکرد با همان حالت به سجده میرفت و گریه میکرد. ظاهرا میدانست که جملات آخریست که باخانواده اش مکاتبه میکند؛ چرا که فردا شب در عملیات به شهادت رسید.
🍃 راوی : غلامحسین حیدریان - گردان کربلا
@defae_moghadas2
🍃🍂🍃🍂🍃
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹
✍ #خاطرات
در سالهای دفاع مقدس چای مرهمِ خستگی جسمیِ رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا اُنس و الفت بیشتری با چـای داشتند
روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت(فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله ﷺ)بودیم که در آن صحبت از کنترل مناطق عملیاتی بود.
حاج همت به آقا مهدی گفت:
نگهبانان لشکر شما برای نیروهـای سایر لشکرها سخت میگیرند و اجازه نمیدهند راحت عبور و مرور کنند مگر ترکی بلد باشند...
آقای مهدی در پاسخ گفت:
شما یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند؟!
حاج همت گفت: من نه تنها نگهبانان لشکر شما را میشناسم حتی حدّ خط لشکر عاشورا را هم میشناسم!
آقا مهدی با تعجب پرسید: چطور چگونه میشناسید؟
حاج همت در جواب گفت:
شناختن حد و حدود لشکر شما
کاری ندارد، اصلاً مشکلی نیست!
هر خطی که از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خطِ لشکر عاشوراست چون همیشه کتریهای چای لشکر شما روی آتش میجوشد...
همگی خندیدیم...
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
💐💐💐💐💐💐💐💐
✨شعبان شد و پیک عشق از راه آمد
✨عطر نفس بقیة الله آمد
✨با جلوه سجاد، ابوالفضل و حسین
✨یك ماه و سه خورشید در این ماه آمد
💐💐💐💐💐💐💐💐
🌺 فرارسیدن #ماه_شعبان مبارک 🌺
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹
✍ #حر_جبههها
سردار الله کرم: "شب عملیات بود و من هم فرمانده گردان عملیاتی، داشتم آخرین تذکرات را به رزمندگان میدادم که در میان صحبتهایم دیدم شهید
«علی جنگروی» کفشهایش را درآورده و به سمت گردان میآید شهید جنگروی را صدایش کردم و گفتم: «تو مسئول تبلیغات تیپ هستی، چرا به اینجا آمدی؟ تو بایستی به رزمندگان قرآن آموزش بدهی»
شهید جنگروی که پشت لباس نوشته بود«یا جنگ، یا زیارت»؛ گفت: «وقتی سر بریده سیدالشهدا(ع) بر سر نی قرآن خواند، تو میخوای جلوی رفتن یک قرآن خوان به جنگ را بگیری؟» گفتم: «حالا چرا کفشهایت را درآوردی؟»
گفت: «من میخواهم «حُرّ» امام حسین(ع) باشم و جز شهادت چیز دیگری نمیخواهم»
گفتم: «چرا حر را انتخاب کردی؟» گفت: «مسئله هر کسی با خودش است، من میخواهم امشب اینگونه به شهادت برسم»
شهید #علی_جنگروی
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
❣
🔻دورکعت عشق
پسر عمه اش می گفت:خواهرم که فوت کرد برای دفن پیکرش در کنار برادر شهیدم بین ما و پدرم اختلاف سلیقه پیدا شد چرا که پدرم به شدت از دفن خواهرمان درکنار برادرم ممانعت می کرد و علت آن را اعلام می داشت"که این محل جای خودم است و برای خودم نگه داشته ام"در این گیر و دار او مثل همیشه با لبخندی بر لبانش به جمع ما پیوست وشروع به آرام کردن همه ما کرد و بعد رو به پدرم کرد و گفت:عمو جان این محل جای من است و به تو هم نمی رسد ،و همانجا وصیت کرد"اگر شهید شدم مرا کنار پدر شهیدم و پسر عمه ام به خاک بسپارید" چهل روز بعد از آن حادثه ، پیشگویی او به وقو ع پیوست.
اوشهید گرانقدر"مسعود رومی پور"بود که در عملیات بیت المقدس7کربلایی شد.
حماسه جنوب -شهدا
@defae_moghadas2
❣
روزی شهید_احمد_اللهیاری 🌷در جبهه با خودرو تویوتا از جلوی چادر ما با عجله رد می شد که گرد و خاک جلو چادر ما بلند شد.
🌷
یکی از دوستان سنگریزه ایی را برداشت و به ماشین زد. احمد آقا ماشین را نگهداشت و پیاده شد و با همان سنگریزه ها به شوخی به سرو روی همان دوست ما زد و گفت:این ماشین بیت المال است چرا به طرفش سنگ پرتاب می کنی؟ای کاش سنگ را به من می زدی...
و بعد از ما بخاطر ایجاد گرد و خاک معذرت خواهی کرد.
🌷
راوی: جانباز حسین نجفی
┅═══✼🌹✼═══┅┄
💠🌺
حكايت اذان شهيد
راوي :كرامات شهدا
منبع :كتاب كرامات شهدا
سال 74 بود كه باز دلمان هواي خوزستان كرد و در خدمت بچه هاي «تفحص» راهي طلائيه شديم. عليرغم آب گرفتگي منطقه، بچه ها با دل هايي مالامال از اميد يك نفس به دنبال پيكرهاي مطهر شهدا بودند و با لطف و عنايت خداوند، هر روز تعدادي پيكر شهيد را كشف و منتقل مي كرديم.
يك روز تا ظهر هرچه گشتيم پيكر شهيدي را پيدا نكرديم… دل بچه ها شكسته بود. هركس خلوتي براي خود دست و پا كرده بود، صدايي جز صداي آب و نسيمي كه بر گونه هاي زمين مي وزيد به گوش نمي آمد، در همين حين يكي از برادران رو به ما كرد و گفت: «صداي اذان مي شنوم!» ما تعجب كرديم و حرف آن برادر را زياد جدي نگرفتيم تا اين كه دوباره گفت: «صداي اذان مي شنوم، به خدا احساس مي كنم كسي ما را صدا مي زند…».
باور اين حرف براي ما دشوار بود، بچه ها مي خواستند باز هم با بي اعتنايي بگذرند، آن برادر مخلص اين بار خطاب به ما گفت: «بياييد همين جايي كه ايشان ايستاده است را با بيل بكنيم». ما هم درست همان جايي كه ايشان ايستاده بود را با بيل كنديم. حدود نيم متر خاك را برداشتيم، با كمال تعجب پيكر مطهر شهيدي را يافتيم كه هنوز كارت شناسايي او كاملاً خوانا بود و پلاكش در لابه لاي استخوان هاي تكيده اش به چشم مي خورد.
قدر آن لحظات توكل و اخلاص را فقط بچه هاي تفحص مي فهمند..!
حماسه جنوب شهدا
@defae_moghadas2
💠🌺